دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶ - ۰۴:۵۹
۰ نفر

همشهری جوان: «پارک وی» را در دسته فیلم‌های اسلشر (خون و خونریزی) قرار می‌دهند اما سؤال اینجاست که اصولا چرا باید چنین فیلمی در ایران ساخته شود؟

«پارک وی» برای اولین بار، صحنه‌های قطع انگشتان و تبر زدن و دیگر مواد لازم برای بک فیلم خون و خونریزی را در قالب یک فیلم دلهره‌آور، به سینمای ما آورده است. فیلمی که فرنگی‌ها آن را در گونه فیلم‌های «اسلشر» جای می دهند و نمونه‌های زیادی در ناریخ سینمای جهان دارد.

در این گزارش هم به خود «پارک وی‌» پرداخته‌ایم و این که اصلا سینمای ایران به این نوع سینما نیاز دارد یا نه و هم به حواشی فیلم‌های معروف این گونه سینمایی در جهان. 

سعید جعفریان: به نظر شما اگر کسی توی همین تهران خودمان در پررفت‌وآمدترین جای ممکن مثلا میدان ولی‌عصر یک رستوران طبخ سوسک درجه یک بزند و نهار و شام به مردم انواع و اقسام خوراک سوسک بدهد کارش می‌گیرد؟ بر فرض که کارش درآمدی هم داشت، آیا به نظرتان از این چلوکبابی‌های معروف خودمان بیشتر پول و پله به جیب می‌زند؟

حکایت بعضی از فیلم‌های سینمایی خودمان هم یک‌جورهایی حکایت همان رستوران سوسک خیالی است. بعضی وقت‌ها فیلم‌هایی را روی پرده می‌بینیم که اصلا و ابدا هدف تولیدکننده‌هایش را از تولید آنها نمی‌فهمیم.

بگذارید صریح و بی‌پرده صحبت کنم؛ اصلا دلیل تولید فیلمی مثل «پارک‌وی» را نمی‌فهمم؛ فیلمی که بزرگ‌ترین ادعایش این است که به ژانر «اسلشر» تعلق دارد و گویی از این هم خیلی خوشحال است که فیلم، مخصوص مخاطب 16 سال به بالاست.

بحث اصلا درمورد کیفیت فیلم یا ایرادها یا احتمالا خوبی‌هایش نیست؛ بحث سر نفس این‌جور فیلمسازی است؛ سر این است که اصولا چرا باید یک همچین فیلم‌هایی ساخته شود؛ فیلم‌هایی غریبه که اصولا هیچ ربطی به سینما و مردم ما ندارند.

اشتباه نکنید و لطفا خط بحث را گم نفرمایید؛ بحث حتی درمورد تاثیرات اجتماعی یا اخلاقی این‌جور فیلم‌ها هم نیست؛ مسئله این است که ساختن یک فیلم به اصطلاح اسلش همان‌قدر خنده‌دار است که مثلا ساختن یک فیلم وسترن و همان‌قدر عجیب به‌نظر می‌رسد که رستوران سوسک توی میدان ولی‌عصر.

بگذارید واضح‌تر صحبت کنم. اگر کمی با تاریخ سینما و سوراخ‌سنبه‌هایش برخورد کرده باشید متوجه می‌شوید که هرکدام از گونه‌های سینمایی یا به اصطلاح ژانرها از دل شرایط اجتماعی و فرهنگی خاصی بیرون آمده و اصولا بدون بستگی به آن شرایط، امکان بروز پیدا نمی‌کرد.

اساسا امکان پرداختن به ژانر یا گونه سینمایی، تنها درمورد سینمای آمریکا وجود دارد و مثلا فیلم‌های اروپایی یا هر جای دیگر دنیا را این‌قدر واضح و روشن نمی‌شود طبقه‌بندی کرد و اسم رویشان گذاشت.

اگر به هرکدام از این ژانرها مثلا وسترن، نوآر، ملودرام، ترسناک و... نگاه کنید هرکدام یک دوره اوج اساسی دارند که در آن دوره به شدت فروش می‌کرده‌اند و خاطرخواه داشته‌اند و تقریبا تمام آنها هم با گذشت زمان کم‌رنگ شده‌اند و استقبال از آنها کم و کمتر شده است.

