«بحران مادری» بهعنوان یکی از چالشهای بزرگ قرن یکسره به جریانات فمینیستی مربوط نیست که اگرچه نطفه آن از انقلاب جنسی و آبشخورهای اومانیسم افراطی و لائیتیسم و فردیت گرایی غربی پدیدار شده اما رویکردهای بسته و جمودگرایانه سنتها و فرهنگها نیز در وجود و اوج گرفتنش نقش بسیار داشته است؛ رویکردهایی که حتی به ظاهر نیز قابل شناسایی نیستند اما هستند. بهانه نوشتار حاضر علاوه بر مناسبت تقویمی روز زن در تقویم ملی و مذهبی ما، خبر ناگوار روزهای اخیر درباره اخراج از کار یک سوم مادرانی است که به مرخصی قانونی 6ماهه زایمان رفتهاند و همینطور عدمتحقق وعده مرخصی 9ماهه مادران؛ مادرانی که فقط در مناسبتها یادشان میافتیم؛ فقط یک روز.
در تعریفی جامعه شناختی از «مادری» باید گفت: «مادری» معمولا به مفهوم توجه و مراقبت از کودکان، ارضای نیازهای مادی، عاطفی، روانی و احساس مسئولیت در قبال آنها و همچنین برقراری مناسباتی است که نیازهای آنها را برآورده میکند. اما کم رنگ شدن این مفهوم نیست که تعبیر بحران مادری را از منظر جامعهشناسانه برمیسازد بلکه چیزی فراتر از آن، یعنی زیر سؤال رفتن و بیارزششدن هویت مادری و بالطبع نتایج فرسایشی و بنیان بر افکن اجتماعی آن است که تعبیر بحران مادری را بر میسازد.
«بحران مادری» از منظراندیشهای ماحصل تصادم 2منظره مؤثر فکری است که هر یک به اقتضائات تاریخی و زمان شناختی خود در سیر نظری و عملی اجتماعی انسان بهوجود آمده است؛ 2تصور ایدئولوژیک از زن معاصر که هویت و بودن زنانه او را در کلیشههای تصورات خود محدود کردهاند. و این کنش و برکنشهاست که امروزبه بحران مادری بهعنوان یکی از خطرناکترین بحرانهای جامعهشناختی تبدیل شده است. 2روی این تخاصم همچنان که گفته شد افراط و تفریطهایی است فارغ از اصالت نگاه خردورزانه.
پیچیده شده در لفافه نظریهپردازیهای پرطمطراق مدرن و شبه مدرن از یک سو و تحجر و بنیاد گراییای که با لعاب سنت مداری از دیرباز حتی با در پوشیدن شولای دین و مذهب نیز به حیات تخاصمی خود ادامه داده است. افراطیگری جنبشهای فمینیستی، بهویژه فمینیستهای رادیکال که مادری را امری خطرناک و عامل تسلط بیچون وچرای مردان نسبت به زنان میدانند و آن را صرفا بردگی حماقتآوری که زنان را از نقش آفرینیهای انسانی و اجتماعیشان دور ساخته، معرفی میکنند تا تفریطهای نگاه سنتی به زن که ایدئولوژی منحصرش در یکسانی و شباهت چادر سفید عروسی دختر کم سال و کفن سپید مادر پیرسال خلاصه میشود، شمایی اسفبار از این تخاصم است.در این میان اما هر دو سوی این تخاصم نقاط و فرازهای روشنی نیز دارند که گاه به عمد و غرضِ سوی دیگر، نادیده گرفته شده و میشوند.
