روزنامه جمهوری اسلامی در ستون سرمقاله خود با تیتر«نبرد شرق و غرب در باتلاق اوکراین» نوشت:
استقلال طلبی در سراسر اوکراین درحال اوجگیری است و در تازهترین تحول بعد از اعلام خودمختاری معترضان در شهر "دونتسک"، مرکز صنعتی اوکراین و سایر شهرهای شرقی این کشور، اکنون موج استقلال طلبی و گرایش به روسیه به جنوب و سایر نقاط نیز درحال گسترش است.
اتفاقات اخیر در بخشی از مناطق شرق اوکراین طی روزهای اخیر به خشونت منجر شد که چندین کشته برجای گذاشت.
دولت غربگرا و تازه به قدرت رسیده اوکراین، میگوید روسیه پشت حوادث اخیر قرار دارد و پوتین را به سازماندهی حرکتهای استقلال طلبانه جدید متهم ساخته است. صرفنظر از صحت و سقم این ادعا، آنچه مسلم است این است که هیچگونه تغییری در سیاست روسیه در قبال اوکراین مشاهده نمیشود و همین رفتار کافی است تا هواداران روسیه در سرتاسر اوکراین فعال شوند و ندای استقلال خواهی سر دهند.
اکنون کاملاً واضح است که روسیه نه تنها در برابر تهدیدهای غرب قصد عقب نشینی ندارد بلکه سیاست تهاجمی پیش گرفته است. روسها میخواهند این پیام را به گوش غرب برسانند که در برخورد با مداخلات در نزدیک مرزهای خود و پیشروی غرب در حیات خلوت خود جدی هستند و قصد کوتاه آمدن ندارند.
این حوادث درحالی اتفاق میافتد که نشانههای جدیدی از نقش غرب در ساقط کردن دولت سابق اوکراین پدیدار میشود.
"ران پل" سناتور سابق آمریکا در این باره اعتراف میکند شواهد بسیاری از نقش فعال آمریکا و اروپا در سرنگونی دولت قانونی قبلی اوکراین وجود دارد. این سناتور آمریکایی تاکید میکند دولت آمریکا تاکنون پنج میلیارد دلار تحت پوشش توسعه دمکراسی در جریان ناآرامیهای اوکراین هزینه کرده است. وی اذعان میکند در آمریکا تلاش میشود اخبار یکجانبه درباره اوکراین، در اختیار افکار عمومی قرار بگیرد و واقعیات گفته نمیشود.
اتحادیه اروپا روز شنبه، در تازهترین اجلاس خود با صدور بیانیهای بار دیگر از روسیه خواست سیاست خود را در اوکراین تغییر دهد و نیروهایش را از کریمه کنار بکشد. این اتحادیه مجدداً تهدید کرد در غیر اینصورت تحریمها و فشارهای اقتصادی بیشتری را علیه روسیه اعمال خواهد کرد.
در مقابل، مسکو با رد این تهدیدها، اقدامات خود در اوکراین را دفاع از منافع خود و خواسته مردم کریمه عنوان کرده است.
روسیه قطعاً نسبت به هزینه و تبعات اقداماتش در اوکراین و به ویژه الحاق کریمه به خاک خود آگاه است ولی عزم جدی روسها در ادامه سیاست هایشان در اوکراین، بیانگر میزان عصبانیت و خشم آنها از چنگ اندازی غرب به محدوده منافع روسیه و تجاوز به قلمرو سنتی روسها میباشد.
از سوی دیگر بیاعتنایی روسیه به تهدیدهای اروپا بیانگر این نکته است که مسکو در ارزیابیهایش به این نتیجه رسیده است که این تهدیدها بیشتر یک بلوف و اغراق است و غرب توانایی آنرا ندارد که به مسکو ضرر و آسیب جدی و قابل ملاحظهای برساند. به نظر میرسد واقعیت نیز همین است. غربیها ابزار کارساز و تعیین کنندهای برای مجازات و اعمال فشار بر روسیه دردست ندارند.
