شاید خیلی از دانشجوهایی که عصر روز یکشنبه، جلسه سخنرانی یک سیاستمدار را به رفتن به سینما و کافیشاپ و باقی روشهای وقتگذرانی جوانانه ترجیح دادند و آنجا از ته دل فریاد Viva Ortega کشیدند، 17 سال پیش را یادشان نباشد؛ سالی که اورتگا قربانی تحریمهای اقتصادی آمریکا شد و با احترام به رأی ملت از قدرت کنار رفت.
اما دوباره با همان شعارهای قدیمی برگشت. با این حال، انقلاب زنده مانده و دانیل اورتگای شاعر هنوز هم هست. او حالا به ایران آمده تا جواب دیدار سال گذشته رئیسجمهور احمدینژاد را بدهد و برای جوانهایی که شاید خیلی هم سابقهاش را ندانند، از روزهای انقلاب و جنگیدن تا دم مرگ بگوید.
همیشه دیر است
تالار امینی در ساختمان مرکزی کتابخانه دانشگاه است. روی در ساختمان اطلاعیهای زدهاند که به علت برگزاری جلسه سخنرانی رئیسجمهور نیکاراگوئه، کتابخانه از ساعت 2 تا 5 تعطیل است. جدا از این اطلاعیه، جلوی تالار، ماشین مخصوصی را برای بازرسی کیف و دوربین خبرنگارها گذاشتهاند.
ملت عادی هم کیف و موبایلشان را در مسجد دانشگاه تحویل میدهند. به هر مکافاتی که هست، از لابهلای آن شلوغی، وسایلمان را تحویل میدهیم و شماره میگیریم و میدویم طرف در تالار، اما در ورودی ساختمان را بستهاند. میگویند پر شده و کسی را راه نمیدهند. جمعیت پشت در از رو نمیروند.
خبرنگارها داد میزنند که ما صندلی نمیخواهیم، ایستاده کارمان را انجام میدهیم. دانشجوها هم غر میزنند که چرا برای بقیه جا هست اما برای ما که مال همین دانشگاهیم نه؟ مأمورین حراست سعی میکنند به این حرفها وقعی نگذارند و کسی را راه ندهند اما فشار جمعیت ناامیدشان میکند.
ملت میریزند توی ساختمان اما هنوز از در اصلی تالار رد نشدهاند. باز هم مامورین اجازه ورود نمیدهند؛ «آقا پر شده، جا نیست به خدا». کسی گوشش بدهکار نیست. یکی از آقایان حراستی که بیسیم دارد و معقولتر و مهربانتر به نظر میرسد، از جماعت میخواهد کمی عقبتر بایستند تا بعد از بازرسی بدنی، یکی یکی به داخل سالن راهشان بدهد.
ملت بعد از کمی نقزدن قبول میکنند. من جزو همان نفرات اولی هستم که از بازرسی بدنی به سلامت بیرون میآیم. ساعت یک ربع به 4 است؛ 45 دقیقه بعد از شروع برنامه. مطمئنم که یک سالن گوش تا گوش پر از جمعیت را خواهم دید که به آخرین جملههای اورتگا گوش میدهند و چند دقیقه بعد هم مراسم تمام میشود و گزارشم روی هوا رها میشود اما کاملا در اشتباهم. یادم رفته که اینجا هیچ کاری سر وقت انجام نمیشود.
اصل برنامه
یکپنجم صندلیها هنوز خالی است. راحت میشود جایی برای نشستن پیدا کرد. روی سن، پوستر جبهه مقاومت جهانی را زدهاند با پرچمهای کشورهایی مثل ایران، کوبا، ونزوئلا، نیکاراگوئه، فلسطین، لبنان و کره شمالی. تابلو کج نصب شده اما ظاهرا زیاد مهم نیست. یکدفعه جمعیت از صندلیهایشان بلند میشوند.
فرمانده – دانیل اورتگا – با همسر و 3 فرزندش و هیات همراه به داخل سالن میآیند. از مسئولان خودمان، وزیر علوم، وزیر نیرو و معاون وزیر خارجه حضور دارند. سفرای کشورهای آمریکای لاتین هم در سالن هستند.