فمینیسم و چالش مادری
صرفنظر کردن از مهمترین و پرقدرتترین موقعیت اجتماعی در خانواده یعنی«مادری» و سعی در پشت کردن و انکار کردن غریزی آن را میتوان یکی از شکستگاههای اصلی فمینیسم بهحساب آورد؛ شکستگاهی که بهرغم توجه دیگرگون بنیانگذاران آن و حتی ترمیمهای برخی از نحلههای معاصر فمینیسم باز چونان زخمی آشکار بر صورت هویتی این اندیشه خودنمایی میکند. اگر چه درنگاه فمینیستهای کلاسیک و در نوشتههای بنیانگذاران اندیشه فمینیسم در سالهای 1840تا 1940هیچگاه زنانی که دوست دارند در همراهی با غریزه مادری خویش در خانههای خود به تربیت فرزندان بنشینند مورد تمسخر و ملامت قرار نگرفتهاند اما این موج دوم فمینیسم و فمینیستهای رادیکال هستند که برخلاف اسلاف خود با تزریق احساس قربانی شدن و تضعیف جایگاه مادری سعی در تلقین این مطلب به زنان روزگار خود دارند که فرزندآوری تنها یک ظلم بیولوژیک است که با تسلط اجتماعی و تاریخی مردان به زنان تحمیل شده و بارداری و شیردهی و در راس همه مادری زنجیری است که باید پاره شود تا زنان در جامعه به نقشی برابر مردان دست پیدا کنند. اگر چه در نوشتههای بانیان تظلمخواهی زنانه فمینیسم تصویری که از زنان ارائه میشود، افراد با هوش و آگاه به تمایلات و علاقهمندیهای مختلفی است که توانایی آن را دارند که 5تا 6بچه به دنیا بیاورند و تمام تلاش خود را بهکار میگیرند تا انسانهای آزاداندیش و شریفی را پرورش دهند اما با کتابهایی چون «جنس دوم» سیمون دوبوار و«جذبه معنوی فمینیسم» از بتی فریدن زنان دیگر آن افراد قوی و باهوش نیستند. با این آثار است که زنان قربانیان رنج کشیدهای معرفی میشوند که هیچ موقعیت و پایگاهی در خانواده و اجتماع ندارند و مادری تنها ابزاری استعماری و استثماری از جانب مردان انگاشته شده است. به این ترتیب است که بر حسب نظریههای فمینیستی هویتهای جنسیتی بهصورت اجتماعی بنا شده و خود این مسئله است که در طول تاریخ به تفاوتها و عدمتساوی زنان و مردان در جوامع منجر شده است و بر همین اساس ساخت اجتماعی جنسیت عامل سرکوب معرفی میشود. با تحلیل این پروسه است که مادری نیز بهعنوان نمادی از این ساخت اجتماعی جنسیت عاملی در جهت سرکوب همیشگی زنان تلقی میشود؛ امری که به وضوح بر خلاف نگاه اولیه تظلمخواهی فمینیسم و واقعیت عینیگرای زندگی اجتماعی زنان در دیگر فرهنگهای دنیاست که از بنیادهای قوی مادری در میان نهاد اجتماعی برخوردارند. با چنین تحلیل فمینیستی از مادری، بیولوژی تولید مثل رایجترین مانع بر سر راه پیشرفت زنان معرفی شده و مکررا توصیه میشود که زنان باید تولیدمثل خود را نیز تحت کنترل خود درآورند؛ امری که سیمون دوبوار در «جنس دوم»تحقق آن را به واسطه تکنولوژیهای روزآمد اجابت دعای زنان میدانست.
با رویکردهای معاصر جنسیتی و تقلیل مفهوم و عمل «مادری» به یک نوع مقوله اجتماعی و تأثیر گرفته از موقعیت محدود شده زنان است که اوجگیری فمینیستهای تندرو و رادیکال را در به بحران رساندن نقش مادری و در نهایت تزلزل نهاد خانواده میتوان مشاهده کرد.
بهرغم نظریهپردازیهای مختلف درباره نقشهای جنسیتی ازجمله مادری، از منظری تاریخی باید گفت با کتاب آدرینه ریچ با عنوان «of woman born:Motherhood As Experience And Institution»در سال 1976 موضوع مادری به عنوان موضوع کانونی در بحثها و پژوهشهای فمینیستی قرار گرفت. ریچ در کتاب خود با تمایز قرار دادن میان مادری بهعنوان یک تجربه و مادری بهعنوان نهاد، خود آغازگر نگاهی متفاوت به نقشهای مادری و مادرانگی از نظر فمینیستی شد. ریچ، مادری بهعنوان تجربه را در وجهی تنانه و در اندام زن محصور شده میدانست که با توجه به خاستگاه غریزیاش تحت نظارت فرهنگ و تاریخ و زبان نمیتواند باشد و بهصورت مستقیم برای زنان قابل دسترسی است. درمقابل اما مادری بهعنوان نهاد با این تصور همراه است که همه ظرفیتها و انسانها باید تحت تسلط مردانه باشند و به این ترتیب مادری بهعنوان نهاد نیز سلطهای مردانه است. ریچ بر همین اساس همبستگی مادری و زنانگی را در فرهنگهای پدرسالار توجیه میکند و معتقد است در اینگونه از نظامهاست که مادری بهعنوان نهاد بهشدت بر مادری بهعنوان تجربه تحمیل شده و آن را میپوشاند.