توسل به تهدید نظامی اساساً غیرقابل طرح شدن است چرا که حتی تصور اینکه عملی کردن این تهدیدها چه تبعاتی را برای غرب به دنبال خواهد داشت کافی است تا سردمداران غرب را از به زبان آوردن تهدید نظامی باز دارد. برخی مقامات آمریکا در آستانه الحاق کریمه به روسیه، با اشاره به گزینه نظامی، سعی داشتند تا روسها را وادار به عقب نشینی کنند ولی به سرعت متوجه خطرناک بودن این تهدید شدند و از تکرار آن خودداری کردند.
روسیه علاوه بر ارتش مجهز به یک زرادخانه عظیم و میلیونها سرباز، بیش از 20 هزار سلاح اتمی نیز در اختیار دارد و قطعاً غرب در محاسبات خود نمیتواند این عنصر تعیین کننده را نادیده بگیرد.
تهدیدهای اقتصادی غرب نیز به چند دلیل قادر نیست فشار مورد نظر غرب را به روسیه وارد سازد و این کشور را وادار به عقب نشینی کند.
درست است که روسها مبادلات تجاری گستردهای با غرب دارند ولی بخش اعظم انرژی اروپا از جانب روسیه تأمین میشود و آنها در یک مصاف اقتصادی، میتوانند غرب را با دشواریهای بزرگ مواجه سازند. در حال حاضر نیز مسکو با حربه گاز دولت هوادار غرب در اوکراین را تحت فشار قرار داده و ضمن افزایش سه برابری قیمت گاز، خواستار تسویه بدهیهای عقب افتاده پول گاز اوکراین شده است. مسکو تهدید کرده در صورت عدم پرداخت این بدهیها، گاز اوکراین را قطع خواهد کرد.
با توجه به این مسائل، غرب چارهای ندارد جز اینکه سیاستهای تهاجمی روسیه در اوکراین را تحمل کند و این سکوت اجباری، قطعاً غرور غرب به ویژه آمریکا را که سالها خود را قدرت بلامنازع جهانی قلمداد میکرد میشکند و به یکه تازی آن در صحنه بینالمللی پایان میدهد. سران اروپا و آمریکا که سه ماه قبل طرفدارانشان در اوکراین دولت هوادار روسیه را ساقط کردند و به شدت ذوق زده شدند، هرگز تصور نمیکردند خود را در یک باتلاق گرفتار میکنند.
اکنون، غربیها نه تنها نتوانستهاند از تصرف کریمه توسط روسیه جلوگیری کنند بلکه باید نگران آن باشند که دیگر شهرهای شرق و جنوب اوکراین راه کریمه را پیش بگیرند و به روسیه بپیوندند.
اکنون چه غرب بخواهد و چه نخواهد در باتلاق اوکراین گیر افتاده است. شاید شرایط برای روسیه نیز چندان آسان نباشد ولی به دلایل متعدد، این غرب است که در اوکراین با مشکل جدیتر و معضل غیرقابل انتظاری مواجه است و بار سنگین بحران اوکراین را باید به دوش بکشد.
اقدام روسیه در الحاق کریمه، در واقع آزمونی بود تا میزان عکس العمل و قدرت بازدارندگی غرب سنجیده شود و آنچنانکه مشخص شد غرب نتوانست کاری انجام دهد. این نکته، ضعف غرب را عیان ساخت و همین مسئله خود عاملی است که روسها را به تداوم تحرکات خود در اوکراین ترغیب میکند.
باتلاق اوکراین، موجب پیدایش شکاف میان غربیها شده است و این صداها اکنون بیشتر شنیده میشود که غرب، تسلط روسیه بر کریمه را به رسمیت بشناسد.
اوکراین، اکنون واضحترین مکان تلاقی منافع غرب و شرق شده است و علیرغم انکار غربیها، عناصر جنگ سرد جدید کاملاً آشکار است.
