استادی که ادبیات میداند، با خواندن این دلنوشته میگفت که گویا مصرع اول آن، از نظر عروض «سکته» خفیفی دارد. گفتم ما بیش از سیزده قرن است که در «سکته تاریخی» فرو رفتهایم. آن فاجعه «تاریخ انسان» را به «سکته» فرو برد و تا فرزند برومند «امابیها» ظهور نکند، تاریخ زنده نخواهد شد.
این سکته، بازتاب همان «سکته تاریخی» است. میخواستم از همان آغاز این «سکته» را به عاشقان فاطمی گوشزد کنم. قطعاً زمانی که با «آقا» زنده شویم، آن سکته نیز به جریان جاری حیات خواهد پیوست. به امید آن روز، لحظهشماری میکنم.
نَفَس عشق بُرید*
باز هم قصه ما به «سر» رسید
غصهها از همه جا گشت پدید
عشق در ساحت خود گریان شد
عرش در خلوت خود ناله کشید
اشک بر چشـم زمین حلقه بزد
آسمان خون شد و بر قلب چکید
شمع در آینـهها شعله گرفـت
سوخت «پروانه ما» بی تـردید
مادر از «ما» و «در» و «میخ» و «فشار»
نالهها داشت، ولی صبـر گزید
گفتمان «در» و «سر» یکسان است
هر چه آن داشت، همین نیز بدید
سالها بین «در» و «سـر» گشتیم
از مدینـه، کربلا، شـام یزیـد
غم «در» جان زمان را سوزاند
درد آن «سر» نَفَس عشق بُرید
یاس ما سوخت در آن روز سیاه
و سیـاهیش نگردیـد سفیـد
کاش آن روز نمیآمـد، کاش
کاش آن لحظه، نمیگشت پدید
- مشهد مقدس - شب آغاز دهه فاطمیه
منبع: وبگاه شخصی دکتر حسن بشیر