کمی بعد سرود ملی ایران پخش میشود و جمعیت به احترامش قیام میکنند، به جز عکاسها که عرقریزان از روی سن به عکس گرفتن مشغولند. سرود که تمام میشود، همه بر میگردند که بنشینند اما رودست میخورند؛ هنوز سرود ملی نیکاراگوئه پخش نشده است!این بار هم به احترام میهمان میایستند.
مجری برنامه پشت تریبون میآید، خوشآمدی میگوید و برنامه را اعلام میکند. اعلام برنامه تمام میشود اما خبری از سخنرانی اورتگا نیست. مجری که چهرههای هاج و واج ملت را میبیند، متوجه سوتیاش میشود و این قسمت را هم اضافه میکند که «اصل برنامه هم که سخنرانی آقای فرمانده، اورتگاست».
جای خالی ارنستو
گوشیهای ترجمه را هنوز توزیع نکردهاند و مترجم همزمان که پشت مجری ایستاده،چند دقیقهای بیکار است. اما بعد از توزیع هم نمیتواند با خیال راحت کارش را انجام دهد.
مدام حین ترجمه، حرفهایش را قطع میکند و با پایینیها حرف میزند. انگار مشکلی پیش آمده است. رئیس سازمان بسیج دانشجویی در حال سخنرانی است که مترجم در کنارش -پشت تریبون – حاضر میشود، یکی از میکروفونها را بر میدارد و با صدای بلند، حرفهای ناطق را ترجمه میکند. گوشیها کار نمیکنند و چارهای هم نیست.
بگذریم که با این تمهید دوستان، مدت برگزاری جلسه به دو برابر افزایش یافت! دانشجویان توی سالن، پوسترهای بزرگی از حضرت امام، مقام معظم رهبری، سید حسن نصرالله، مالکوم ایکس، هوگو چاوز و عکس 2 نفره اورتگا و احمدینژاد را بالای سر گرفتهاند. هر چه چشم میچرخانیم، خبری از عکس چهگوارا نیست.
وقتی همه هستند
مجری دوباره پشت تریبون میآید و از خرابی گوشیها عذرخواهی میکند و آن را اتفاق ناخواستهای میداند که در هر برنامهای ممکن است پیش بیاید. البته واقعا نمیدانیم چرا این اتفاقات ناخواسته، همیشه رخ میدهد!
قسمت بعدی برنامه، پخش یک کلیپ است. حتی چراغهای سالن را کامل خاموش نمیکنند تا پرده واضح دیده شود. تصویر حتی نصف پرده را پر نمیکند. آهنگ «جیپسی کینگز» است با عکسهایی از فقر و ستمدیدگی محرومان جهان در کنار تصویرهایی از مبارزانشان. وقتی عکس «چه» را در کنار پرچم مکزیک میبینیم، چند نفری از ته سالن دست میزنند. بغل دستیام از بغل دستیاش میپرسد: «چرا تشویق میکنند؟» و جواب میشنود: «به خاطر دانیله دیگه!».
تشویقها ادامه دارد. عکس کاسترو، مورالس، چاوز، اورتگا و... اما وقتی تصویر نصرالله را میبینیم سالن به وجد میآید و از سوت و کف روی هوا میرود. کلیپ با تصویر امام و تشویق بیامان حضار تمام میشود و نوبت سخنرانی رحیم پور ازغدی میرسد.
هر سال، همین جا
دکتر اول صحبتهایش به شوخی میگوید: «خرابی گوشیها برای من اشکالی ندارد. فقط شما مجبورید بیشتر در جلسه باشید تا ترجمه شود!»
او در صحبتهایش وجدان مشترک را عامل نزدیکی 2 ملت ایران و نیکاراگوئه میداند؛ اینکه هر 2 کشور توسط یک غارتگر غارت شدند و به همین خاطر - با وجود زبان و فرهنگ و مذهب و نژاد متفاوت – اینقدر به هم نزدیکند. رحیمپور گفت: «وقتی وجدان مشترک با رنج مشترک گره بخورد، جبهه مقاومت جهانی میسازد».