دلیل این قضیه کاملا واضح است؛ این ژانرها در زمانی متولد شده‌اند که مردم و اجتماع به آنها احساس نیاز می‌کرده‌اند، در نتیجه از آنها استقبال شده است و فروخته‌اند و دقیقا هنگامی که این احساس نیاز برطرف شده، این ژانرها یا کمرنگ شده‌اند یا اساسا از بین رفته‌اند؛ یعنی همیشه این‌جوری بوده که این اتفاق سینمایی به‌صورت کاملا خودجوش به‌وجود می‌آمده، بعد می‌آمده‌اند و کلیشه‌ها و اتفاقات رایجش را استخراج می‌کرده‌اند و اسم ژانر فلان را رویش می‌گذاشته‌اند.

اگر بخواهیم ساده‌تر صحبت کنیم هیچ‌کس برای اولین‌بار نقشه نکشیده که مثلا برای اولین‌بار یک‌سری قانون برای فیلم‌های نوآر تعریف کند، بعد طبق آن قانون‌ها فیلم بسازد و بعدش لاجرم بترکاند! تمام این اتفاق‌ها به صورت کاملا خودجوش افتاده است.

مثلا همین فیلم‌های اسلش؛ اولین فیلم اسلش واقعی در دهه 70 ساخته شد، اما چون یک فیلم صرفا تجربی بود و در زمان درستش تولید نشده بود، موفقیت مالی درست و حسابی هم به دست نیاورد (هرچند که می‌گویند فیلم خوبی هم بوده). اما با آغاز دهه 80 و شرایط اجتماعی خاص آن زمان آمریکا، تک و توک فیلم‌های اسلش دهه 70 جای خودش را به سیل فیلم‌های این‌جوری داد که به شدت مورد اقبال عمومی قرار می‌گرفت و خوب هم می‌فروخت؛ چون در زمان و مکان درستی ساخته شده بود.

قید زمان و مکان برای ساختن و جواب دادن یک فیلم چیز خیلی خیلی مهمی است؛ اینکه در یک مکان خاص مثلا آمریکا، فیلمسازها به صورت کاملا خودجوش و حسی احساس کردند که حالا باید فیلم اسلش ساخت، پس ساختند و جواب گرفتند. همین‌جور است برای ژانر وسترن، نوآر، ملودرام و الباقی ژانرها.

برگردیم به پارک وی؛ به‌نظر می‌رسد که سازندگانش همین‌جوری الله‌بختکی تصمیم گرفته‌اند که این فیلم را بسازند (باز هم می‌گویم اصلا کاری به کیفیت این فیلم ندارم)؛ مطمئنا سازندگانش تصمیم گرفته‌اند که یک فیلم اسلش بسازند و این کار را هم کرده‌اند بدون اینکه این احساس درونی و خودجوش وجود داشته باشد.

به قید زمان و مکان توجه کنید. نه اینجا آمریکاست و نه ما در دهه80 آنها زندگی می‌کنیم؛ پس دلیل ساخته شدن این فیلم به جز ذوق‌زدگی عوامل آن از تولید یک فیلم اسلش چه توجیه دیگری می‌تواند داشته باشد؟ کجای دنیا این‌طوری فیلم می‌سازد که ما می‌سازیم؟

کجای دنیا این‌قدر کورکورانه و بدون فکر، ژانرهای آمریکایی را توی سینمایشان «کپی پیست» کرده‌اند؟ به جز استثنای وسترن اسپاگتی یا نوآرهای اروپایی (که آنها هم دلایل خاص خودشان را دارند) چه فیلم ژنریک دیگری را جز در محیط آمریکا می‌توانید پیدا کنید؟ اگر هم باشد مطمئنا جزء سینمای جریان اصلی نیست.