با این توصیفات اما همانگونه که گفته شد فمینیستها که از ابتدا مادری را امری ستایش شده میپنداشتند بهتدریج و در سیری قهقهرایی از این نگاه فاصله گرفتند. اما واقعیت این است که این مسئله با پیچیدگیهای خود فراز و نشیبهایی را نیز داشته است بهطوری که فمینیستهای خانوادهگرا و مادرگرا و فمینیستهای لیبرال از این اعتقاد فاصله گرفته و نقطه مقابل آن را اتخاذ کردهاند. شاید باید گفت مجموعه بحثهای ایدئولوژیکی، بیولوژیکی و ساخت اجتماعی مادری است که باعث شده است تا تضادها و تعارضاتی مهم در اندیشه فمینیستی درباره مفهوم مادری پدیدآید.
از مبارزه فمینیستهای کلاسیک برای بهدست آوردن اتوپیایی که در آن زنان و بهویژه مادران با در امان ماندن از هرگونه تبعیض و رنج نقش اصلی و خاصی را در بارآوری و تربیت فرزندانشان داشته باشند و مبارزه برای حمایت از کودکان و مادران و بهدست آوردن موقعیتهای اجتماعی برای مادران مانند ارائه شیر رایگان، مرخصی استعلاجی برای نگهداری از نوزادان تا نگاه ضدمادرانه و ضدباروری فمینیستهای رادیکال راهی طی شده در این میان است؛ منظری که مادر شدن را برای زنان خطرناک میداند چرا که آنان را در موقعیت پایینتر از مردان قرار میدهد.
از نظر فمینیستهای رادیکال جامعه مردسالار است که وظایف مادری را به زنان تحمیل میکند و حتی مادران را مجبور میکند تا ارزشهای مسلط فرهنگ مرد و پدرسالارانه را در کودکان بازتولید کنند. این تندرویهای نظری اما در حوزه عمل نیز کار را به جایی رساند که فمینیستهای طرفدار تساوی در همه حقوق و امتیازات میان زنان و مردان حتی قوانینی که به موجب آن زنان میتوانستند به واسطه مادری از امتیازات خاصی (چون مرخصی استعلاجی برای نگهداری خردسالان، مرخصی زایمان و...) بهرهمند شوند را نیز تقبیح کنند. در تصور این رادیکال فمینیستها چون (Roberta Guerrina )قانونگذاری در مورد حقوق مادری و زایمان تنها تقویتکننده تصاویر سنتی از نقشهای جنسیتی و مادری است. این گروه برخلاف فمینیسمهای طرفدار تفاوت، با تلاش در کم کردن اثرتفاوتهای جنسیتی در روند قانونگذاری، در جستوجوی بنیان گذاشتن اهداف خود هستند؛ بیتوجه به این مسئله که استقلال و تساویای که ایشان بهعنوان آزادی شخصی در جستوجوی آن هستند و آن را آرمان ایده خود قرار میدهند بدون درنظر گرفتن جنسیت و زحمات و رنجها و تلاشهای مادری و اهمیت کار و نقش زنان در دوران بارداری و پرورش نوزاد و کودک، چیزی جز به اسارت کشیدن بیشتر زنان نیست.
