حتی فکر کردن به از دست دادن عزیزانمان به اندازه از دست دادن آنها روحمان را آزرده میکند اما خوب است بدانید که از لحاظ روانشناسی ذهن انسانها باید با پدیده مرگ در صلح باشد و بتواند آن را بپذیرد.معمولا پایان خوشایند نیست، وقتی رابطهای تمام میشود یا کسی را از دست میدهیم، غم سنگینی بر دلمان مینشیند. فقدان یک عزیز شدیدترین فشار روحی در زندگی است. در این هنگام احساس میکنید چیزی در وجود شما از بین رفته که هرگز بهدست نمیآید،پس ترجیح میدهید سوگواری کنید و در واقع این آخرین کاری است که میتوانید برای کسی که رفته انجام دهید.
آیا برای شما هم پیش آمده که بعضی روزها بدون اینکه دلیل خاصی داشته باشید غمگین باشید و احساس ناامیدی کنید، زودرنج شوید و دلتان نخواهد با کسی حرف بزنید؟ آیا هرگز بیخودی درباره موضوع کوچکی احساساتی و ناامید شدهاید؟
درواقع چنین رفتارهایی معمولا زمانی از ما سر میزند که بعضی تجربههای فقدان و از دست دادنهای جزئی را نادیده میانگاریم و پس از پایان یافتن هر موضوعی که ما را آزار میدهد بهخودمان فرصت نمیدهیم تا روحمان آرامش پیدا کند و التیام بیابد. بدینترتیب انرژی حاصل از انباشت این فقدانهای ظاهرا جزئی ناگهان بروز پیدا میکند و خودش را بهصورت غمگینی، افسردگی، یأس، خشم و بیتفاوتی نشان میدهد.
در وجود بسیاری از ما غمهایی نهفته که روزی به اشکال مختلف خود را نشان خواهند داد. پس بهخود اجازه دهید اگر از رفتن کسی، از دست دادن عزیزی یا حتی کار و شغل مورد علاقه خود ناراحت میشوید، خود را گناهکار ندانید. بگذارید زمان بگذرد تا بتوانید شرایط جدید را تحمل کنید.
انباشتن تجربههای کوچک فقدان، یعنی مدتها آنها را ذخیره کنیم تا هنگامی که اتفاق خاصی بیفتد، سپس همراه با احساسات گذشته در وجودمان آنها را ابراز کنیم و نشان دهیم. بنابراین نباید تعجب کنیم که گاهی از مسئله کوچکی ناامید میشویم و دلمان میخواهد ساعتها اشک بریزیم.
سوگواری
طبیعیترین عکسالعمل هر شخص در فقدان یک عزیز آن است که برای او سوگواری کند. پس این گناه نیست که شما سوگواری میکنید. وقتی میپذیریم سوگواری یک پاسخ مناسب و طبیعی به فقدان است، احساس آزادی میکنیم و بهخودمان اجازه میدهیم آن را تجربه کنیم. با درک اینکه کار اشتباهی انجام نمیدهیم، میتوانیم با هرگونه حس گناه کنار بیاییم و سکوتمان را در مورد تجربههای سختی که داریم بشکنیم. میتوانیم در زمان وقوع فقدانهای مختلف بهخود فرصت سوگواری دهیم و هر زمان که لازم شد از آن رها شویم. این نخستین گام به طرف کشف یک زندگی کامل و طبیعی بعد از هر فقدانی است.
بسیاری از روانشناسان معتقدندکه فقدان یک فرد عزیز به همان اندازه برای روح ما دردناک است که وقتی جسممان دچار سوختگی میشود یا زخمی بر آن وارد میشود درد میکشیم و عذاب میبینیم.
بنابراین همانگونه که زخم جسمانیمان باید التیام بپذیرد و مدت زمانی برای بازگشتن جسم به تعادل و تندرستی احتیاج داریم، مدت زمانی هم لازم است تا فرد سوگوار به تعادلی مشابه بازگردد. بدینترتیب روند سوگواری را میتوان مشابه روند التیام پس از بیماری دانست.
درواقع سوگواری مسیری است که برای رسیدن به مرحله احیای عملکرد پیشین لازم است. بسیاری افراد میخواهند بدانند آیا واقعا سوگواری کردن لازم است؟ پاسخ به این سؤال قطعا مثبت است؛ زیرا بدون طی این مراحل نمیتوان به زندگی عادی برگشت.
واکنشهای مختلف به مرگ
اگر شما کسی را که خیلی دوست دارید از دست بدهید چه میکنید؟ بیشتر ما شوکه میشویم و نمیتوانیم هیچ کاری انجام دهیم! البته 7 روز اول اغلب آنقدر مبهم و ناراحتکننده است که شاید در آینده آن را به یاد نیاوریم.
ساعات اولیه و روزهای بعد از شنیدن خبر فقدان یک عزیز محال است بتوانیم کاری انجام دهیم. شما نمیتوانید حدس بزنید دقیقا چه واکنشی ممکن است نشان دهید؛ حتی اگر قبلا هم فقدانهای دیگری را پشت سر گذاشته باشید باز هم تجربه و واکنش هر شخص در شرایط مختلف متفاوت است.
ممکن است واکنش شما به یک خبر بد طبیعی و خوب باشد، درحالیکه شاید دیگران غش کنند، بعضی سکوت کنند و عدهای هم گریه، اما نمیتوان گفت که هیچکدام از این واکنشها نسبت به دیگری بهتر است یا بدتر. اینکه شما عصبی نشدهاید به این معنا نیست که کمتر به این موضوع اهمیت میدهید. در واقع هیچ واکنش درست یا غلطی نسبت به مرگ عزیزان وجود ندارد. هر کسی نیاز دارد به روش خود و آنگونه که خود میخواهد عزاداری کند. شما بهتر از هر کس دیگری خودتان را میشناسید.
اگر معمولا هنگام ناراحتیها گریه نمیکنید، پس شاید در این زمان هم زیاد گریه نکنید. ولی افراد هنگام مرگ عزیزان خود معمولا ابتدا آن را انکار میکنند؛ نمیتوانند بپذیرند دیگر عزیز خود را نمیبینند و ساعات اولیه، آن خبر را قبول نمیکنند. پس از آن هم دائم اعتراض میکنند که چرا؟ چرا این مشکل برای من اتفاق افتاد؟ چرا او رفت؟ و بعد از مدتی هم دچار افسردگی و ناراحتی سنگینی میشوند که کاملا طبیعی است و مدت زمان آن هم بسته به نوع شخصیت و روحیات افراد، متغیر است. اما پس از مدتی بازگشت به حالت عادی وجود دارد و شخص در این هنگام کمکم میپذیرد که این موضوع دیر یا زود برای هر کسی اتفاق میافتد، باید نبود آن عزیز را باور کرد و چارهای نیست جز اینکه بتوان تنها با یاد و خاطراتش سپری کرد. در این هنگام شاید دیدن نشان یا یادگاری از او برای شخص التیامبخش باشد و بتواند یادآور خاطرات خوشحالکننده و خوبی باشد که با یکدیگر داشتهاند. بهترین کار این است که هر لحظه و ساعت را همانگونه که هست بپذیرید و نسبت به آینده که چگونه میتوانید شرایط را تحمل کنید احساس نگرانی نداشته باشید.
چه باید کرد
پذیرش: نخستین کار در مرگ عزیزان این است که پس از مدتی بتوانیم آن را بپذیریم. بخشی از پذیرش واقعیت، رسیدن به این اعتقاد است که دیگر نمیتوانیم آن شخص را ببینیم. درواقع رسیدن به قبول واقعیت فقدان وقت میبرد؛ زیرا نهتنها به پذیرش عقلی بلکه به پذیرش عاطفی هم نیاز دارد. البته شرکت در مراسم تدفین نیز تا حد زیادی به پذیرش واقعیت کمک میکند. کسانی که در مراسم تدفین حاضر نبودهاند شاید به راههای دیگری برای تأیید واقعیت مرگ افراد نیاز داشته باشند.
هنگام سوگواری توجه به این نکات مفید است:
گذر از درد: این طبیعی است که همه افراد درد فقدان را با شدتی یکسان و به روشی مشخص احساس نمیکنند اما امکان ندارد کسی را که واقعا دوست داشته باشید بدون تجربه هیچگونه درد و رنجی از دست بدهید. بنابراین شخص باید بهخود اجازه دهد تا این شرایط رنج و درد را پشت سر بگذارد. در واقع بهترین کار داشتن شناخت در این مورد است اما بعضی افراد که متوجه لزوم تجربهکردن درد و مصیبت نیستند سعی میکنند راهحلی فوری برای پایان این تجربه سخت پیدا کنند و در مقابل نیز هستند کسانی که نمیخواهند باور کنند این روزگار سخت بالاخره تمام میشود؛ اما باید بهخود اجازه تجربه آن را داد.
انطباق با محیط: انطباق پیدا کردن با محیط تازهای که فرد عزیزی آن را ترک کرده و دیگر برنمیگردد، برای افراد مختلف بسته به نوع رابطهای که با فرد درگذشته داشتهاند و نقشهای مختلفی که آن شخص داشته، معانی متفاوتی دارد؛ مثلا شخصی که همسرش را از دست داده، مدتها زمان میبرد تا بتواند با خود کنار بیاید که چگونه باید تنها زندگی کند، بچهها را بزرگ کند و از پس مخارج آنها بربیاید.