این درست که بعضی از ژانرها مثل ملودرام یا اکشن صرفا آمریکایی نیستند اما همین ژانرها هم با پرواز به کشورهای دیگر، بنا به نیازی که آن مکان و زمان خاص به آن ژانر خاص احساس کرده، کاملا بومی شده و از پوست آمریکایی‌اش درآمده است.

اما خیلی دیگر از این ژانرها، اساسا آمریکایی‌اند و حداقل الان نمی‌توان آنها را به هیچ مکانی به زور تزریق کرد؛ چون زائقه و نیازهای آن مکان، مطمئنا آمریکایی نیست. اسلش یکی از همین ژانرهاست؛ ژانری که به قدری از زمان و مکان ما پرت به نظر می‌رسد که حتی فکر کردن به ساخت چنین فیلمی محیرالعقول و عجیب به نظر می‌رسد.

جریان اصلی سینمای ما همین کمدی‌های خط قرمزشکن و خنده‌ساز است؛ همین آتش‌بس‌ها و کماها، همین فیلم‌هایی که شبیه «اخراجی‌ها» هستند؛ فیلم‌هایی که کاملا خودجوش این‌قدر جواب داده‌اند؛ فیلم‌هایی که متأسفانه به شدت بد، سطحی و عوامانه ساخته می‌شوند و برای خاص‌ترها هیچ جذابیتی ندارند. مشکل ما این است که آنهایی که سینما بلدند برای خودشان فیلم‌های خارج از جریان و سوسکی می‌سازند و بی‌ذوق‌ها فیلم‌های جریان اصلی.

مشکل ما این است که سینما بلدهایمان به طرز کورکورانه‌ای دوست دارند علایقشان را مثلا به ژانر مورد علاقه‌شان بدون در نظر گرفتن ذائقه جامعه اینجا «کپی پیست» کنند. مشکل ما این است که هیچ‌وقت خودمان، اجتماعمان، قرمه‌سبزی و چلوکبابمان، فیلمفارسی‌مان و خلاصه ایرانمان را جدی نمی‌گیریم.

هیچ‌وقت اعتماد به نفس نداشته‌ایم که یک ژانر ایرانی اختراع کنیم؛ مثل ژاپنی‌ها که سیستم فیلم ترسناکشان یعنی j-horor را به هالیوود تحمیل و آنها را وادار به تقلید کرده‌اند؛ فیلم‌هایی کاملا ژاپنی که از دل همان زمان و مکان درآمده و آمریکایی‌ها از روی آنها برای زمان و مکان خودشان نمونه‌های آمریکایی می‌سازند (حلقه، کینه، آب سیاه و... باز هم مثال بزنیم؟).

کاش ما هم خودمان را جدی بگیریم، جریان اصلی سینمایمان را جدی بگیریم و توی همین جریان اصلی، فیلم خوب و فیلم عامی بسازیم. وقتی قرمه‌سبزیمان را درست و درمان بپزیم، حتی ایتالیایی‌های پیتزاخور و تایلندی‌های سوسک‌خور هم با غذا انگشتشان را خواهند خورد.

این راهش نیست

احسان عمادی: فیلم‌های ژانر وحشت کم‌ و بیش از این اصل کلی پیروی می‌کنند؛ تماشاچی را در موضع نادانستن قرار می‌دهند و طوری فضاسازی می‌کنند که او منتظر یک اتفاق ناگوار باشد. بعد هی این انتظار را کش می‌دهند تا دلهره‌اش بیشتر شود و سر آخر با یک شوک و ضربه‌ ناگهانی که می‌تواند خیلی هم ساده باشد (مثل آن سکانس بسته شدن در اتاق در «دیگران» ) جیغش را درمی‌آورند.

هر چقدر زمان معلق بودن بیننده بیشتر و ضربه‌ آخر ناگهانی‌تر و بزرگ‌تر باشد، ‌فیلم ترسناک‌تر می‌شود. اغلب صحنه‌های فیلم‌های ترسناک در شب و تاریکی می‌گذرند؛ دوربین معمولا از پشت بازیگرها حرکت می‌کند تا تماشاچی از سرنوشت چند لحظه بعد شخصیت‌ها مطلع نباشد؛ بیشتر، نماهای بسته می‌بینیم و از لانگ‌شات و مدیوم‌شات چندان خبری نیست.