استاد خطاب به دانیل میگوید: «تکلیف احمدینژاد که معلوم است؛ او قبل از اینکه دولتمرد باشد، با روحیه چریکی خودش را متعلق به طبقه محروم جامعه میداند. به خاطر همین شباهتها، فکر میکنم شما میتوانید هر سال برای تفریحاتتان به ایران بیایید».
مترجم که روی صندلی، کنار دست رحیمپور نشسته، چند بار با حرکت دست از او خواست حرفهایش را ادامه ندهد تا ترجمهاش تمام شود. دکتر رحیمپور باز شوخی میکند: «یک وقت ترجمهتان از حرفهای من بیشتر نشود!».
صحبتهای دکتر در مورد تاریخ استعمار کشورهای محروم و اهمیت مبارزه در بیخ گوش آمریکا، خیلی طول میکشد تا آنجا که مجری مراسم ـ در گوشی ـ به او برای خلاصه کردن حرفهایش تذکر میدهد.
خارا زنده است
پخش کلیپ دیگری از مبارزات مردم نیکاراگوئه، بخش بعدی برنامه است. عکسهای جوانی اورتگا با سبیل سیاه و عینک کائوچویی بزرگ در کنار کاسترو، حسابی جمعیت را سر حال میآورد و فریاد «ویوا اورتگا» سالن را پر میکند. شاید به خاطر همین ابراز احساسات است که همسر فرمانده تصمیم به سخنرانی و سپاسگزاری از جمعیت میگیرد.
خانم اورتگا بعد از اینکه ترجیعبند معروف ترانه ویکتور خارا را میخواند (در فارسی به «برپا خیز/ از جا کن/ بنای کاخ دشمن» ترجمهاش کردهاند)، از رحمت و حمایت خداوند نسبت به انقلاب نیکاراگوئه و « آیتالله خمینی» سخن میگوید و از اینکه در جمع دانشجویان ایرانی است، ابراز خوشحالی میکند. بعد هم از نسل جدید انقلاب در کشورش حرف زد که میخواهند حق خودشان را بگیرند و شرافت را به ملت برگردانند.
او در پایان صحبتهایش میگوید: «امیدواریم فقر و گرسنگی در جهان پایان یابد. زنده باد بشریت آزاد و انقلابی و زنده باد مبارزه با امپریالیسم».
ما دوقلو هستیم
حالا نوبت نقطه اوج برنامه است لحظهای که از اول همه منتظرش بودند؛ سخنرانی فرمانده. اورتگا روی سن میرود و فریادهای «ویوا اورتگا» سالن را پر میکند. او هم با کف زدنهای منقطع به احساسات حاضرین پاسخ میدهد. اول حرفهایش، به فارسی میگوید: «سلام جوانان». حضار باز به وجد میآیند.
او از سخنرانی رحیمپور تشکر میکند که خلاصهای جامع از تاریخ استعمار ارائه کرده است. کمی خسته به نظر میرسد و زنگ پیری را به وضوح میشود در صدایش شنید اما همچنان امیدوار و مصمم حرف میزند. اورتگا انقلابهای 1979 ایران و نیکاراگوئه را انقلابهای دوقلو میخواند و میگوید: «هر دوی ما دارای اهداف یکسانی بودیم؛ صلح، عدالت، آزادی و حق حاکمیت. پس عجیب نیست که مبارزان آمریکای لاتین به سرزمین شما بیایند».
ادامه میدهد: «امروز آمریکای لاتین و کشورهای حوزه دریای کارائیب، فصل جدیدی از مبارزات خود را شروع کردهاند. ما به دنبال استقلال نهایی خود هستیم؛ همان مبارزهای که شما در ایران شروع کردهاید یا ملتهای مبارز در فلسطین و آفریقا دنبال میکنند. وقتی شوروی از هم پاشید، بعضیها معتقد بودند که مبارزه به آخر رسیده و گرفتار شدن در چنگال امپریالیسم اجتنابناپذیر است اما با وجود این پیشبینی، ملتها تسلیم نشدند و تصمیم گرفتند برخلاف قدرت اقتصادی بالای امپریالیسم، بر مشکلات فائق آیند».
