من نمیدانم مادرم از کدام دخترها حرف میزد، به نظر من همهی دخترها خیلی هم خوشلباس بودند، همه به جز من، من که سردم نیست.
* * *
تلاش برای تیپ زمستانی
لباسهای فصل سرما گرانترند؛ باید بیشتر پول بدهیم تا خوشتیپ شویم. چکمه، بارانی یا پالتو، کاپشن و پانچو، دستکش و کلاه و شالگردن... اینها با یک تیشرت یا مانتوی تابستانی قابلمقایسه نیستند.
باربد ۱۶ ساله، برای تیپ زمستانیاش خیلی تلاش کرده است. او کاپشن و کفش بوتش را در حراجهای زمستانی پارسال از یکی از مارکهای معروف خریده است. البته حتی در حراج هم پول زیادی داده، اما معتقد است اینها خیلی دوام دارند، البته اگر پوشیدن مداومشان او را خسته نکند.
* * *
همین چینیها خوبند!
بعضیها پالتوپوشند، بعضیها کاپشن را دوست دارند، بعضیها را همیشه با شالگردن میبینیم، بعضیها با شالگردن احساس خفگی میکنند و... شما چه دوست دارید؟
ساحل ۱۵ ساله، میگوید: «من بیشتر پالتو میپوشم، چون راحتتر است و با هر چکمهای میتوان آن را پوشید، اما کاپشن اینطور نیست. حتماً باید جنس خیلی خوب و مارکدار آن را بگیری تا گرمت کند و با بوتها و کفشها و شلوار و... اصلاً تیپ مخصوص خودش را میخواهد.»
در مدرسهی آنها پولدارترها کاپشنها، کفشهای بوت و مارکدار میپوشند و تیپ بهخصوصی دارند. بیشتر بچهها هم، هر چند کاپشن دوست دارند اما پالتو میپوشند.
امیرحسین ۱۵ ساله هم میگوید: «خب دخترها راحتتر میتوانند پالتو بپوشند. ما پالتو را بیشتر در مهمانیها استفاده میکنیم و پالتوهای کوتاه اسپرت را هم نمیتوانیم در مدرسه بپوشیم. کاپشنهای خوب هم که گرانند و ما از همین کاپشنهای چینی میپوشیم.»
* * *
من چی بپوشم
مامان من چی بپوشم؟ یعنی من لباس برای پوشیدن ندارم و گرنه این نظرخواهی از مادر نیست، اگر بود پیشنهاد مادر را میپذیرفتیم.
زهرا ۱۶ ساله، دراینباره میگوید: «شاید من چیزی را دوست داشته باشم، اما نتوانم بپوشم یا اصلاً نداشته باشم، مثلاً کاپشن که برایم قابل استفاده نیست. برای همین تا هوا سرد میشود از مامانم میپرسم من چی بپوشم و بین پالتو و ژاکتهای بافتنی، یکی را انتخاب میکنم.»
مادر او هم میگوید که همیشه زهرا برای انتخاب لباس از او نظر میخواهد و هیچوقت هم نشده لباسی را بپوشدکه مادرش پیشنهاد داده است.
* * *
میلهها کجا هستند؟
روزهایی بود که بیشتر مادرها در زمستان وقتی کنار بخاری یا شوفاژ مینشستند تا خستگی کار روزانه را از تن بیرون کنند و تلویزیون تماشا کنند کار جدیدی را آغاز میکردند و برای بچهها و پدر خانواده شالگردن، کلاه، ژاکت و بلوز و... میبافتند.
اینکار هم هنر بود و زیبایی و هم کمک به اقتصاد خانواده. حالا کمتر نشانی از آن میلهها و کلافهای رنگارنگ هست. حالا که مانتوها و ژاکتهای بافت، کلی گران است و البته دستبافت هم نیست و اگر حواست به جنس آن نباشد خیلی زود از ریخت و قیافه میافتد.
سارا ۱۴ ساله یکی از کسانی است که لباس بافتنی میپوشد. او میگوید: «من خیلی به تیپ و قیافه اهمیت نمیدهم و پدر و مادرم را اذیت نمیکنم تا حتماً چیزی را که میخواهم برایم بخرند. اگر هم لباس گرمی برایم بخرند، آنقدر میپوشم تا کوچک شود یا از کار بیفتد. مادربزرگم هم برایم مانتوی بافتنی میبافد و من بافتههایش را خیلی دوست دارم.»
* * *
لباسهای پشمی
ژاکت من کهنه نیست. از مد افتاده.
خواهرم ذاتاً کاپشنپوش است.
مادرم بارانی و پالتو را میپسندد.
من، من سردم است. تو...
در زمستان موقع انتخاب لباس فقط به مدل آن نگاه نکنیم، جنس لباس هم مهم است. پس بین اینهمه کاپشن و پالتوی فوتر و پوست، یک جنس لباس زمستانی را فراموش نکنیم. همان که در همهی دنیا پرطرفدار است؛ همان لباسهای پشمی.
خوب است بدانیم این جنس لباس، تا حدود ۸۰درصد مانع نفوذ سرما شده و بههمین دلیل از ما در برابر سرما محافظت میکند.
میدانید لباسهای پشمی از پشم گوسفند، بز و... تهیه میشوند؟ پشمها را به پارچه یا کاموا تبدیل کرده و از آنها لباسهایی زیبا و متنوع درست میکنند. لباسهای پشمی دو نوع هستند؛ یک نوع لباسهایی که از پارچههای ظریف تهیه میشوند و نوع دیگر لباسهای پشمی کلفت و ضخیم.
* * *
وعدهی لباس گرم
این را برای خودم و شما مینویسم. اگر به امید خرید یک لباس بهتر بمانیم زمستان تمام میشود و ما از پوشش این فصل لذت نبردهایم. میگویند: پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی کم در سرما نگهبانی میداد. از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم. پادشاه گفت: من الآن داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوقزده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد. صبح روز بعد جسد سرمازدهی پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند. کنار او کاغذی بود با این نوشته: «ای پادشاه! من هرشب با همین لباس کم، سرما را تحمل میکردم، اما وعدهی لباس گرم تو، مرا از پای درآورد.»