تمام این‌ تمهیدات به خاطر رعایت همان اصل کلی است. گرچه اینها همه در حکم سالاد ماجرا هستند و شام اصلی چیز دیگری است؛ درون‌مایه‌ نادانستگی حتما باید در خود قصه‌ فیلم هم وجود داشته باشد؛ یعنی گره یا گره‌هایی در فیلمنامه باشد و به مرور باز شود. یک لحظه به «درخشش»، «حلقه» یا حتی «خوابگاه دختران» فکر کنید و ببینید اگر از اول، گره و ابهامات فعلی در قصه‌شان وجود نمی‌داشت، می‌شد فیلمی در ژانر وحشت ساخت؟

وقتی تکلیف شخصیت فیلم معلوم شد و فهمیدیم که مثلا قرار است غول دریاچه او را هپلی‌هپو کند، دیگر از ترس خبری نیست؛ ممکن است تاب دیدن این صحنه‌ فجیع را نداشته‌‌ باشیم یا از قساوت و خشونت موجود در آن حالمان به هم بخورد اما تصدیق می‌کنید که حسمان هر چه باشد،‌ اسمش وحشت نیست. حالا سوال اینجاست که «چرا پارک‌‌وی جیرانی تماشاچی را نمی‌ترساند؟».

به خاطر اینکه همین یک قانون کلی را رعایت نمی‌‌کند. واقعا بعد از 15 دقیقه‌ اول فیلم که مطمئن می‌شویم کوهیار هدایت یک تخته‌اش کم است و به جماعت شریف مجنونین تعلق دارد (خانم دکتر شوهرش را سر میز شام به کناری می‌کشد و تصریح می‌کند که آقا داماد یک چیزیش می‌شود تا دیگر شبهه‌ای برای کسی نباشد)، ‌چه نکته‌ مبهمی در فیلمنامه‌ پارک‌وی می‌ماند که تماشاچی را در تعلیق و دلهره نگه دارد و بعد با شوک ناگهانی او را به جیغ کشیدن و دسته صندلی را محکم گرفتن و سریدن به آغوش بغل دستی‌اش وادارد؟

تنها باید منتظر باشیم و ببینیم شاه‌داماد هر بار به چه شکلی این قساوت و سنگدلی خود را در قبال عروس خانم نشان می‌‌‌دهد. حالا هر چقدر هم که جیرانی توی کارگردانی‌اش ژانگولر اجرا کند، نماهای بسته با تونالیته‌ سیاه بگیرد، افکت‌های صوتی روی فیلمش بیندازد،‌ دوربین را با حرکت‌های ناگهانی از این طرف قاب به آن طرف بچرخاند، خانه‌ ارواح را به عنوان لوکیشن ثابتش انتخاب کند یا با گریم، از چهره شاهرخ شاهی فرزند شیطان بسازد و یک بازی مالیخولیایی عالی از او بگیرد، فرقی نمی‌کند. اما پارک‌وی فارغ از ژانر وحشت هم چنگی به دل تماشاچی نمی‌زند.

آدم‌ها و فضاهای فیلم هیچ کدام ایرانی نیستند و با عقل جور درنمی‌آیند. چه کسی باور می‌کند دختر و پسری به همین راحتی خاطرخواه هم شوند و با هم ازدواج کنند؟ بی‌خیالی پدر دختر ـ حالا هر چقدر هم عیاش و خوش‌گذران ـ که حتی حاضر به چند سوال ساده از داماد آینده‌اش نیست با چه منطقی توجیه می‌شود؟

 کدام زوج مرفه بی‌دردی را سراغ دارید که چنان محضر دخمه‌مانندی را برای عقدشان انتخاب کنند؟‌ تئاتر بازی کردن شخصیت‌ها یا آن سکانس مسخره‌ اعتراف جمشید شاه‌محمدی جز به قهقهه واداشتن تماشاچی چه کاری در فیلم انجام می‌دهد؟

ظاهرا جیرانی موقع نوشتن فیلمنامه و ساختن فیلم،‌ عجله داشته که هر چه زودتر از این سکانس‌ها بگذرد و به لحظات محبوبش برسد؛ آنجا که مرد روانی شیطان صفتش مدام لاو استوری تماشا می‌کند و زن جوان معصوم زیبایش را به سادیستی‌ترین شکل، مورد شکنجه قرار می‌دهد؛ غافل از اینکه این راهش نیست.