روسیه و غرب بدون اعلام رسمی، در اطراف اوکراین صف آرایی نظامی کردهاند و هم آمریکا و هم روسیه طی روزهای گذشته مانورهای نظامی گستردهای برگزار کردهاند که هیچ دلیلی برای این مانورها، جز به رخ کشیدن قدرت طرفین ندارد و البته در این میان آنچه مطرح نیست و برای طرفین اهمیت ندارد منافع و مصالح مردم اوکراین است.
غرب چرا به طمع افتاد؟
محمد ایمانی در روزنامه کیهان نوشت:
1- «آمریکا از طریق مذاکرات تلاش میکند تغییر راهبردی (استراتژیک) در ایران را بیازماید.» این خبر را توماس شانون مشاور جان کری هفته گذشته در جریان سفر به قاهره عنوان کرد. شانون که سابقه فعالیت در شورای امنیت ملی آمریکا را در کارنامه خود دارد، در مصاحبه با نشریه «کایرو ریویو» میگوید «تحریمهای گسترده موثر واقع شده و وضعیتی ایجاد کرده تا ایرانیها به این نتیجه برسند که برای احیای اقتصاد و تبدیل شدن به بخشی از جامعه بینالملل، باید نگرانیهای غرب را رفع کنند.
انتخابات ریاستجمهوری ظاهرا فضای سیاسی را برای چنین مذاکراتی مهیا کرده است. وضعیت ایران بسیار پیچیده است. ما به روشهای مختلف در حال محک زدن هستیم و تلاش میکنیم از طریق مذاکرات، تغییر راهبردی در ایران را بیازماییم اما هنوز مطمئن نیستیم.»
2- طی 9 ماهی که از انتخابات ریاستجمهوری 92 میگذرد محافل آمریکایی و اروپایی مواضع زیگزاگ و پرتناقضی اتخاذ کردهاند. از یک طرف ضمن نام بردن از برخی چهرههای سیاسی رد صلاحیت شده، انتخابات ایران را فاقد مشروعیت و غیردموکراتیک خواندند، از سوی دیگر با تظاهر به استقبال از نتیجه انتخابات، مدعی شدند که مردم به تغییر استراتژی و اصول کلی نظام رای دادهاند! و از جانب سوم در ادبیاتی موهن نسبت به منتخب مردم ایران ادعا کردند- با پوزش از رئیسجمهور محترم- که وی فریبکارتر از رئیسجمهور قبلی و گرگی در لباس میش است! آنها مکرر گفتهاند که روحانی به جمهوری اسلامی وفادار است و در سرکوب آشوبهای تیرماه 1378 نقش اساسی داشته و از نگاه غرب غیرقابل اعتماد است. در این میان برخی از همین محافل تاکتیک روی خوش نشان دادن در عین حال بیاعتمادی باطنی را پیشه کردهاند، شاید که از این طریق بتوان با فریبکاری از دولت جدید ایران امتیاز گرفت.
آنها در عین حال میگویند پیروزی روحانی، محصول فشار تحریمها بود و بنابراین دولت جدید ناچار است در همان چارچوب سناریوی دوگانه «فشار- مذاکره» غرب به شکل منفعلانه بازی کند و پیاپی امتیاز بدهد. برخی از این تحلیلگران حتی از ادبیات گورباچفی نیز بهره گرفتهاند!
3- طمع توأم با تردیدی که در ذهن استراتژیستهای غربی مبنی بر امکان تغییر در استراتژی «مقاومت و پیشرفت» ایران پدید آمده از کجا نشأت میگیرد؟ اگر آنان آقای روحانی را جزو کارگزاران وفادار به حاکمیت- ولو با سلیقهای متفاوت از طیف اصولگرا- میدانند و در نهایت سیاستمدار غیرقابل اعتمادی میشمارند که در خاطرات خود عنوان کرده از مذاکرات 10 سال پیش برای زمان گرفتن و رفع ابهامات و پیشبرد برنامه هستهای بهره برده، پس آن طمع تغییر استراتژی از کجا ریشه میگیرد؟
این منطق غرب که روحانی قابل اعتماد نیست اما باید از دوره او به عنوان یک فرصت جهت تغییر در «درون» و در استراتژی کلی ایران سود جست، دقیقا مشابه منطق طیف سیاسیای است که 10 سال پیش بر دولت و مجلس اصلاحات حاکم بود و امروز صراحتا اعلام میکند «روحانی اصلاحطلب نیست اما دولت وی، دولت گذار و رحم اجارهای برای ما محسوب میشود.» این طیف به صراحت میگوید «روحانی از خود رأیی نداشت، اگر ما برای او رای نمیساختیم» و طیف خارجنشین آنها صریحا به زبان میآورد «روحانی سال 78 در سخنرانی 23 تیر ما را مزدوران دشمن خارجی که باید سرکوب شوند، خطاب کرد.»
