- خانم کریمی؟
- بله خانم؟
- کجایی؟ گوش میدی؟
- بله خانم.
- الآن چی گفتم؟
سکوت در کلاس حکمفرما شد. همه به من خیره شدند. با مِنمِن گفتم: «گفتید...»
چینی به ابرو داد و گفت: «معلومه حواست به درس نیست.»
لعیا با تمسخر گفت: «آخه خانم، اینروزها خیلی سرش شلوغه!»
بمب خنده در کلاس منفجر شد. با عصبانیت نگاهش کردم و خشم و نفرتم بیشتر شد. بقیهی کلاس، تمام ساعت تظاهر میکردم که به درس گوش میدهم.
زنگ مدرسه به صدا درآمد. وسایلم را جمع کردم و زیرچشمی به لعیا نگاه کردم. با دوستانش پچپچ میکرد. حتماً دربارهی من حرف میزدند. هر از گاهی با نیشخند نگاهم میکردند. با بیتفاوتی از کنارشان رد شدم.
در راه یاد برگههایی افتادم که خانم به من امانت داده بود و فردا باید آنها را تحویل میدادم. فکر کردم برگهی لعیا را گموگور کنم و به خانم بگویم برگهی محمدی بین برگهها نبود و خانم برایش صفر رد کند. توی دلم خندیدم. زیر لب گفتم: «این به اون در، لعیا خانم! تا تو باشی دیگه کسی رو مسخره نکنی.» به خانه که رسیدم، با صدای بلند گفتم: «سلام به بهترین مادر دنیا.»
مادرم با تعجب نگاهم کرد و گفت: «سلام، چیه؟ خوشحالی! خبریه؟!»
- مگه باید خبری باشه؟ بده خوشحالم؟! دوست دارین همیشه سگرمههام تو هم باشه؟
* * *
روی تختم دراز کشیده بودم، فکر میکردم این چهکاری است که میخواهم انجام بدهم! هرطور فکر میکردم درست نبود. بعد از یک ساعت کلنجار با خودم بالأخره به خواب رفتم.
فردا صبح با فکر عملی کردن نقشهام از خانه خارج شدم. توی راه حرفهایی را که باید میزدم مرور کردم. به مدرسه که رسیدم، لرزش نامحسوسی وجودم را فراگرفت. ثانیهها کشدار و کشنده میگذشت. وقتی معلم برگهها را بررسی کرد، هرلحظه بیشتر میترسیدم و بیشتر احساس پشیمانی میکردم. با صدای خانم از جایم پریدم.
- برگهی محمدی چرا نیست؟
جلوی لرزش صدایم را گرفتم و گفتم: «دست ما هم نیست. این کل برگههایی بود که به من دادید، من هم به شما تحویل دادم.»
لعیا را صدا زد: «محمدی برگهات نیست.»
لعیا با تعجب سر تکان داد: «نیست؟ یعنی چی نیست؟ خانم به خدا من امتحان داده بودم.»
از خانم معذرتخواهی کردم و سر جایم نشستم. بعد از مدتی لعیا با چشمهای گریان سر جایش نشست. به خودم گفتم: «تو الآن باید خوشحال باشی، پس چرا نیستی؟!»
همهی بچههای کلاس کنار لعیا رفتند تا دلداریاش بدهند. اشک در چشمهایم حلقه زده بود. من تنها گوشهی کلاس نشسته بودم، با حس پشیمانی!
ساحل رفائی
۱۶ ساله از تهران
عکس: ناهید اعتصامی