درحالیکه شخص خود را بیپناه، ناتوان و ضعیف میبیند، باید برای پر کردن جای عزیزی که از دست رفته نیز تلاش کند. این امر ابتدا بسیار ناراحتکننده، همراه با تجربهای تلخ از ناتوانی و احساس ضعف است اما به مرور زمان معمولا تصاویر بهتری جای این تصاویر منفی را میگیرند و شخص قادر به انجام تکالیف خویش و آموختن راههایی تازه برای مقابله با سختیها میشود.
ادامه دادن زندگی: البته پیدا کردن راهی که بتوان دوباره به شرایط عادی زندگی برگشت در افراد مختلف ـ با توجه به شرایط و اعتقاداتی که دارند ـ بسیار متفاوت است. برای بسیاری از مردم، این مرحله، دشوارترین مرحله در سوگواری است. ممکن است بعضی افراد سالها در این مرحله بمانند و در آینده متوجه شوند که زندگی آنها بهگونهای در نقطه وقوع ضایعه متوقف شده!
دختر نوجوانی که در انطباق با مرگ پدرش بسیار مشکل داشت و نمیتوانست آن را بپذیرد پس از سالها بالاخره روزی به مادرش گفت: «من تازه فهمیدهام که آدمهای دیگری هم هستند که میتوان دوستشان داشت و این به معنی کمتر دوست داشتن پدر نیست!»
وقتی بپذیریم همیشه میتوانیم کسی را که دوست داریم- چه بمیرد یا زنده باشد- به یک اندازه دوست داشته باشیم و هیچ حادثهای نمیتواند عشق او را از ما بگیرد، بهتر میتوانیم به زندگی ادامه بدهیم. فراموش نکنید که مرگ شاید بتواند جسم عزیزی را برای همیشه از شما بگیرد ولی هیچ حادثهای (حتی مرگ) نمیتواند ذرهای از عشق شما را نسبت به او کم کند.
پایان سوگواری
هیچکس نمیتواند جواب مشخصی به این سؤال بدهد که سوگواری چه وقت تمام میشود اما میتوان گفت سوگواری هنگامی پایان مییابد که شخص بتواند مرحله نهایی آن را پشتسر بگذارد؛ یعنی بتواند دوباره به زندگی عادی برگردد و عواطفش را معطوف به زندگی و دنیای زندگان کند. بعید بهنظر میرسد که بتوان در فقدان شخص بسیار عزیزی زودتر از یک سال به سوگواری عاطفی پایان داد؛ زیرا فقدان آن عزیز در هر فصل، یادآور خاطرات خاصی از او خواهد بود. البته هیچ قطعیتی در این مورد وجود ندارد و قرار گرفتن در شرایط مختلف میتواند آن را تغییر دهد.
یکی دیگر از علائم تکمیل سوگواری این است که شخص بتواند بدون درد و اندوه به شخص از دست رفته فکر کند. البته همیشه در فکر کردن به کسی که دوستش داشته و او را از دست دادهایم، احساسی توأم با حسرت و اندوه وجود دارد اما این موضوع بسیار متفاوت از اندوه و دردی است که قبلا آتش به دل شخص میزد. او حالا میتواند بدون احساس فشار جانکاهی بر سینه یا گریههای مداوم، آن عزیز را بهخاطر بیاورد و مدتها از او حرف بزند.
یکی از نکات اساسی این است که فراموش نکنیم سوگواری روندی درازمدت و طولانی است و شخص شاید هیچگاه نتواند به شرایطی که قبل از آن مصیبت داشته برسد؛ زیرا زندگی دائم در حال تغییر است و شرایط جدیدی جانشین شرایط قبل میشود. اینگونه ناراحتیها و سوگواریها بهصورت یک خط مستقیم نیستند که رسیدن به یک وضع بهتر، تضمینی برای همیشه ماندن در آن نقطه باشد. امکان دارد شخص مصیبتدیده یک روز احساس کند حالش بهتر است و میتواند تحمل کند اما 3 روز بعد تحمل شرایط برایش بسیار سخت باشد؛ یعنی حالات روحی افراد در اینگونه مواقع بسیار ناپایدار و همراه با نوسانات زیادی است اما به مرور زمان به امنیت بیشتری خواهد رسید.
در واقع میتوان گفت عزاداری زمانی رو به اتمام است که شخص بتواند دوباره به زندگی علاقهمند شود، احساس امیدواری بیشتری بکند و به حسی برسد که بتواند نقشهای جدیدی را در زندگی بپذیرد و کمتر احساس تنهایی، درماندگی، حسرت و خستگی بکند و این یعنی بتوانید دوباره روی پاهایتان بایستید، سرتان را بالا بگیرید و ببینید که چه بخواهید چه نخواهید، زندگی همچنان در جریان است. پس تا زمانی که وقت دارید باید زندگی کنید.