4- دو طیف خارجی و داخلی در یک روند حداقل 20 ساله، نوعی همپوشانی کامل پیدا کردهاند و تمایل دارند ترفند ناکام 10 سال پیش تحت عنوان حاکمیت دوگانه را که طی آن باید از بخشی ظرفیتها و نیروی داخل نظام برای جنگ نیابتی و اخذ امتیاز استفاده میشد، بازسازی کنند. این طیف دارای رد پا در آشوبهای 78 و 88 که اکنون تحت پوشش حقوق بشر مورد حمایت صریح آمریکا و اروپا قرار میگیرند و کمترین اعلام انزجار و برائتی نیز نمیکنند، همان طیفی هستند که در مجلس ششم با انتشار نامههای سرگشاده خواستار سرکشیدن جام زهر در برابر غرب شدند و سپس در انتخابات مجلس هفتم- زمستان 1382- صراحتاً در بیانیه اتحادیه اروپا مورد حمایت قرار گرفتند که خاطرنشان میکرد «انتخابات پارلمانی ایران به خاطر رد صلاحیت اصلاحطلبان کلیدی، غیردموکراتیک و فاقد مشروعیت است.»
اگر افراطیون وابسته به حزب دولت ساخته مشارکت در مجلس اقدام به تحصن کردند و دوستان آنها در سطح برخی وزارتخانهها و معاونان و استانداران مدعی شدند استعفا میدهند یا انتخابات را برگزار نمیکنند، محصول ساعتها رفت و آمد و قول و قرار عملیاتی در تهران، بروکسل، لندن، پاریس، برلین، واشنگتن و نیویورک بود.
فهرست بلندی از این مراودات و همآهنگیها موجود است. از مراودات معاون سیاسی وزیر کشور وقت و نیز دبیرکل حزب مورد بحث با سفیر آلمان و برخی سفرای دیگر پشت درهای بسته به ویژه در آستانه برخی انتخابات بگیرید تا دیدار مخفیانه دبیر مشارکتی انجمن صنفی روزنامهنگاران با مسئول وقت سیاست خارجی اتحادیه اروپا (سولانا) در تهران و همچنین ملاقاتهای متعدد در خارج کشور، نظیر ملاقات عطریانفر و گروه همراه وی با جرج سوروس در ویلای شخصی وی که در خاطرات همکار فراری نشریه زن وابسته به فائزه هاشمی بازگویی شده است.
«روزبه- م» از همکاران متواری روزنامه اعتماد 10 سال پیش فاش کرد رئیس (مشارکتی) کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس پس از سفر بروکسل در جلسه هماهنگی مطبوعات زنجیرهای خبر داده که طرف اروپایی میگوید گزینه نهایی مورد حمایت ما در ایران شما هستید اما شما هم باید به گونهای در ایران حرکت کنید که ما در اروپا بتوانیم علت حمایت خود را توجیه کنیم. و... به این فهرست طولانی میتوان حمایتهای علنی دولت بوش از اصلاحطلبان و سپس دولت اوباما از فتنهگران را افزود.