وقتی از گیشه خون می چکد

سعید جعفریان: اسلشر یک زیرمجموعه از فیلم‌های ترسناک (هارور) است که حول و حوش قاتلین روانی می‌گردد (که اغلب ماسک به صورت دارند). او یک قاتل با اعتماد به نفس است که به‌صورت تصادفی طعمه‌هایش را انتخاب و آنها را کاملا غیرحرفه‌ای می‌کشد.

اغلب هم، هم‌سن و سالان نوجوان یا جوانی را می‌کشد که بیشتر خارج از جریان اصلی شهری زندگی می‌کنند که خیلی از حوزه کمک‌رسانی دور است و بیشترشان درگیر اعتیاد به خیلی چیزها هستند. این فیلم‌ها اغلب با قتل یک دختر جوان تودل‌برو شروع می‌شود و با نجات یافتن دختر دیگری به پایان می‌رسد.

همه دل‌و‌روده‌ها

احمد فرهنگ‌نیا: یک اسلشر تمام و کمال نشانه‌هایی دارد که باید در فیلم‌های دیگری جست‌وجو شوند.  اینها 5 تا از نمونه فیلم‌های اسلشر هستند که بر فیلم‌های مشابه بعد از خودشان تأثیر گذاشته‌اند، سه چهار دنباله داشته‌اند و حتی بازسازی هم شده‌اند. اما هیچ‌کدام از دنباله‌ها و بازسازی‌ها به پای آثار اصلی نرسیدند.

جمعه‌ سیزدهم (Friday the 13th)
کارگردان:  شان کانینگام - محصول 1980
اسم قاتل: جیسون (Jason)
شعار فیلم: «شاید فقط یه بار ببینیدش، اما همون یه بار بس‌تونه!»
نمونه‌ای کاملا کلاسیک برای تعریف زیرژانر اسلشر که هنوز یکی از شوک‌آورترین این‌گونه فیلم‌ها به حساب می‌آید. یک کمپ در کنار دریاچه‌ای بعد از حدود 20سال بازگشایی می‌شود. در آن سال‌ها پسری به نام جیسون وورهیز در دریاچه غرق شده بود و سال بعدش، قتل‌هایی در این کمپ اتفاق افتاده بود. کشتار دیگری شروع می‌شود.

هالووین (Halloween)
کارگردان:  جان کارپِنتِر ( محصول1978)
اسم قاتل: قیافه (The Shape)
شعار فیلم: «بیایید وحشت رو جشن بگیریم!»
یکی از ترسناک‌ترین فیلم‌های وحشتناک نوجوانانه است.
یک قاتل روانی که در کودکی مرتکب قتل شده، از تیمارستان فرار می‌کند و سراغ بچه‌هایی می‌آید که فکر می‌کند هنوز او را به یاد می‌آورند.

جیغ (Scream)
کارگردان: وِس کریوِن (محصول1996)
اسم قاتل: صدای توی تلفن (Phone Voice)
شعار فیلم: «نفس‌های آخرت رو بشمار!»
مشهورترین و یکی از بهترین اسلشرهای متأخر بعد از دوران اوج این فیلم‌ها در اواخر دهه70 و 80 است. یک قاتل ناشناس از طریق تلفن قربانیانش را تهدید می‌کند و آنها را می‌کشد. قربانیان او همه از علاقه‌مندان فیلم‌های ترسناک هم هستند!

