واژههای آشنایی هم هستند که میتوانند در یک صبح مهآلود از رادیو شنیده شوند مثل زنجیر چرخ، ضدیخ، بستهشدن راههای خروجی شهر و تعطیلی مدارس بهخاطر بارش سنگین برف...
میشود به اخبار بارش برف گوش سپرد و از پشت پنجره بارش را تماشا کرد و کوههای پر از برف را نگاه کرد و روی برفها رد پا گذاشت و خیس شد با بوی برف...
حالا اول زمستان است و ما منتظر بارش برفیم. از همینروزهای اول، منتظر میمانیم، شاید این زمستان برف داشته باشد!
* * *
یعنی خیلی سرد
نه؛ همهی زمستانهای این دنیا مثل هم نیستند.
در نیمکرهی شمالی زمین، ماههای دی، بهمن و اسفند، زمستان است و در نیمکرهی جنوبی ماههای تیر، مرداد و شهریور.
تیر و مرداد و زمستان؟ نه به هم نمیآیند. دی و بهمن برازندهی این فصل سردند، فصلی که برای ما فصل آرزوهاست. حالا میتوانیم در اینترنت، عکسهای زیبایی از برف و زمستان را ببینیم و از تلویزیون برفبازی آدمهای دیگر را ببینیم و لذت ببریم! و البته برای ما هم راهی هست؛ اگر برف خواستیم ارتفاعات تهران و کوههای اطراف برف دارند و برفی که روی این زمینها مینشیند به این زودیها آب نمیشود و البته سرد سردند، مثل همان مفهوم کلمهی زمستان.
کلمهی زمستان ترکیبی است از لفظ «زم» به معنی سردی و لفظ «ستان» که برای کثرت و نیز برای ظرفیت بهکار میرود. پس زمستان یعنی خیلی سرد.
* * *
تقصیر خورشید است!
برف اگر نمیآید، تقصیر گرمای خورشید نیست! بلکه آلودگیهایی که ما ایجاد کردهایم، آسمان را هم بیمار کردهاند. ما باعث شدهایم زمین گرم شود و گرمتر شدن زمین هم یکی از دلایل تغییرات آبوهوایی و احیاناً کمتر باریدن برف است. علت سردشدن زمین در زمستان هم، دوری آن از خورشید و کمتر شدن فعالیت خورشید نیست.
بلکه در زمستان ِ نیمکرهی شمالی، خورشید بهصورت مورب میتابد و پرتوهای موازی تابشی از خورشید باید سطحی بیضیوار را گرم کنند. به علت کروی بودن زمین، این سطح بیضیوار کشیدهتر میشود و در نتیجه نور و گرمای کمتری به واحد سطح میرسد. انسان زمینی، خورشید زمستانی را در ارتفاعی پایینتر از خورشید تابستانی میبیند.
* * *
چلهها
در اعتقادات و باورهای قدیم، زمستان به دو بخش بزرگ تقسیم میشود: چلهی بزرگ و چلهی کوچک.
چلهی بزرگ، چهل روز از فصل زمستان است که اول دی شروع میشود و دهم بهمن به پایان میرسد.
چلهی کوچک، بیست روز از فصل زمستان است که یازدهم بهمن، روز اول آن است و آخر بهمن هم انتهای آن.
چلهی زمستان، همان چلهی بزرگ است. قدیمیها هروقت میخواستند به سرمای سخت اشاره کنند، میگفتند: «چلهی زمستون.» و معتقد بودند که چلهی کوچک، سردتر و پرسوزتر از چلهی بزرگ است و از زبان چله میگفتند: « اگر عمرم به اندازهی عمر برادر بزرگم (چلهی بزرگ) بود، پیرزن (نشسته) در برابر تنور و کودک داخل گهواره را از سوز سرما خشک و بیجان میکردم.»
به چهارروز آخر برادر بزرگ (چلهی بزرگ) و چهارروز اول برادر کوچک (چلهی کوچک) هم، «چار چار» میگویند. در این هشتروز، درختان برای بیدار شدن از خواب زمستانی آماده میشوند.
* * *
دوباره پارو میخریم
نوبت برف است. حالا دیگر ابرها به جای باران، باید برف ببارند. باید درختها سفیدپوش شوند. باید یکروز صبح که بیدار میشویم، ببینیم زمین و زمان، سفید پوشیدهاند و قرار نیست تا غروب این لباس سفید را دربیاورند. باید دوباره پارو بخریم و ندانیم که برفهای پارو شده را کجا بریزیم! در پیادهرو خیابان یا در حیاط. باید با این رؤیا زندگی کنیم.