چریک سالهای دور انقلاب نیکاراگوئه، به حاضرین اطمینان داد که برادر انقلابی کوبا ـ کاسترو ـ در اینجا حاضر است: «روح انقلابی برادر آلنده روح برادر انقلابی بیشو ، که در دهه 50 در مبارزات ضدآمریکایی در جزیره گرانادا به قتل رسید، روح مبارزان سرخپوست آمریکای لاتین، روح سیمون بولیوار، روح چریکهای توپاک آمارو و روح مبارز راستین - زاپاتا- همه و همه، در این جلسه حاضر هستند».
جمعیت بعد از شنیدن اسم زاپاتا و کاسترو ابراز احساسات میکنند. بقیه را مترجم توضیح میدهد که کی هستند اما راموس بیشو را حتی خود مترجم هم نمیشناسد و ـ با تغییر چهره ـ از اورتگا سؤال میکند. اورتگا هم چند کلمهای درباره بیشو توضیح میدهد. جمعیت دوباره هورا میکشند.
اورتگا کوتاه صحبت میکند. آخرین حرفهایش این است: «ما تا آخر برای رسیدن به آزادی مبارزه میکنیم، مگر اینکه بمیریم که البته مرگ ما در راه رسیدن به هدفمان مهم نیست».
فرمانده بسیجی شد
سالن یکپارچه شور و احساسات شده است. مجری از همسر و پسر و 2 دختر اورتگا دعوت میکند برای دریافت هدایاشان به روی سن بیایند. همه از روی صندلیها بلند شدهاند و دست میزنند ـ حاج سعید قاسمی یکی از فرماندهان بسیج ـ چفیهای را به اورتگا هدیه میکند. اورتگا هم دست فرمانده بسیجی را میگیرد و به آسمان بلند میکند. این پایان مراسم است؛ صحنهای که فردایش عکس جلد همه روزنامههای کشور است.
انقلاب در خون من است
برای خبرنگارها، ماجرای فرمانده دانیل اورتگا از زمانی شروع شد که او به یک بانک آمریکایی رفت تا پول بردارد؛ جایی که به جای مدرک شناسایی معتبر، با خودش اسلحه برده بود. اما زندگی سیاسی و مبارزاتی او خیلی قبلتر از این سرقت مسلحانه شروع شده بود؛ شاید حتی قبل از آنکه به دنیا بیاید! پدر و مادر دانیل اورتگا هم از مخالفان و فعالان علیه رژیم سوموزا بودند.
اورتگای پدر را یک جنگجوی مادامالعمر میدانند. او تمام عمرش علیه اشغال نیکاراگوئه جنگید. مادر اورتگا هم در یک تظاهرات علیه سوموزا دستگیر شد و به زندان رفت. به همین خاطر، اورتگا تمام کودکی و نوجوانیاش را در خیابان و کنار گروههای چریکی گذراند و این مسئله تا زمانی که به خاطر آن بانکزنی دستگیر شد و به زندان افتاد، ادامه داشت.
برادران اورتگا هم، ژن مبارزه را به ارث برده بودند. کامیلو در یکی از نبردهای چریکی کشته شد و اومبرتو زنده ماند تا یک استراتژیست نظامی نبردهای چریکی ساندنیستها باشد.
اورتگا البته خودش اعتراف میکند که قرار نبوده او یک سیاستمدار شود.
او میخواسته کشیش شود، به همین علت هم به مدارس مذهبی رفته اما سر از گروههای چپی درآورده. دوره، دوره مبارزات چریکی در آمریکای لاتین بود و کوبا کعبه آمال تمام این رفقا. اورتگا 7 سال در زندان ماند تا عمو فیدل او و چند ساندنیست دیگر را با گروگانهای دولت سوموزا تاخت بزند.
زندان به غیر از روحیه انزواطلب، خشن و مقاوم برای او دستاوردهای دیگری هم داشت؛ خانم روزاریو موریلو شعرهای عاشقانه اورتگا را ـ که از زندان برای روزنامهها ارسال میشد ـ خوانده بود و حتی به ملاقاتش هم رفته بود. بعد هم زندانی و ملاقاتی عاشق یکدیگر شدند. روزاریو ـ که خودش هم شاعر مطرحی است ـ از ازدواج قبلیاش 3 فرزند داشت و بعد که با اورتگا به کوبا رفت، صاحب 7 فرزند دیگر شد و در کنار شوهرش آموزشهای چریکی را از کوباییها یاد گرفت تا بعد با هم مخفیانه وارد نیکاراگوئه شوند و علیه سوموزا بجنگند.
اورتگا با کمک ساندنیستها سوموزا را سرنگون کرد، در سال 1985 نامزد ریاست جمهوری شد و در یک انتخابات آزاد، اکثریت آرا را به دست آورد و 5سال رئیسجمهور شد تا جنگ سرد (COLD War) آمریکا را تبدیل به جنگ کوکاکولا (COLA War) کند. ریگان تمام تلاشش را میکرد تا آمریکای لاتین یک فرمانده مبارز دیگر نداشته باشد. به همین خاطر به سازمان سیا اختیار و بودجه داد تا «کنترا»ها را راهاندازی کند؛ گروههایی علیه حکومت مبارزه مسلحانه میکردند. (در جریان مکفارلین، آمریکاییها میخواستند پول فروش اسلحه به ایران را به کنتراها بدهند اما ایران ازآمریکا چیزی نخرید.)
هجوم فرهنگی و تبلیغاتی آمریکا هم از همه جهت شروع شد؛ در و دیوار مدرسهها با تبلیغات پپسی و کوکا پر بود.
اورتگا در انتخابات 1990 نتوانست در رقابت با کاندیدای مورد حمایت آمریکا ـ که وعده رفاه اقتصادی میداد ـ برنده باشد و در انتخابات بعدی هم شکست خورد. برای فرماندهای که ارتشیها شدیدا دوستش داشتند، انجام کودتایی دوباره مشکل نبود اما اورتگا صبر کرد تا در سال 2006 با رای مردم، دوباره رئیسجمهور شود. او همان سال 90 که از قدرت کناره گرفت به همه گفته بود که «پیروزمندانه میرویم، اما دوباره از نو و از پایین شروع میکنیم». روزاریو موریلو در تمام این لحظات کنارش بود؛ از هاوانا تا همین سفر تهران؛ جایی که مردم اشتباها نامش را «رزماریو» تلفظ میکنند.
رفیق مبارز دوباره برگشته است. اما اینبار کمتر چپ میزند. از سنگر مذهب، با امپریالیسم میجنگد. او حتی برای اینکه علاقهاش را به مذهب نشان بدهد، در سال2005، ازدواجش با روزاریو را – که قبلا در کمپهای چریکی انجام شده بود – در یک کلیسا ثبت کرد. رفیق صمیمی این روزهای او هم کاردینال میگوئل آباندوی است.
در سفر اورتگا به تهران، 3 فرزند از مجموع 10 فرزند او و روزاریو همراهش بودند؛ پسرش - سابدرا - که هیچ پست رسمی و دولتیای ندارد و فقط مسئول تشریفات میهمانیهای رسمی است و 2 دختر کوچک مدرسهایاش. یکی از این 10 فرزند اما ناخلف از آب درآمده و به آمریکا پناهنده شده؛ همان که درست چند وقت قبل از انتخابات سال1998، ادعا کرد پدر خواندهاش با او بدرفتاری میکرده است؛ ماجرایی که بسیاری آن را زیر سر سازمان سیا میدانند.
اما با تمام این تلاشها، نیکاراگوئه باز هم رئیسجمهوری را به خود میبیند که پیراهن و شلوار لی میپوشد و جیپ سوار میشود و ترانه مورد علاقهاش از آهنگهای جان لنون است که میگوید: «برادرانیم، دیگر بار دست در دست و در پی صلح».