5- هیلاری کلینتون وزیر خارجه آمریکا آذرماه سال 1391 در موسسه بروکینگز و در جمع شماری از سیاستمداران آمریکایی- اسرائیلی اعلام کرد «ایران بغرنجترین مسئله پیش روی دولت آمریکا و سختترین مسئلهای است که من در دوران وزارتم با آن برخورد کردم. ایران کشوری با نفوذ گسترده و خطرناک است.» این ارزیابی همچنان صادق است به نحوی که میتوان گفت پیچیدگی موضوع ایران و اثرگذاری غیر قابل مهار آن بر منطقه غرب آسیا، به عنوان یک کابوس بزرگ برای آمریکا درآمده و نمونه بارز این ادعا را میتوان در شکست جنگ نیابتی غرب در سوریه پس از 3 سال مشاهده کرد. ماشین جنگ نظامی و سیاسی- دیپلماتیک آمریکا قریب 10 سال است که در چهار گوشه منطقه «بکسوات» کرده است.
آمریکا در آخرین طراحی بر آن است که اگر قدرت بلامعارض ایران در منطقه را نمیتوان انکار کرد، بنابراین باید از نیروی این کشور علیه خود او استفاده کرد. یعنی ابتدا باید به ویژه از لحاظ روانی- مثلا با استفاده از مذاکرات هستهای- از وضعیت بکسوات خارج شد و متقابلا ایران را در همین وضعیت گرفتار کرد و مانع پیشرفتهای دیپلماتیک، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن شد. جریان بسته با غرب در این میان باید نقش دوگانه مورد نظر اروپا و آمریکا را ایفا کند؛ هم درون دولت مهرهچینی کند و برای نظام، مسئله و چالشهای ایذایی- تاخیری ایجاد کند و هم بکوشد کفه قدرت غرب را به انحای مختلف سنگین نماید؛ از طریق رخنه در برخی مراکز دولتی، تغییرات رفتاری و رویکردی مورد نظر غرب را پیش ببرد و در موقع مقتضی نظیر فتنه 88 نیز پیادهنظام تحرکات براندازانه باشد.
بیعلت نبود که همین طیف به بهانه مذاکرات هستهای ژنو برای مذاکره با آمریکا خیز برداشتند و از ادبیاتی نظیر شکستن تابو و خالی شدن جمهوری اسلامی از عقبه ایدئولوژیک مبارزه با استکبار سخن گفتند و خواستار تعطیلی راهپیمایی روز ملی مبارزه با استکبار جهانی شدند.
6- شبیخون سیاسی- فرهنگی و اعتقادی که افراطیون مدعی اصلاحات با سوء استفاده از امکانات دولت و مجلس وقت علیه اسلام و انقلاب و نظام اسلامی تدارک کردند و سپس آن خیانت را به اردوکشیهای خیابانی متعدد توسعه دادند، قابل کتمان و فراموشی نیست. این جریان اکنون در دولت طمع کرده و به اعتبار همین طمع توأم با مهرهگماری در برخی مدیریتهاست که غرب با وجود تردید به سابقه و شخصیت و هویت آقای روحانی و نسبت دادن وی به همراهی با رهبر معظم انقلاب، آرزو میکند بتواند در اجزای استراتژی کلی انقلاب و جمهوری اسلامی خلل ایجاد کند. نه رئیسجمهور و نه مجلس شورای اسلامی و نه رسانهها و سخنوران و منتقدان متعهد به انقلاب نمیتوانند در برابر چنین طمع و طعمانگیزان مشئومی بیتفاوت باشند. بار تدبیر و امید و اعتدال با این ناقههای افراطگری هرگز به منزل مقصود نخواهد رسید.
دل این طیف جای دیگر است و رشتهدار آنان کسان دیگری هستند. روحانی، نه خاتمی است و نه هاشمی. این طیف، حتی به خاتمی و هاشمی رحم نکردند. «کمثل الکلب اِن تحمل یلهث او تترکه یلهث». انفعال در برابر این جماعت عین بیتدبیری است تا چه رسد به اینکه به رفتار پرخطر خوشگمانی و مراوده و اعتماد به آنان نیز آلوده شود. متوقف ماندن در صفبندیهای انتخاباتی و تلقی اینکه آنان نیز فعالان سیاسی و حامیان انتخاباتی عادی در عداد سایر سیاستمداران و حامیان انتخاباتی هستند، به غایت گمراهکننده است. انتقام بیسابقهای که همین طیف درست سر بزنگاه انتخابات مجلس ششم (پاییز و زمستان 1378) از آقای هاشمی گرفتند، به غایت عبرتآموز است اگرچه گویا برای وی عبرتآموز نشد.
