به گزارش ایسنا، سیفالله صمدیان، نامش با تصویر همراه است، حالا چه تصویر سال باشد، چه تصویر هنرمند، چه نمایشگاه عکس و چه حتا فستیوال کن و... .
او همان جوان 15 سالهی ارومیهیی است که برندهی نخست مسابقات سراسری عکاسی کشور شد - سال 1347؛ سه سال بعد برای آموختن رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی به دانشگاه تهران رفت.
اوایل سالهای جنگ تحمیلی- سال 1359 - در خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران و مسوولیت واحد عکس را عهدهدار شد و بانک عکس را در تنها خبرگزاری وقت ایران راهاندازی کرد.
صمدیان در ویژهنامهای تصویری که بهبهانهی خاموشی شاملو سالها قبل منتشر کرد، با دستخط خودش، داستان خود را اینگونه نوشته است: اخوی بزرگ ما - عبدالله خان - که حالا ویراستار "تصویر" است و از شناوران پیوستهی اقیانوس شعر، اکثرا خستگیاش را در ساحل شعر "بامداد" بهدر میکرد؛ در فاصلهی سالهای 45 تا 55 یعنی دوران دبیرستان و دانشگاهش مسابقهیی درونخانوادهای گذاشته بود، بین ما بچههای عشق سینما که بهجای خرید بلیط کامل - از سر نداری و اجبار - همیشه دم دربان سینما را با تک قرانی بهجای پنج ریالی میدیدیم و او ما را نمیدید و در فاصله نگاهش بهسمت چپ، از گوشهی راست در میخزیدیم داخل سینما و آب از آب اقتصاد سینمای مملکت هم تکان نمیخورد.
مسابقهای برای بهدست آوردن همین یک قرانی بود که پس از حفظ و قرائت بدون ایراد اشعار "بامداد" در مواردی "فروغ" پرداخت میشد و من از بس خوانده بودم "مرا تو بیسببی نیستی ..." همین سالها هم هر روز از سر عادت و لذت چندینبار بر زبان و جانم میگذرد ... .
صمدیان در بیشتر بیینالها و رخدادهای مهم جهان عکاسی از سالهای گذشته تا امروز حضوری جدی و حرفهیی داشته و دارد و فتوژورنالیسم را در دانشگاه تهران و عکاسی را در دانشکده هنر و دانشگاه آزاد اسلامی تدریس کرده است.
بنیانگذاری بانک عکس در خبرگزاری جمهوری اسلامی و ساماندهی عکاسان حرفهیی و داوطلبان بسیجی در طول هشت سال دفاع مقدس و جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و تدوین نخستین فیلم خبری از عملیات بیت المقدس در کارنامهی پرکارش ثبت شده است.
با آغاز زمستان سال 1371 نخستین شمارهی از مجله تصویر را با همراهی زندهیاد مرتضی ممیز و محمود کلاری منتشر کرد؛ "تصویر صمدیان" حالا 11 ساله شده است؛ مجلهای که اکنون کتابی مهم در عرصهی اسناد بهشمار میرود. "تصویر سال" همهی عرصههای هنرهای تصویری را دربر میگیرد. او بهترینهای هنرمندان عکاس، گرافیست و کاریکاتوریست را به انتخاب برخی پیشگامهای این عرصهها برمیگزیند و آثار منتخب را در قطع بزرگ و در همهی اتاقها، تالارها و راهروهای خانهی هنرمندان ایران بهنمایش میگذارد.
نقش موثرش به اذعان جماعت عکاس، در نمایشگاهها و دوسالانههای عکس ایران از نخستین دورهها تا امروز کتمان شدنی نیست.
محسن شاندیز، عکاس خبری همسن و سال صمدیان است؛ او، صمدیان را از سالهای همکاری در خبرگزاری میشناسد و چند سال قبل در گفتوگویی با خبرنگار ایسنا از تاثیر مثبت صمدیان در خبرگزاری جمهوری اسلامی و مطبوعات آنروزها تاکنون گفت.
او از مجموعهی ایران در جنگ یاد کرد که توسط وی در ستاد تبلیغات جنگ منتشر شد و تجاوز علیه ایران را بهدنیا نمایاند و هرگز انتشار آن تکرار نشد و به تاریخ پیوست.
شاندیز همچنین گفته بود: صمدیان هر موقع که از ما عکس میگیرد پولی پرداخت نمیکند، میگوید که من برای تاریخ کار میکنم. روابط عمومیاش 20 است شاید بههمین خاطر ما هم هر بار به او عکس میدهیم!