کابوسی در خیابان الم (A Nightmare on Elm Street) 
کارگردان: وِس کریوِن - محصول1984
اسم قاتل: فردی (Freddy)
شعار فیلم: «خوابیدن می‌کُشه!»
داستانش بین اسلشرها هم  غیرمتعارف است؛ قاتل در خواب سراغ قربانی‌هایش می‌آید! چند دوست نوجوان، یک کابوس مشترک می‌بینند وکشته می‌شوند. یکی از دخترهامی‌خواهد با نخوابیدن به کشتار پایان بدهد.

کشتار با اره‌ برقی در تگزاس  (The Texas Chain Saw Massacre)
کارگردان:  توب هوپر( محصول1974)
اسم قاتل: صورت چرمی (Leatherface)
شعار فیلم: «قبل از ‌هالووین... قبل از جمعه‌ سیزدهم... قبل از جیغ... اره بود!»
در زمان خودش، به عنوان ترسناک‌ترین فیلم تاریخ سینما بعد از «جن‌گیر» (1973) شناخته می‌شد و هنوز هم جزو عجیب و غریب‌ترین و وحشیانه‌ترین فیلم‌های اسلشر است. یک روانی به تمام معنا در یک عصر تابستانی می‌افتد به جان 5 رفیق که برای گذراندن تعطیلات به خانه‌ قدیمی پدربزرگ یکی از بچه‌ها آمده‌اند.

فیلم‌های ترسناک را همیشه جزء فیلم‌های ردهB حساب کرده‌اند. این فقط به این علت شاید بچه‌گانه باشد که ترساندن خلق‌الله خرج چندانی نمی‌خواهد. با صنار سه شاهی به شرط داشتن یک فیلمنامه اس‌وقس‌دار و یک کارگردانی زیرمجموعه‌ها می‌توان هر کسی را 48 متر به هوا پرتاب کرد.

این پروسه تولید کم‌خرج باعث شده است که توی شکم ژانر وحشت انواع مختلفی از گونه‌ها و زیرمجموعه‌ها شروع به رشد و تکثیر کنند و ملت را هر کدام با شیوه خودشان به صفایی برسانند (اما اینکه واقعا ترسیدن چه صفایی دارد، الله اعلم!).

گونه‌های مختلف فیلم‌های ترسناک یکی دو تا نیست و در این دنیای هچل هفت هر جور جک و جانوری را به شرط ترسناکی می‌توان پیدا کرد. از فیلم‌های ومپایر (خون‌آشامی) و زامبی بگیرید تا قصه روح سرگردان و سوار بی‌سر.

اما بدون شک دیوانه‌ترین نوع این ترساننده‌ها فیلم‌های مرسوم به اسلشر است. Slash به معنی تکه پاره‌کردن و یا ریش ریش کردن است، با یک er اضافه می‌شود Slasher که عملا به فیلم‌هایی می‌گویند که توی آن هِی گوش و سر و دست و زبان است که قطع می‌شود و پر از جوب و رود خون است.

فیلم‌هایی وفادار به کلیشه‌هایشان که با همین کلیشه‌ها ما را از ترس به مرز انفارکتوس می‌رسانند. مثلا اغلب این فیلم‌ها حول و حوش یک قاتل کاملا روانی (به کلمه روانی لطفا خیلی دقت کنید) می‌گردد که با اعتماد به نفس قربانی‌هایش را به صورت اتفاقی انتخاب می‌کند و همیشه خدا هم روی صورتش ماسک است.

این کلیشه ماسک شاید مهم‌ترین آنها باشد، درصد قابل توجهی از فیلم‌های اسلشر فیلم‌هایی است که یک آدم ماسک‌دار توی آن خون و خون‌فشانی می‌کند. بیشتر قربانی‌ها نوجوان و جوان هستند. جوری که بعد از کشته شدن هر یک از آنها یک آخی خیلی بلند خواهید گفت. قربانی‌هایی که به شکل کاملا احمقانه‌ای در جاهایی زندگی می‌کنند که هیچ کمکی به آنها نخواهد رسید و آن‌قدر محل زندگی‌شان پرت و پلا است که اصولا صدایشان به هیچ‌کس نمی‌رسد.