متاسفانه آنچه در رویکرد برخی وزارتخانهها نظیر وزارت ارشاد، علوم و برخی مهرهچینیها در سطوح معاونین و استانی دیده میشود، این ادعا را متواترا به اثبات میرساند که جریان طفیلی در حال جاگیر شدن در برخی اجزای بدن میزبان - دولت - است. دیر جنبیدن در ازاله این جریان انگلی، اگر به تباهی کامل نظیر دولت اصلاحات نینجامد، دستکم به فلج شدن دولت و ایجاد بدگمانی منتهی خواهد شد. به تعبیر پرمعنای پیامبر اعظم(ص) «المرء علی دین خلیله و قرینه. انسان، همکیش و همآئین دوست و همنشین خویش است.» آیا عجیب نیست برخی مقامات دولتی به دیدار سران فتنهای بروند که در آن فتنه علنا بر حذف اسلام از جمهوری اسلامی تاکید و به ساحت امام حسین(ع) در روز عاشورا جسارت شد؟! شرط اول مدیریت جهادی در روزگار فشار و تهدید دشمن، ازاله همین تهدید فشلکننده از دولت است؛ اگرنه لبیک دولت محترم به راهبرد مدیریت جهادی بر زمین باقی خواهد ماند.
ویزا و تندروها
سیدعلی خرم . سفیر و نماینده دایم اسبق در سازمان مللمتحد، ژنو در روزنامه شرق نوشت:
از ابتدای انتخاب دولت روحانی و اتخاذ سیاست خارجی فعال و سازنده با جامعه جهانی، نظریه تهدیدآمیز برخورد نظامی آمریکا با ایران بهتدریج کمرنگ شد ولی چند خصومتهای گذشته به صحنه سیاسی دوکشور ایران و آمریکا انتقال یافت و هرروز در یکی از این دو کشور یا در هر دوکشور شاهد موضوعی جنجالی بودهایم. تندروهای هر دو کشور سعی بلیغ کردند بلکه در قالب جنجالهای سیاسی، خصومتهای کهنه گذشته را زنده نگه داشته و از عادیسازی روابط دو کشور جلوگیری کنند.
در روزهای اخیر موضوع آقای حمید ابوطالبی، همکار روشنفکرمان در وزارت امورخارجه که قرار بود بهعنوان سفیر و نماینده دایم جمهوریاسلامیایران به سازمان مللمتحد اعزام شود، به یکی از بحثانگیزترین موضوعات بین دوکشور تبدیل شده است. ابتدا باید گفت اشغال سفارت و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکایی اگرچه موضوعی مربوط به 34سال پیش است ولی تا زمانی که در درون کشورمان موضوع بحث جامعی قرار نگیرد و ابعاد انسانی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی، نظامی، فرهنگی و تاریخی چنین اقدامی روشن نشود، دستیابی به جمعبندی واقعبینانه دشوار خواهد بود. از سوی دیگر چه بخواهیم و چه نخواهیم این موضوع بهعنوان یک معضل در روابط ایران و آمریکا کماکان خودنمایی خواهد کرد تا مگر در گردهماییهایی مفصل بین سیاستمداران، دیپلماتها و همه نخبگان و دانشگاهیان دو کشور، موضوع مورد بحث قرار گیرد و هر دوطرف دلایل و انگیزههای رفتاری یکدیگر را در آن مقطع زمانی بشنوند و مقدمات رفع سوءتفاهم از دو کشور فراهم شود.