شاید دقیقا در این موقف باشد که میتوان جدایی جدی بسیاری از زنان را از این دسته از فمینیستها دید؛ اگرچه تأثیرات مختلف اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایشان بهویژه تأثیرات ایشان در قانونگذاریهای مختلف و سطح تخریبی اندیشه ایشان مسئلهای جدی بهحساب میآید. در واقع بهرغم مخالفتهای بنیادی زنان بسیاری برخلاف این جهتگیریهای گاه ضدزن میتوان به وضوح تصویر اثرات نامطلوب اندیشه ایشان را در فروکاهش نقش مادری و مادرانگی در جوامع معاصر مشاهده کرد. این تأثیر که حتی کشورهای آسیایی و فرهنگهای دینی ازجمله جوامع مسلمان نیز از آن در امان نبودهاند در چیرهترین نمای خود از قداستزدایی از نهاد خانواده گرفته تا کاهش زاد و ولد و پیری پیشرس جمعیت کشورها قابل مشاهده است.
نکته مهم دیگر در این میان تأثیر این فرهنگ و ایده در نگاه مردانه است بهطوری که باید گفت سادهانگارانه خواهد بود اگر این مسئله را یک مسئله تکجنسیتی ببینیم. تأثیرات افراطی گری فمینیستهای رادیکال بر جامعه مردان نیز بهنوبهخود از منظرهای روانشناختی و جامعهشناختی، آسیبهای مختلفی را در برداشته است. مفهوم خانوادههای تهی از مردانگی دقیقا در همین فضا خلق شده است. از این منظرمردانی که با نوع نگاه فمینیستهای رادیکال تربیت یافتهاند دشمنان بالقوهای برای زنانی هستند که میخواهند نقش مادرانه و زنانه خود را داشته باشند. مردانی با گرایشهای فمینیستی، که از مسئولیتهای خود در برابر خانواده به بهانههای روشنفکرانه و شبهمدرن گریزانند و به این ترتیب خود این مسئله چالشی جدی را پیشاروی زنانی که خواهان مادری و زنانگی و پاسخ به نیازهای وجودی خود هستند قرار میدهند. باربارا اهرنریخ پیرامون این مسئله و تأثیر اجتماعی مردانی که از نقش خود بهعنوان حامی همسر و خانواده انصراف داده و بیمسئولیتی خویش را به رخ میکشند با توصیف و تحلیل (اخلاق نانآوری breadwinner ethic) که مردان دهه 1950را به قبول مسئولیت اجتماعی ازدواج و کسب یک شغل مناسب و حمایت از خانواده تشویق میکرد، مورد قضاوت قرار میدهد. به این ترتیب است که وخیمتر شدن اوضاع خانوادگی و شکاف ایجاد شده جنسیتی میان همسران تیشههایی مهلک به ریشه خانواده در قرن جدید زدهاند که بخش بزرگی از آن را میتوان در مسئله بحران مادری به تماشا نشست.
در این میان اما سنت متحجرانهای که خود از عاملان اصلی ایجاد افراطهای تجددخواهی است را میتوان در میان سنتهای دینیای به نظاره نشست که به واقع به زن بهعنوان جنس دوم مینگرند؛ سنتهایی که گاه بهنظر میرسد و گاه قطعا باید گفت از اصالت گوهری خود فاصله گرفتهاند؛ آنچنان که در متون سنتی یهود به صراحت گفته میشود «هیچ شرارتی به پای شرارت زن نمیرسد» و گفته میشود «گناه با زن شروع میشود و ما باید بهخاطر او در عذاب باشیم»؛ سنتهایی که آنگونه که لئونارد سوئیدلر در کتاب « زن در یهود» از قول یک خاخام میگوید خداوند 9درد را به خاطر گناهکاری حوا بر او و دختران او نازل کرد که از آن میان دردبارداری، درد زایمان و درد بچهداری را میتوان بهعنوان تجسم مادری نفرین شده لحاظ کرد. سنتی که به تعبیر «Heschel» در کتاب «درباره یک یهودی فمینیست بودن» هر صبح مردان ارتدوکس یهودی در دعای صبح خود خدا را شکر میکنند که زن نیافریده شدند و و البته کم نیستند این زن ستیزیهای نابخردانه که جز ریشه در تحریف ادیان ندارند. در این میان عدمتفکیک آنچه در سنت اصیل اسلامی از زن، زنانگی و مادری و مادرانگی نقش شده است و آنچه که سودجوییها و انحرافات تاریخی به وجود آورده است نیز از دیگر عوامل تأثیرگذار دراین زمینه محسوب میشود.