در ادامه مروری داریم بر نوشتار علیرضا بهرامی، بهروز غریبپور و فرشته طائرپور دربارهی سیفالله صمدیان که در ویژهی نامهی ده سالگی تصویر سال منتشر شد.
صمدیان از دوستداشتنیترین و مؤثرترین دُن کیشوتهاست
علیرضا بهرامی شاعر نوشت: «در کمتر از صد کیلومتری مادرید، مرکز اسپانیا، شهری ویژه وجود دارد، بهنام «تولدو»؛ از آن شهرها که اگر دست بدهد یکبار ببینیاش، خاطرهای ویژه برایت خواهد ساخت. تا جایی که بهیاد دارم، یکبار دیگر از دیدن یک شهر چنین به وجد آمده بودم و آن، نخستین دیدارم از یزد بود. ویژگی تاریخی تولدو یا تولیدو، این است که قرنها محل حکمرانی عربها بود و وقتی سقوط کرد، پروسهی خروج مسلمانان از آندلوس کلید خورد. اما ویژگی کنونی آن ویژهتر است؛ شهری قرون وسطایی، با دیوارهای تاریخی بلند و کوچههای تنگ سنگفرش که همچنان «زندگی» در آن جریان دارد و مردم امروزیاش، در خانههای چندصدساله زندگی میکنند.
این شهر که بهدلیل ویژگیهای تاریخی، در سالهای اخیر محل گردهماییهای "گفتوگوی ادیان" بسیاری بوده، یک ویژگی دیگر هم دارد؛ شهر، شهر «دُن کیشوت» است. به هر طرف که بچرخی، جلو و داخل هر مغازهای، مجسمههای کوچک و بزرگ «دُن کیشوت» همهجا را تسخیر کردهاند. درواقع مردم تولدو به «سروانتس»شان خیلی مینازند. نابغهی ادبیات همعصر شکسپیر با اثر فوقالعادهی «دُون کیشوت دلامانکا» که در سال 1602، گشایشگر رمان مدرن بود و بر خیلی از مشاهیر بعد از خودش، مثل: گوستاو فلوبر، تیودور داستایوفسکی، والتر اسکات، چارلز دیکنز، جیمز جویس و جورج لوییز بورخس تاثیر گذاشت. روایت او از یک شوالیهی متوهم، حالا پس از انجیل، پراقبالترین و محبوبترین کتاب لقب گرفته است.
چهار سال قبل این شهر را دیدم و دوست داشتم کسانیکه دوستشان دارم، با من بودند تا از لذت قدم زدن در شهری با اجزای باستانی کمنظیر و وول خوردن لابهلای کارناوالهای رنگی و مردمی برای زندگی، لذت ببرند. چهار سال بعد وقتی قرار شد برای مخاطبان «تصویر» چیزی در مقام سیفالله خان صمدیان و کار بزرگاش بنویسم، اولین چیزی که به ذهنم رسید، دُن کیشوت بود با همهی ابعاد و زوایایاش و اولین تصویر، لانگشات تولدو. کلا حالم بد میشود وقتی دربارهی کسی میگویند، خودش را وقف مجاهده برای هنر و هنرمندان کرده یا مثلا شهید راه فرهنگ شده است. مگر میشود در عرصهی فرهنگ و هنر یا حتا خارج از آن کاری کرد و از آن لذت نبرد و باز بر آن اصرار و مداومت داشت؟! قطعا صمدیان از کاری که میکند بهره کافی میبرد، اما بعید میدانم یک درصد آدمها هم بتوانند درک کنند که چه بهرهای و چه لذتی. اصلا هم نباید ذهنتان را ببرید به سمت کلیشهای نخنما بهنام لذت معنوی. باید مثل خودش بوده باشی یا تجربههای مشابهی داشته باشی تا بتوانی بفهمی یعنی چه. فکر نمیکنم لازم باشد ماجرای دُن کیشوت را یادآوری کنم. به هر حال، صمدیان هرچند شوالیهای دیوانه است، اما از دوستداشتنیترین و مؤثرترین دُن کیشوتهاست... وجودی باستانی، با کارکردی امروزی و چه کارکردی...!
واقعا صمدیان یکجور خاصی است که ...