از جمله پیامدهای تازه این زخم کهنه در مناسبات دوکشور، کارشکنی تندروهای آمریکا در اعزام سفیر جدید ایران به سازمان ملل است که برمبنای ادعای حضور ابوطالبی در جمع مهاجمان سفارت صورت میگیرد. مصوبه مجلس نمایندگان آمریکا درباره ممنوعیت اعطای ویزا به ابوطالبی نیز در همین چارچوب است. اجازه دهید موضوع را از نظر سیاسی و مقررات سازمان مللمتحد مورد کندوکاو قرار دهیم: دولت آمریکا بر اساس قرارداد خود با سازمان مللمتحد تحت عنوان «Headquarters Agreement قرارداد مقر» توافق کرده به تمامی دیپلماتهای معرفیشده به این سازمان جهت اشتغال ویزا دهد و همهساله هم در ایام مجمع عمومی و غیر آن به تمامی شرکتکنندگان از کشورهای عضو نیز ویزای ورود دهد. اما این قاعده عمومی یک استثنا دارد که آن هنگامی است که ورود یک دیپلمات یا شرکتکننده برخلاف امنیت ملی آمریکا تلقی شود که آمریکا با قاطعیت از اعطای ویزا به شخص مزبور خودداری میکند و طی 50وچندسال گذشته این رویه مکررا اعمال شده و طبق حقوق بینالملل تبدیل به یک قاعده جدید شده است.
در این مدت سازمان مللمتحد، بدون داشتن اهرم خاصی، در قبال استدلال آمریکا مبنی بر مخل امنیتملیبودن، کوتاه آمده و تسلیم نظر سیاسی- امنیتی آمریکا شده است.
مثالها فراوان است که به برخی دیپلماتها یا همراهان رییسجمهور کشورمان برای شرکت در مجمع عمومی سازمان ملل ویزا اعطا نمیشود و درمان خاصی نمیتواند در این مورد صورت گیرد مگر آنکه فضای سرد سیاسی بین دوکشور برطرف شود. چنانچه سازمان مللمتحد بر اعطای ویزا به سفیر ایران اصرار کند، آمریکا معمولا روش دیگری در پیش میگیرد که مقرونبهصرفه نیست.
در اینگونه مواقع «ویزای محدود» به سفیر ایران اعطا میکند و در آن قید میشود از 10 تا 25مایلی مرکز نیویورک نباید دورتر شود. آنگاه با ابزار امنیتی خود هرگونه حرکت سفیر ایران را کنترل و هرگونه تخلف طبیعی در حومه نیویورک را بهعنوان تخلف سیاسی و دیپلماتیک جلوه داده که میتواند به اخراج سفیر مزبور همراه با هزینه سیاسی تبلیغاتی سنگین بینجامد.
تجربه وزارت امورخارجه کشورمان در مورد مرحوم رجاییخراسانی و برخی دیپلماتهای ایران در نیویورک یادآور حوادث تلخ اینچنینی است.
در چنین حالتی سفیر ایران هم احساس تحتکنترلبودن میکند و همین احساس بهکارایی و نتیجهبخشی ماموریت او لطمه جدی وارد میکند. زیرا نماینده دایم ایران در نبود روابط دیپلماتیک رسمی میان ایران و آمریکا، وظایف دشواری برعهده دارد و باید به مسایل دوجانبه متعددی و از جمله لابی با نمایندگان کنگره و سنا بپردازد تا از شکلگیری و پیشبرد طرحهای مغرضانه معاندین علیه ایران جلوگیری کند.
انجام این ماموریتهای خطیر با محدودیتهای دستوپاگیر ناشی از «ویزای محدود» همخوانی ندارد. در هرحال، نوع رویکرد آمریکا به مساله اعزام سفیر جدید کشورمان به سازمان ملل بار دیگر اثبات کرد گروگانگیری سال 1358 دیپلماتها در تهران، هنوز برای اغلب آمریکاییها، واقعه ناخوشایندی در حد یک ضایعه ملی محسوب میشود و تا زمانی که سوءتفاهمها در اینباره برطرف نشود، تندروهای آمریکایی قادرند با انگشت نهادن گاهوبیگاه بر غرور شکستهشده هموطنانشان، فضا را غبارآلود و در مسیر تنشزدایی تهران- واشنگتن مانع ایجاد کنند.
