آنچه حائز اهمیت بهنظر میرسد تفاوت میان نمونهای مثل «نقاب» با مثلا فیلم اصغر فرهادی یعنی «چهارشنبهسوری» است. اگر به واسطه آن فیلم، بحث رابطه و خیانت در زندگیهای زناشویی مطرح شد و حتی بحث به خانوادهها هم کشید، در نمونهای مثل «نقاب» همهچیز، ایرانیزه شده نمونههای خارجی است. «چهارشنبهسوری» فیلمی ایرانی بود با ویژگیهای جامعه ایران و «نقاب» از آن دست قصههایی است که فقط کاراکترهایش فارسی صحبت میکنند و شکل رابطهها از نمونههای غربی میآید.
شاید برای رسیدن به این نگاه بد نباشد مروری بر نمونههای شاخص خارجی این جریان داشته باشیم؛ مروری که از یک سو نشان میدهد سینمای این سالهای جهان تا چه حد نسبت به مسائل زن و مرد و اصل رابطه حساس است و از سوی دیگر عیاری است نسبت به اخلاقگرایی و یا ضداخلاقگرایی در نمونههای غربی.
آنچه اما از این مرور کلی به آن میرسیم یک ترکیب است؛ «بحران رابطه» که جامعه امروز را به خود مشغول کرده است.
مریل استریپ با سیمایی دلنشین و پر از احساسات متناقض( در لحظات آخر فیلم)، در وضعیتی مردد پشت در خانه در برابر مرد ایستاده و بر خلاف تمام تلاشهایش برای سرپرستی پسرش، در دیالوگی به یاد ماندنی به مرد میگوید که از به عهده گرفتن سرپرستی پسرک منصرف شده است و نمیخواهد وقتی پسرشان از خواب بیدار شد، جای خالی پدرش را ببیند... این سکانس پایانی «کریمر علیه کریمر» ساخته «رابرت بنتن» در سال1979 است که برنده 5 اسکار از جمله بهترین فیلمنامه غیراقتباسی شد؛ فیلمی که در همان سالها الگویی برای گرایش به مسائل خانوادگی در فیلمهایهالیوودی شد. فیلم از منظری اخلاقگرایانه، روابط خانوادگی را بررسی میکند.
زن، موجودی آسیبپذیر تصویر شده است که رابطه اش با شوهر به خاطر بیتفاوتی غیرعمد مرد متزلزل شده است. او تنهاست و از هر چه که دلخواهش بوده گذشته است... کاراکتر زن با بازی مریل استریپ و تصمیم قاطعی که علیرغم وجود پسر کوچکش به ترک خانه میگیرد، آدم را یاد نمایشنامه خانه کوچک ایبسن میاندازد و نورا هلمر که با قاطعیت به سوی سرنوشتی دیگر -که میخواهد متعلق به خودش باشد- پیش میرود و علیرغم تمام خواهشهای مرد، کودکانش را تنها میگذارد و خانه را ترک میکند تا شاید جایی و وقتی دیگر بتواند خودش را پیدا کند.
هرچند موضع فیلم نسبت به عمل زن کمی سختگیرانه است اما با دقت در ریزهکاریهای فیلم و بیمسئولیتیهای مرد در ابتدا احساس میکنیم که فیلمساز گاهی هم حق را به زن میدهد. پس از مدتی، دعوای آن دو بر سر بچه شروع میشود و در جریان این جنجالهاست که معلوم میشود مرد پسرک را بسیار دوست دارد. مادر هم تازه پس از ترک خانه است که میفهمد به پسرش نیاز دارد.
این فیلم از جنبههای مختلف، مشکل از هم پاشیدن یک خانواده و طلاق به علت بیتفاوتی زن و مرد و یکنواختی زندگی را تحلیل میکند و بعد هم دعوای پدر و مادر بر سر کودک را به تصویر میکشد؛ کودکی که در بستر یک خانواده به آرامش نیاز دارد. در پایان فیلم، مرد مستاصل است و زن هم به خواسته اش نرسیده است و فیلم پیام اخلاقی اش را نسبت به طلاق و ترک خانواده رو میکند؛ اینکه عاقبت این بی تفاوتی و طلاق، آشفتگی و سردرگمی است و گرهی که به این سادگیها باز نمیشود.
این فیلم به عنوان مثال بارزی از اخلاقگرایی در خانواده، سبب شد تا فیلمهای بسیاری در همان دهه و با مضمونهایی کمابیش مشابه ساخته شوند.
اما با گذشت زمان، سیر اخلاق گرایی و اهمیت دادن به استواری بنای خانواده در فیلمها کمرنگتر شد. در کلیشهای تکراری در خیلی از فیلمها با اشاره به زندگی ماشینی، زن که به خانه میرسد، یادداشتی روی در یخچال از مرد مانده است که تنها نشانه وجود اوست و مرد صبح که از سر کار بر میگردد، یادداشت جدیدی کنار یادداشت خودش از زن میبیند و زن تازه سر کار رفته است.
در سیستم این زندگی ماشینی، ارتباط زن و مرد، ارتباطی نسبتا سست و وارفته است؛ ارتباطی که انگار موریانهای پایههای آن را جویده و هر لحظه ممکن است فرو بریزد.
