دیگر کسی از آمریکا حساب نمیبرد. جهان باید خود را برای دوران بعد از آمریکا آماده کند. اینها جملاتی است که این روزها از زبان کارشناسان سیاستخارجی در داخل و خارج آمریکا زیاد شنیده میشود. برخی در داخل آمریکا از این هم فراتر رفته و باراک اوباما را رئیسجمهور بیعرضه خطاب کردهاند که موقعیت آمریکا را در جهان به افول کشاندهاست. برای پاسخ به همین تحلیلها و انتقادها بود که اوباما هفته گذشته در سخنرانی به تشریح اولویتهای سیاستخارجی خود پرداخت.
اولویتهایی که فصلی جدید در سیاستخارجی این کشور بهحساب میآید. او درواقع آنچه در 5سال گذشته در سیاستخارجی پیاده کردهاست را تئوریزه کرد و گفت که این سیاست به نفع آمریکاست.خلاصه این سیاستخارجی جدید، کمرنگ شدن مداخلات مستقیم و نظامی آمریکا در جهان و فعال کردن دیپلماسی به جای مداخله نظامی است. همین موضوع است که انتقادات گسترده مخالفان اوباما را بهدنبال داشته و موجب شده بسیاری در داخل و خارج آمریکا از ضعیف شدن این کشور درجهان حرف بزنند. وقتی کشوری مشغول جنگ باشد، فارغ از نتیجه آن، قدرتمند بهنظر میرسد.
از نظر بسیاری، هنوز قدرت، یعنی توان نظامی. اوباما به 2 جنگ اخیر آمریکا یعنی عراق و افغانستان، خاتمه دادهاست. درحالیکه برنده هیچ کدام از این دو جنگ نبوده و بلکه با کولهباری از انتقادات و اتهامات و ناکامیها، خاک عراق و حالا افغانستان را ترک میکند. اما به هر حال اکنون آمریکا برخلاف همه دهههای گذشته، نهتنها در جنگی مستقیم حضور ندارد، بلکه تأکید میکند که قرار هم نیست در آینده به جنگی جدید وارد شود. دولت اوباما در منازعههای منطقهای وجهانی دیگر هم، از مداخله مستقیم پرهیز دارد. در مهمترین مناقشه خاورمیانه وحتی جهان، یعنی فلسطین، دستکم در ظاهر و فعلا، پایش را از اردوگاه رژیمصهیونیستی پس کشیدهاست.
در اختلافات داخلی میان اعراب یعنی متحدان سیاسی اقتصادی سنتی واشنگتن، فقط یک ناظر نصیحتگر است. در رویارویی میان برخی کشورهای عربی با ایران، مانند گذشته یک طرف دعوا نیست. در اوکراین و سوریه حاضر به پیاده کردن نیروی نظامی نیست. مقامات ارشد آمریکایی در ماههای اخیر بارها در سخنان خود گفتهاند که نمیخواهند پلیس جهان باشند و مسئول مداخله در هر مسئلهای نیستند. این واکنشهای انفعالی موجب شده که تحلیلگران سیاست خارجی از دوران عقبنشینی آمریکا سخن بگویند. پدیدهای که برخی از آن بهعنوان دوران انزواگرایی آمریکا نام میبرند.
این اظهارات واقدامات آمریکاییها در سیاست خارجی، تحلیلگران سیاست خارجی را به یاد سیاستخارجی یک کشور دیگر در جهان میاندازد و آن چین است. چین در سالهای اخیر هرچقدر که در اقتصاد و تجارت جهان پرتحرک و نقشآفرین بوده، در سیاست خارجی خاموش و کماثر بودهاست. حداکثر تحرک چین در سیاست خارجی، رأی ممتنع به قطعنامههای غرب در شورای امنیت بودهاست.
چین نه مانند روسیه به زد و خورد با غرب در سوریه و اوکراین پرداخته و نه مانند آمریکا در افغانستان و عراق گرفتار شدهاست. اکنون چین 20سال زودتر از آنچه پیشبینی میشد، به جایگاه قدرت اقتصادی آمریکا رسیده و تا چندماه دیگر قدرت اول اقتصاد جهان میشود. چین این جایگاه را بدون جنگ و بدون رویارویی مستقیم با کشورها بهدست آوردهاست. این در حالی است که آمریکا بعد از بیش از یک دهه جنگ در 2 کشور عراق و افغانستان، با هزینهای بالغ بر 6هزار میلیارد دلار و هزاران کشته، جایگاه قدرت اول اقتصادی جهان را بعد از یک قرن به چین واگذار میکند.
تأکید بر سیاست عدممداخله جنگطلبانه در کشورها بهعنوان فصل جدید در سیاست خارجی آمریکا یک دلیل دیگر هم دارد و آن اثبات بیفایده بودن این سیاست است. اکنون در جهان، دیگر کسی از گزینه نظامی حمایت نمیکند. مداخله نظامی و دخالت در امور کشورهای مستقل جهان، گزینهای بیفایده و منفور است. بنابراین، این فصل جدید، دکترین خردمندانه اوباما نیست. بلکه سیاست ناگزیری است که آمریکا مجبوراست در پیش بگیرد. درک این تغییر برای برخی در واشنگتن دشوار است. اما این تغییر به شکل فصل جدید و ناگزیر سیاست خارجی آمریکا آغاز شدهاست.