قاتل در 99درصد مواقع از سلاح‌های سرد سوپر خفنی مثل ساتور، اره، شمشیر، میخ طویله، چکش،‌یخ‌شکن، دریل (واقعا باز هم ادامه بدهیم؟) برای کشتن یا به عبارت بهتر پر پر کردن قربانی‌هایش استفاده می‌کند. در ضمن این قاتل خوشحال بدون اعمال هیچ‌گونه ظرافتی این وسایل محیرالعقول را توی دل و روده این نوگل‌های زندگی فرو می‌کند.

مثلا وقتی می‌خواهد از ساتور استفاده کند طرف را واقعا ساتوری می‌کند، جوری که از گوشت آن بی‌نوا می‌شود یک استیک ملس و ترد درست کرد! حتی وقتی در مواقع بسیار بسیار نادر قاتل از اسلحه برای کشتن استفاده می‌کند،‌تفنگ استاد طوری است که بعد از شلیک، طعمة از همه جا بی‌خبر تبدیل به گرد و غبار می‌شود. قاتل تمام قتل‌هایش را در شب انجام می‌دهد و بعد از کشتن قربانی‌ها آن بی‌نواها را به صورت‌های مشخصی ناپدید می‌کند یا آنها را می‌سوزاند یا توی آب می‌اندازد و یا قیمه قیمه‌شان می‌کند.

در بیشتر مواقع آقای روانی به قدری سگ‌جان است که وقتی یک قربانی بنده خدا بعد از کلی چنگ و چنگول‌اندازی یک نیم جانی به در می‌برد، استاد از توی یک سوراخ ییهو بیرون می‌پرد و قربانی را گازگازی می‌کند. خیلی‌ها اولین فیلم اسلشر را روانی هیچکاک می‌دانند، اما حقیقت این است که اولین فیلم اسلشر حقیقی کریسمس سیاه است که تمام این کلیشه‌ها را مو به مو رعایت کرده بود،‌این فیلم دهه هفتادی در حقیقت به فیلمسازهای عاصی آن دوره راهی را نشان داد که با افتادن توی آن، دهة80 را پر از خون و جگر کردند. فیلم‌های مهمی در دهه80 از این ژانر روی پرده آمد که بعضی از آنها هنوز هم دنباله‌هایشان دارد ساخته می‌شود.

قتل با اره برقی در تگزاس (این یکی استثنائا دهه هفتادی است) سری هالووین، جمعه سیزدهم و سری فیلم‌های فردی)، فیلم‌های تقریبا کم‌خرجی بودند که گیشه‌های دهه80 را ترکاندند. در دهه90 هم این موج با سری فیلم‌های جیغ و هاستل ادامه پیدا کرد و هنوز هم که هنوز است، مردم دوست دارند برای دیدن دل و قلوه ریش ریش، هورا بکشند!

پشت پرده دل و جگر
اینها چند نمونه از اتفاقات بامزه پشت‌صحنه‌های فیلم‌های خون‌و خونریزی است. 
 سر صحنه معمولا اتفاقاتی می‌افتد که به یک جراحت واقعی یا یک ترس واقعی منجر می‌شود. گاهی این موقعیت‌ها آن‌قدر با فضای کار هماهنگ‌اند که کارگردان‌ها ترجیح می‌دهند از همان برداشت استفاده کنند.

در «کشتار با اره‌برقی در تگزاس» وقتی مریلین در حال فرار از دست قاتل است، به خاطر برخورد با شاخ و برگ بوته‌ها به‌شدت زخمی می‌شود و خونی که در آن صحنه روی سر و کله و لباسش دیده می‌شود، کاملا واقعی است. در «جیغ» وقتی سیدنی با نوک چتر به سینه بیلی می‌کوبد، در اثر بی‌احتیاطی بازیگر و مسئول جلوه‌های ویژه، واقعا نوک چتر به سینه‌ بازیگر برخورد می‌کند و واکنش او از سر درد، کاملا طبیعی است.