قسمتی از این وارفتگی مربوط به مؤلفههای زندگی ماشینی و کار کردن هر 2 نفر در
2 شیفت متفاوت برای گذران زندگی است و بخش دیگر، گم شدن مفهوم اولیه با هم بودن در لابه لای چرخ دندههای زندگی صنعتی است که به بیتصمیمی، بیتفاوتی و نوعی از تعلیق میرسد؛ یکجور زندگی خطی، یکنواخت و پر از کار که اگر کوچکترین جرقهای در خارج از چهارچوب آن، ایجاد شور حرارت کند میتواند کل طومار آن را در هم بپیچد.
در چنین سیستمی مفهوم خیانت در زندگی زن و شوهر در بدو امر، اتفاقی است که در بعد فردی، تنها روزمرگی را درهم میشکند اما از دید اجتماعی، خانوادهای را از هم میپاشد.
در فیلم «زندگی من بدون من» ماجرای زنی روایت میشود که دیدار او با همسرش تنها یکی دو ساعت در کل شبانهروز است و در باقی مواقع، هر دو، در 2 نوبت مختلف سر کارهایشان هستند. زن همیشه احساس میکند زود ازدواج کرده است و تنهاست و با شرایط مالی دشوار و سنی کم 2 بچه دارد.
پس از مدتی، زن درمییابد که به سرطان دچار شده است... او که تا امروز با وجود همه سختیها، موجود معقولی بوده است، وقتی میفهمد قرار است بمیرد به یاد کمبودهای زندگیاش و کارهای نکردهاش میافتد و در ادامه همین کارهای نکرده ارتباطی دیگر شکل میگیرد؛ ارتباطی که با هیچ نوع عذاب وجدان و قضاوت اخلاقی در فیلم همراه نیست.
این ارتباط موازی با بودن زن در خانواده و کنار همسرش تا انتهای فیلم و تا زمان مرگ زن ادامه دارد و فیلمساز جوری موضوع را ساده، طبیعی و حتی معصومانه نشان میدهد که وجه اخلاقی فیلم زیر سؤال میرود.
از دید فیلمساز، کل ماجرا همین است: زنی که در حال مرگ است و فکر میکند در فرصت باقیمانده عمرش به دوست داشتن و دوست داشته شدن نیاز دارد و این قضیه که در بستری خیانتآمیز و خارج از چهارچوب اخلاقی خانواده شکل بگیرد، در فیلم نادیده گرفته میشود و این عادی و معقول نشان دادن امری غیراخلاقی، نگاه خطرناکی است که در خیلی از فیلمهای امروزی شاهد آن هستیم.
اما فیلمهای دیگری هم هستند که شکل گرفتن خیانت زن و مرد در آنها صرفا به دلیل زندگی ماشینی و نبودن فیزیکی آن دو کنار هم نیست، بلکه این اتفاق در اثر یکنواختی رابطه آنهاست که بروز میکند.
زن و شوهری در روند یک زندگی کاملا معمولی، دوران عشق و عاشقی اولیه شان به سر رسیده و جز کودکی مشترک هیچ پیوند عاطفی با هم ندارند. در این فضا خیانت مثل سیب سرخ هوا وسوسهای میشود که زندگی راکد آنها دچار تلاطم شود؛ وسوسه آرام و مرموزی که در ابتدا بیشتر شبیه یک نوع شوخی کوچک برای شکستن روزمرگی است اما وقتی پیش میرود ممکن است به بحران و فاجعهای غیر قابل جبران ختم شود.
در فیلم «بچههای کوچک» شاهد زندگی موازی 2 زوج جوان هستیم و در جایی این 2 زندگی با هم تلاقی میکنند. در زندگی اول، زن به پیشرفت مرد فکر میکند و بار زندگی بر دوش اوست. در عوض، مرد هر روز کودکشان را به پارک میبرد و کاهلانه و بیمسئولیت روزها را طی میکند.
در آنسو، زن و مرد و کودک دیگری هستند که بیهیچ اختلاف مشخصی دچار بی تفاوتی و یکنواختی عمیقی شدهاند؛ زن کودک را به پارک میبرد و در برخورد با مرد دیگر و کودکش در پارک، رابطهای از سر تصادف شکل میگیرد؛ رابطهای که رفتهرفته جدی میشود تا حدی که هر دو تمام اهداف زندگیشان را کنار گذاشته و تصمیم به فرار میگیرند.
فیلم در نهایت، با نگرشی اخلاق گرایانه به پایان میرسد. اتفاقات بسیار سادهای سر راه هر کدام قرار میگیرد و هر دو از فرار منصرف شده و به خانواده خود بازمیگردند. زن در لحظات آخر درمییابد که کودکش را بیشتر از فرار با مرد دوست دارد و مرد که در اثر حادثهای از فرار باز مانده، تحت مراقبت دلسوزانه همسرش قرار میگیرد و این پایانی است بر رابطه خیانتآمیز آنها.
در فیلم «بچههای کوچک»، هر چند خیانت بیپروا شکل میگیرد و به ظاهر جذاب تصویر میشود اما در پایان فیلم، فیلمساز با نگرشی اخلاقی، این جذابیت ظاهری را درهم شکسته و با اتفاقاتی ساده، خانوادههای برباد رفته را حفظ میکند و ثابت میکند که هنوز، آثاری از بازگشت به مقوله اخلاق و حفظ ارزشهای اخلاقی و احترام به چهارچوب خانواده در فیلمهای امروزی وجود دارد.