سوالاتی درباره عدم اجرای وصیت فرای ایراندوست
رضا سلیمان نوری، کارشناس ارشد ایرانشناسی در روزنامه قانون نوشت:
هفتمین روز پس از نوروز بود که پیمانه عمر پیرمردی 94 ساله که دهخدای بزرگ به او لقب «ایران دوست» داده بود به پایان رسید. از آن زمان 13 روز می گذرد و هنوز روح این مرد سرگردان بوده و منتظر دفن جسد خاکی خود است. انتظاری که عامل ایجاد آن وصیت وی برای دفن در کنار استاد خود در ساحل زاینده رود زیباست. وصیتی که اکنون گرفتار بازی های سیاسی شده است.آخر وصیتکننده هرچند به هنگام درج امضای خود برپایین برگه یا نوشتاری در کنار نام خویش لقب داده شده از سوی خالق لغت نامه یعنی« ایران دوست» را ثبت می کرد، زاده سوئد بود و به فارسی با جان ودل عشق می ورزید اما تبعه آمریکا بود.
امری که نه ایرانی بودن همسر،نه سالها زندگی در ایران و تلاش برای بازشناسی ناگفته های تاریخی و فرهنگی این سرزمین کهن در سطح جهان،نه مبارزه گسترده با تحریف کنندگان نام خلیج همیشه فارس، نه تعهد اخلاقی دو رئیس جمهور قبلی یعنی سید محمد خاتمی و محمود احمدی نژاد برای انجام این وصیت،نه پادرمیانی وزنه های علمی وفرهنگی قابل توجهی چون سید محمد خامنه ای رئیس بنیاد ایرانشناسی و دکتر سیدمصطفی محقق داماد رئیس بنیاد موقوفات دکتر افشار، نه سابقه دریافت جایزه جهانی ایرانشناسی، نه «دوست واقعی و محقق مسائل ایران» خوانده شدن از سوی محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه دولت تدبیر و امید نتوانست راه حلی برای نادیده گرفته شدن آن باشد تا جسد وی یعنی ریچارد نلسون فرای، نام آورترین ایرانشناس معاصر غربی، همچنان بلاتکلیف در گوشه بیمارستانی در شهر واترتان ایالت ماساچوست باقی بماند.
بلاتکلیفی که بی شک دیر یا زود به پایان خواهد رسید و طی چند روز آینده جسد این ایراندوست شهیر یا بر اساس وصیتش در کنار زاینده رود یا بر اساس خواسته دوم همسر ایرانیاش در نارنجستان قوام شیراز و یا بر اثر جبر روزگار و به پیشنهاد دولت تاجیکستان در دوشنبه پایتخت این سرزمین جدا شده از مام خود ایران به خاک سپرده خواهد شد. اما در این بین یک سوال باقی میماند که وقتی حداقل در ظاهر ابر و باد ومه و خورشید و فلک همه و همه می خواهند تا وصیت ریچارد فرای ایراندوست اجرایی شود و تنها رسانه ای که سال های سال است نه تنها با این موضوع بلکه هر تلاشی برای بازشناسی گذشته سراسر افتخار ایرانزمین مقابله می کند، مخالفت خود را علنی کرده ،اشکال تحقق این وصیت مورد تایید دو رئیس جمهور متضاد گذشته که یکی از معدود نکات اشتراک آنان محسوب می شود ، در چیست؟
که زمامدار دولت تدبیر و امید از انجام آن می ترسد؟ آیا اجرای وصیت یک دوستدار آمریکایی ایران زمین برای روحانی و یارانش آنقدر دارای هزینه است و مخالفان وی را تحریک خواهد کرد که مردان قافله تدبیر از انجام آن عاجز هستند؟ اگر این چنین است وای بر ما که به امید تدبیر او و یارانش برای آینده فرهنگ و سیاست و اقتصاد این مرز پر گهر هستیم.