 خیلی وقت‌ها اتفاقات ناخواسته بدون برنامه‌ریزی قبلی، کاملا به درد فیلم می‌خورند! در «جیغ»، صحنه‌ای که تلفن از دست بیلی سر می‌خورد و به کله‌ استو می‌خورد، کاملا غیرعمدی است، اما واکنش طبیعی استو آن‌قدر خوب بود که در فیلم اصلی استفاده شد.

در «جمعه‌ سیزدهم» وقتی بیل با تیر به در دوخته شده، افکتی که برای وضعیت خاص چشم‌ها در آن صحنه طراحی شده بود، واقعا چشم‌های او را سوزاند و بازیگر از شدت درد واقعی چشم‌هایش را مدام منقبض می‌کند و حس درست‌تری خلق می‌شود.

 منبع ایده‌هایی که به سر سازندگان اسلشرها می‌زند، گاهی بسیار عجیب و جذاب است. هوپر، کارگردان «کشتار...» یک روز در یک فروشگاه شلوغ گیر می‌افتد و به این فکر می‌کند که چطوری از شر این جمعیت فشرده خلاص شود.

آن لحظه به سرش می‌زند که با یک اره برقی به راحتی می‌تواند راهش را باز کند! صحنه‌ «مار» در فیلم «جمعه‌ سیزدهم»، از قبل در فیلمنامه نبود. ایده آن سکانس، به خاطر تجربه‌ واقعی مسئول جلوه‌های ویژه بود که شبی در همان زمان فیلم‌برداری یک مار به اتاق او آمده و باعث اتفاقاتی شده بود!

قیافه‌ «فردی»، قاتل فیلم «کابوسی در خیابان الم» هم عینا کابوس ده سالگی سازنده‌ فیلم بوده است! ایده‌ اصلی فیلم هم از اخباری است که می‌گفت تعدادی از جوانان کامبوجی در اثر دیدن کابوس، از ترس چند شب متوالی نمی‌خوابیدند و بعد از اینکه دوباره به خواب می‌رفتند، ناگهان با جیغ از خواب می‌پریدند و به خاطر شوکی که وارد می‌شد، سکته می‌کردند و می‌مردند.

 دردسرهای اسلشرسازها با اداره‌های سانسور در جهان هم حکایتی دارد. در سال 1975 «کشتار...» برای نمایش در انگلیس با ممانعت مأموران اداره‌ سانسور مواجه شد، اما با پادرمیانی شورای شهر لندن، یک اکران بسیار محدود گرفت. 9 سال بعد، همین مسئله تکرار شد و باعث بالا گرفتن درگیری بین شبکه‌های ویدئو رسانه‌ای با اداره‌ سانسور شد.

نهایتا در 1999، اداره‌ سانسور سیاست‌هایش را عوض کرد و راضی شد که فیلم اکران و توزیع شود،آن هم بعد از 25 سال! برای فیلم «جیغ»، اداره‌ درجه‌بندی فیلم‌های آمریکا خواست که صحنه‌ ابتدایی فیلم تغییر کند. کارگردان ادعا کرد که فقط همین یک برداشت از این سکانس وجود دارد (که البته دروغ بود!) و بالاخره صحنه همان‌طور باقی ماند.

 اسلشرها عموما فیلم‌های کم‌هزینه‌ای هستند و سازندگان تلاش می‌کنند فیلم‌برداری را در مدت‌زمان کوتاهی انجام دهند؛ معمولا بین سه تا چهار هفته. در «کشتار...» اسکلتی که در پایان فیلم دیده می‌شود، یک اسکلت واقعی است، چون بسیار ارزان‌تر از یک اسکلت پلاستیکی در می‌آمد!

در «هالووین» تمام بازیگران لباس‌های شخصی‌شان را پوشیده‌اند، چون بودجه‌ زیادی در اختیار طراحان لباس نبود. اساسا ساختن «هالووین» بسیار کم‌هزینه بود؛ 300 هزار دلار. بودجه‌ «جیغ» هم 700هزار دلار بود اما«جیغ» در حدود 40میلیون دلار فروخت!     ا.ف

کد خبر 25539

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز