نگاه میکنم به دنیا
شدم شبیه کوچهای که
همیشه خلوت است و تنها
شدم شبیه آن درختی
که عاشق پرندهای نیست
در آن صدای جیک حرفی
و قارقار خندهای نیست
دلم که رودخانهای بود
شده درست مثل مرداب
چرا دوباره شوق دریا
دل مرا نمیدهد تاب
گمان کنم که با دلی سرد
عوض شده دلم خدایا!
تو که بزرگ و مهربانی
به من بده دل خودم را