دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶ - ۱۳:۳۵
۰ نفر

حبیبه جعفریان: خواکین سالوادور لاوادو را با نام هنری کینو می‌شناسیم؛ کاریکاتوریست آرژانتینی‌ای که کارهایش معمولا سیاه و سفید و چند فریمی است.

او برخلاف دیگر کاریکاتوریست هموطنش - موردیلو - برای رسیدن به طنز کارهایش باید وقت گذاشت و فسفر سوزاند.

به بهانه چاپ کتاب برگزیده آثار این کاریکاتوریست 75ساله توسط خانه کاریکاتور، سراغ او رفتیم. در ادامه بخش‌هایی از یکی از مصاحبه‌های او را می‌خوانید.

  حاضر نیستم برای اینکه کارهایم خنده‌دارتر باشند، ‌روشم را عوض کنم. این چیزی است که از درون من سرچشمه می‌گیرد. بدم نمی‌آید کارهایم شوخ‌تر باشند اما کم‌کم که سنتان بالا می‌رود، بامزگی‌تان کمتر و گزندگی‌تان بیشتر می‌شود.  ترجیح می‌دهم بدون کلمات کار کنم اما بعضی ایده‌ها بدون متن، تقریبا غیرقابل درکند. طنز از این نظر شبیه سینماست. به عنوان مثال چاپلین هیچ‌وقت نیازمند کلمات نشد. ژاک تاتی هم همین‌طور اما طنز وودی آلن در لحظه‌ای که حرف نمی‌زند، ‌دیگر متوقف می‌شود.

 از تلفن‌همراه متنفرم. چندوقت پیش چوپانی در اتریش توانست خودش را از چنگ گرگ نجات دهد چون تلفن همراه داشت. این‌جور اهمیت را می‌فهمم اما تحمل نمی‌کنم که آدم‌ها در اتاق انتظار دکتر نشسته‌اند و به این و آن زنگ می‌زنند  تا بگویند دکتر معطلشان کرده... من فکر می‌کنم ابزارهای ارتباطی جدید مثل اینترنت و موبایل آدم‌ها را منزوی‌تر کرده است.

 تمام شخصیت‌های کارهای من به نوبه خودشان مهمند. این را از مصاحبه فرانک کاپرا - کارگردان آمریکایی - یاد گرفتم. کاپرا در آنجا از اهمیت سیاهی‌لشکرها گفته بود و اینکه وقتی دارد صحنه‌های شلوغ خیابان را در فیلم‌هایش می‌گیرد سراغ تک‌تک سیاهی‌لشکرها می‌رود و نقششان را به دقت برایشان توضیح می‌دهد؛ شما خانم، یک زن نگران هستید که دارد می‌رود داروخانه برای شوهرش دارو بخرد. شما آقا، یک نقاش ساختمانید که...

  به طور کلی من کمیک‌های سیاه و سفید را ترجیح می‌دهم مگر وقتی که رنگ واقعا چیزی به اثر اضافه کند. مثلا وقتی فیلم‌های کوروساوا را می‌بینید اذعان می‌کنید که رنگ واقعا چیزی را به کل اثر اضافه کرده است. من در کارهایم در به کار بردن رنگ خسیس بوده‌ام.

یک بار بچه‌ای تنها در خانه را طراحی کردم. او شروع می‌کند با خط رنگی در تمام خانه نقاشی کردن؛ از پله‌ها تا راهرو و از راهرو تا اتاق خواب. وقتی پدر و مادرش بر می‌گردند، پسر دست آنها را می‌گیرد و می‌گوید شرط می‌بندم نمی‌دانید آزادی چه رنگی است!

 غیب شدن مصدوم، هم خنده دار است، هم غریب.

   آدم‌ها پیش از دستشویی و پس از دستشویی .

 

 انگار تمامی قوانین فیزیکی هم همراه پیرمرد دچار آلزایمر شده‌اند.

  مارکز قصه کوتاهی دارد که در آن بچه‌ها تفریحشان این است که وقتی پدر و مادرشان می‌روند، فلکه برق را باز کنند و در اتاقی که پر از نور شده، شنا کنند. نمی‌دانم چه کسی از چه کسی الهام گرفته اما کلا این تصور غریب از نور، کار آمریکای لاتینی‌هاست.

 تهیه مواد اولیه به روش خیابانی

کد خبر 25065

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز