از سفر حج که برگشته بود برای خود یک نشاء هلو آورده و آن را در حیاط کاشته بود. درخت مادرم سبز سبز بود و هر روز بیشتر جان میگرفت، اما هرکسی میخواست از درختش قلمه بزند و برای خود بکارد کارش بی حاصل میماند.
او در تهران فوت کرد و بعد از مدتی ما برای رسیدگی به درختان و حیواناتش به روستا رفتیم اما...! درخت هلو خشک شده بود. مارها و سبز قباها رفته بودند و مادرم همراه کبوتران سپیدش پر کشیده و برای همیشه رفته بود.
همشهری 6 و 7