این مسئله معلول سیاست زدگی و اقتصادزدگی ماست. به این برمیگردد که از فرهنگ در همه لایههایش اعم از جهانبینی، ارزش شناسی، الگوهای رفتاری و نمادها غفلت شده است.
باید نگران بود که چرا سبک زندگی و ساحت نمادها در معرض تاخت و تاز قرار گرفته و ما در واقع امر، اقدام مناسبی نکردهایم؟ متأسفانه بسیاری از نخبگان فرهنگی و سیاستگذاران دچار غفلت شدهاند و نقش اصلی خود را ایفا نکردهاند. ما طراحی مناسبی برای نمادهای کشور نداشتهایم. معماری، شهرسازی، موسیقی و هنرهای تجسمی ایرانی- اسلامی مقبول خودمان را رها کردهایم و به دست فراموشی سپردهایم. اگر نماد متناسب با لایههای زیرین خود را تولید نکنیم، ممکن است این نمادها به چیزی بیریشه تبدیل شوند و در درازمدت بتوانند روابط، فرهنگ ها و ارزشهای خود را تحمیل کنند. بنابراین بخشی از این مسئله به سیاستگذاریهای فرهنگی و اقتصادی برمی گردد که صاحبان قدرت به فرهنگ داشتهاند.
در نظامی که مردم اعتماد بالایی به صاحبان قدرت دارند اگر به فرهنگ کم توجهی شود یا نگاه ابزاری به آن شود، یا شخصیتهایی را که بهرهای از فرهنگ و اخلاق و هویت نبردهاند، در مصدر امور فرهنگی بنشانیم، نتیجه همین میشود و توقعی بیش از این نمیتوان از آن داشت. در این میان متأسفانه نهادهای مدنی هم دست روی دست گذاشتهاند و این وضعیت را نقد نمیکنند.
اگر نهادهای غیرحاکمیتی همچون رسانهها وارد چنین عرصهای شوند، میتوان امیدوار بود که صاحبان اندیشه و صاحبان قدرت نیز به تدریج از این خمودگی درآمده و فکری به حال این وضعیت اسفبار بکنند. بالاخص در سالجاری که با نام فرهنگ گره خورده، میتوان انتظار داشت که بیمهریهای گذشته در این عرصه جبران شود و نقطه عطفی در بازتعریف عرصه های مختلف سبک زندگی داشته باشیم.