تند تند میدود لابهلای ماشینها و به رانندهها میگوید: « ارباب خودم سامبول و علیکم، ارباب خودم سرتو بالا کن». چراغ که قرمز میشود میدود تا خودش را به حاشیه خیابان برساند، یک لحظه هم مکث نمیکند. میرود سراغ ماشینهایی که آن طرف چهارراه پشت چراغ قرمز ماندهاند و دوباره همان نقش را بازی میکند. همه حرکتها تکراری پشتسرهم یکریز بدون خدشه تکرار میشود.
قصه همین است؛ یک تئاتر تکراری که صبح تا شب پشت بیشتر چراغقرمزها نمایش داده میشود و حاجیفیروزهای کوچک شبانگاه خرد و خسته پولهایشان را به سرپرست میدهند و صورتشان را شسته یا نشسته به خواب میروند تا چرخ و فلک و نیمکت و مدرسه و رخت و لباس نو را در رویاهایشان جستوجو کنند.
راههای سوءاستفاده از کودکان کار روزبهروز متنوعتر میشود، اگر روزی این کودکان را در زیرزمینهای نمور به کارگری وامیداشتند، این روزها دیگر سرگروهها و سوءاستفادهکنندگان حتی زحمت پنهانکردن کودکان کار را هم بهخود نمیدهند و صبح به صبح آنها را در خیابانهای شهر در مقابل دیدگان همه مردم به کار و مزدوری وامیدارند تا شبها همه درآمدشان را تصاحب کنند. نهتنها شهروندان که درودیوار شهرها هم این روزها از دیدن کودکان گدا، دستفروش، اسفند دودکن، شیشه پاککن و حاجی فیروز شرم دارند.
اگر سازمان بهزیستی را تنها متولی نگهداری از کودکان کار و خیابان بدانیم، آنگاه چارهای نداریم جز اینکه انگشت اتهاممان را مستقیم به سوی مسئولان این سازمان نشانه بگیریم، اما همایون هاشمی، رئیس سازمان بهزیستی، در پاسخ به اینکه چرا سازمان بهزیستی از عهده نگهداری این کودکان برنمیآید، میگوید: قوه قضاییه سرپرستی کودکان کار و خیابان را هرگز به ما نسپرده است بنابراین ما هم نمیتوانیم این کودکان را در مراکز شبانهروزی سازمان بهزیستی نگهداری کنیم. حتی اگر این کودکان بعد از جمعآوری به مراکز بهزیستی سپرده شوند، معمولا چند روز بعد اولیایشان از سازمان بهزیستی به دادگاه شکایت کرده و کودکشان را از ما پس میگیرند. قانون هم در اینباره حق را به اولیای قانونی کودک میدهد.
تنها کاری که سازمان بهزیستی توانسته برای حل این مشکل انجام بدهد این بوده که با قوه قضاییه در این زمینه مکاتبه کرده و از مسئولان این قوه خواسته است تا چارهای بیندیشند تا کودکان کار از چنبره استثمار سرپرستان ظالمشان بیرون کشیده شوند. این مکاتبه هنوز به نتیجه نرسیده احتمالا مسئولان قوهقضاییه حل مشکلات دیگری را در اولویت دارند و شاید هم کودکان کار و خیابان جزو دغدغههایشان نیستند.
علی ربیعی، وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی هم درباره کودکان کار گفته: کودکان کار و خیابان یکی از واقعیتهای جامعهاند که رسیدگی به وضعیت آنها نباید به دلسوزیهای مهربانانه انسانی تقلیل یابد، بلکه باید نقش الگوهای توسعه و عملکرد اقتصاد سیاسی دولتها نیز در این خصوص مورد توجه باشد. او به عنوان عالیترین مقام مسئول که درباره کودکان کار حرف زده پدیده کودکان کار و خیابان را یک واقعیت اجتماعی معرفی کرده و افزوده: باید با همراهی همه شهروندان به سمت بهبود ساختاری و سامان وضعیت آنان حرکت کنیم البته این وظیفه ما مسئولان است که از طریق قانونگذاری، برنامهریزی و ارتباط ساختارمند با رسانهها و افکار عمومی، جامعه مدنی را به مشارکت مؤثرتر در این مقولات تشویق کنیم.
حاجی فیروزه سالی یه روزه
کودکان کار سالی 20روز با لباس قرمز و روی سیاه و دایره زنگی به حاجیفیروز تبدیل میشوند. به تعداد همین روزها هم مسئولان از کودکان کار و خیابان حرف میزنند و وعده میدهند که در آیندهای نهچندان دور بخشی از مشکلات این کودکان را حل خواهند کرد و آنها را تحت پوشش قانون حمایتی قرار میدهند. سالها از پی هم میآیند و میروند کودکان حاجی فیروز بزرگ میشوند و همچنان مسئولان میخواهند به افکار عمومی بقبولانند که مشکل کودکان کار را حل خواهند کرد. این قصه سالهاست که بیکم و کاست ادامه دارد.
خسته از راهرفتن
حاجی فیروز کوچکی نشسته کنار پیادهرو یک دستگاه پخش صدا و میکروفن هم کنارش روی زمین گذاشته و با صدایی نارسا متن ترانه را به اشتباه میخواند و فقط ادای خواندن درمیآورد، پسرک دیگری که رویش را سیاه کرده بدن خود را پیچ و تابی میدهد و در انتظار دست رهگذران که پول برایش بیندازند، روزش را سپری میکند.در برخی اسطورهها روی سیاه حاجی فیروز نشانی از بازگشت مردگان است و لباس سرخ او نیز نماد خون سرخ سیاوش اما این کودکان از دنیایی آمدهاند که دنیای مرگ انسانیت است؛ دنیایی که کار آنان، نان دیگران است.