حسین پاکدل کارگردان و نویسنده تئاتر نیز نوشت: واقعا این صمدیان یکجور خاصی است که نمیشود برایش تعریف پیدا کرد. اصلا باید نشست و یک فرهنگ ویژه برای او و مجله تصویر نوشت. چون این موجود اگر در دوران پارینه سنگی هم بهدنیا میآمد همینطور عمل میکرد و همینقدر مؤثر بود که الان هست و هزار سال دیگر هم همینگونه است که حالا هست. آدمهایی مثل او که به ندرت خلق میشوند و خیلی نایاباند، اساسا به دنیا میآیند تا به زور هم شده عقل و شعور و بصیرت بشر را هل داده جلو ببرند. کار بیست و چند سالهی این آدم در تصویر و تصوّر و خیال، صد و بیست سال دیگر ارزشگذاری میشود و تا دویست سال بعد خوراک برای بخش بصریی جهان دارد و دوهزار سال بعد این مجله مرجع کامل و کافیی شناخت امروز خواهد شد؛ این خط این هم نشان اگر نشد هرچه میخواهید به تکنولوژی بگویید!...
عاشقانه میتازی و میسازی
بهروز غریبپور کارگردان تئاتر هم دربارهی سیفالله صمدیان نوشته است: تو از تبار همین سعید نفیسیها و علی دهباشیها و آدمهای نادری که خودت رابطهات با همسرت با خانوادهات، دفترت و کسب و کارت غیرمتعارف است. عاشقانه میتازی و میسازی. عاشقانه به این و آن رو میاندازی که فرش قرمز زیر پای دیگران پهن کنی. عاشقانه و با لبخندهای همیشگی میسوزی و میسازی و شکی ندارم که همسر گرامیت- اکرم خانوم- در شب اول ماه عسلتان با انبوهی عکس مشغول شده است که «خوبها» را از بدها جدا کند. درحالیکه آدمهای عادی و متعارف آن شب وصل را به کارهای دیگر اختصاص میدهند و خودشان را از عالم و آدم جدا میکنند که عشق و حال کنند. چه کنیم؟ در این دنیای دیوانهی دیوانهی دیوانهی سعید نفیسیها هستند، شفیعی کدکنیها، ایرج افشارها، دهباشیها و سیفاله صمدیانها و... هستند که جان و مال را فدای کار میکنند و عشق و حالشان طور دیگریست. عزیزِ دلم، سیفاله جان من افتخار میکنم که اندک سهمی در عملی شدن برخی از آرزوهایت را داشتهام. هنوز چنارستان کیارستمی که یادگار دوستی وهمراهی ماست، در قلب خانهی هنرمندان ایران سر پا ایستاده است و این روزها که ایستادگی یک معنی بیشتر ندارد و آن جنون خالص است، یادگار جنون خدمت به دیگران هنوز که هنوز است محل تماشای کسانیست که از درد و رنج و عشق امثال تو بیخبرند... چنارت سبز و سر بلند و پایدار باد.
به صمد که میرسی انگار به یک جشن پا گذاشتهای
فرشته طائرپور تهیهکننده سینما هم دو سال قبل در ویژهنامهی «تصویر سال» نوشت: صمد یکی از معماهای شیرین در دنیای ارتباطات من است. نمیدانم چه اکسیری به خوردش دادهاند که هنوز جوان است، هنوز کار میکند، هنوز مجله و کتاب سال منتشر میکند، هنوز جشنواره فیلم برگزار میکند، هنوز پیر و جوان را به شوق میآورد، طنازی میکند، کودکی میکند، دلمردگیهایت را میپراند و یادت میدهد که چگونه به ریش نداشته دنیا بخندی و از یک اتفاق کوچک مثل چاپ شدن عکس یک عکاس جوان شهرستانی، در یک مجله تخصصی، به چیزی امیدوار شوی.
به صمد که میرسی انگار به یک جشن پا گذاشتهای، با آن نگاه جان مالکویچیاش از همان ثانیه اول به تو میگوید "یالا بخند!" و تو میخندی و بلافاصله بیآنکه بپرسی متوجه میشوی که بازهم فکر بکر دیگری به سرش زده است. فکری برای تداوم جوانی و مداوای دلسردی.
در دی ماه سال نود، در روزگاری که حال و احوال هنر و هنرمند، گرفتهتر از همیشه است، صمد مثل همیشه، انگار نه انگار که در سینما و تئاتر و مطبوعات این سرزمین چه اتفاقاتی دارد میافتد، دلخوشانه، باز دارد کتاب سالش را آماده میکند؛ دلم میخواهد این دلخوشی را - ولو اگر نقابی است از سر خیر خواهی- باور کنم... حتا به آن مبتلا شوم؛ که این رمز عبور از همه شبهای تیرهای است که سپری میکنیم. خدا این صمد را و مجله و طنز و جشناش را از ما نگیرد. او همیشه دلخوش باشد و ما همیشه دلتنگِ دلخوشیهای او.