۲. میراث فرهنگی فقط آن ساختمان آجری زیبا در خیابان آزادی نیست!
میراث فرهنگی فقط بناهای تاریخی نیست، فقط موزه و آداب و رسوم سنتی نیست، صنایعدستی هم بخشی از میراث فرهنگیاند، از حصیربافیهای ساده گرفته تا گلیم و فرش، گبه و معرق، مشبک و سفال و شیشه و... یک فهرست بلند بالا و طولانی دارد این صنایعدستی ایران.
۳. حصیربافی را همهی دنیا بلدند، اما برای ما هیچچیز، حصیر شمال و جنوب کشورمان نمیشود. آخر ساخت سبد، آینه و شانهی چوبی و... که کاری ندارد. پس چرا اینهمه سبد و حصیر چینی، جای نمونههای ایرانی را گرفتهاند؟ دلم برای سبدهای حصیری و ظرفهای چوبی ساخت شمال تنگ شده.
اینبار کلوچهفروشیهای شمال را نگاه کن، آنجا هم فروشگاه محصولات چین است. هرچه بخواهی از اجناس چینی در آن پیدا میشود و ما هم آنها را میخریم.
چین، میراث فرهنگی دارد، میراثش را به ما داده است! نگران نباشید. در خیابان استاد نجاتاللهی (ویلا) که مرکز فروش صنایعدستی ایران است، فعلاً از چین خبری نیست!
۴. تولد باران است. باران یکی از همکلاسیهای ماست. او برای تولد هرکدام از ما یک تکه سفال هدیه آورده بود، آخر خواهرش سفالگری میخواند. ما سفالهایش را دوست داریم. برای تولد او هدیه میخریم و روز چهارشنبه به هم نشان میدهیم تا همهی هدیهها را ببینیم.
خب یک تیشرت که البته ایرانی نیست و چینی درجه یک است!
یک شانه و آینهی چوبی چینی! یک دفتر خاطرات چوبی چینی، لیوان چای سبز چینی، کیف برزنتی اصل چین و...
ریحانه که صمیمیترین دوست اوست، گلیم کوچک رومیزیاش را باز میکند و میگوید: به شما نگفته بودم که باران به صنایعدستی ایران علاقه دارد، نه چین!