الهام که دانشجوی سال دوم رشته زبان است از فرط خوشحالی دستگیری این پسر جنایتکار دائم خدا را شکر می کند.
*از روز حادثه بگو؟
- ساعت 4 بعدازظهر سه شنبه 16 خرداد بود که از کلاس زبان در فلکه اول تهرانپارس خارج شدم، سمت خانه حرکت کردم، نرسیده به خیابان 105 تهرانپارس بودم که در یک لحظه متوجه حضور یک نفر در پشت سرم شدم. هنوز این فرصت را پیدا نکرده بودم که پشت سرم را نگاه کنم که ناگهان احساس کردم مرد ناشناسی به من ضرباتی وارد آورد. نمی دانستم که چاقو خورده ام اما همین که برگشتم کیف و تلفن همراهم را از دستم قاپید و فرار کرد. وقتی به سمت عقب برگشتم با دیدن مانتویم که خونی شده بود، موضوع را فهمیدم و بعد بی حال شدم.
* در لحظه درگیری با این مرد، چهره ضارب را دیدی؟
-نه، اینقدر بی حال بودم که متوجه هیچ چیز نشدم. فقط دیدم که یک مرد قد بلند و لاغراندام با موهای کم پشت در حال فرار است.
* بعد چیکار کردی؟
-خودم را رساندم به منزل دو نفر از اهالی محل، زنگ خانه شان را فشار دادم. یکی از آنها آیفون را جواب داد و فقط صدای ناله های من را شنید. سریع به جلوی در آمد و من بی حال روی زمین افتادم. قبل از آن که اورژانس برسد مأموران کلانتری 147 به آنجا آمدند و درباره قیافه ضارب از من سئوال کردند، ولی من قادر به پاسخگویی نبودم.
* وقتی خبر دستگیری متهم را شنیدی چه احساسی داشتی؟
-خیلی خوشحال شدم.
* کی متوجه شدی او بازداشت شده است؟
- عصر روز جمعه از طریق خواهرم.
* می دانی دوستت افسانه هم به خطر افتاده بود و از طریق او قاتل سریالی زنان دستگیر شد.
- من قدردان خیلی ها هستم _ دوستم و از همه بیشتر مأموران کلانتری147 گلبرگ، اما بیش از همه از خدا سپاسگزارم که به من با آن جراحت شدید زندگی دوباره داد.
شکارچی زنان شرق پایتخت
جنایتکار زنجیره ای شرق تهران روز گذشته در حالی که از فاش شدن راز جنایتهایش بسیار شوکه شده بود، با یک مامور همراه به دفتر سرهنگ حسین خوئینی معاون اداره آگاهی تهران بزرگ انتقال داده شد تا به گفتگو با خبرنگار همشهری بپردازد.
متهم 21 ساله که دپیلم الکترونیک است، هنوز هم باناباوری از دستگیر شدنش حرف می زند، او چندین بار در بین حرف زدن گفت که از مرگ می ترسد...
وضعیت خانوادگی ات چطوری است؟
پدرم بازنشسته است، من چهارمین فرزند بودم، یک خواهر و سه برادر دارم.
رفتار دیگران با توچه طور بود؟
دائماً تحقیر می شدم فکر می کنم که من هیچ اهمیتی برایشان نداشتم، همیشه همینطور بود هیچکس حتی جوانهای هم سن و سال خودم هم برای من اهمیتی قایل نبودند.
چه طور شد که به فکر این جنایتها افتادی؟
نمی دانم همه چیز یکباره اتفاق افتاد، اولین بار چاقویی را از یکی از دوستانم گرفتم و دست به جنایت زدم
اولین قربانی، ندا بود ،چه طور شد که به او حمله کردی؟
از وقتی که دستگیر شده ام همه اش به این فکر می کنم که چطور اولین جنایت را مرتکب شدم اما تا جایی که یادم می آید، یکدفعه این فکر پلید به سرم زد. او در حال وارد شدن به خانه اشان بود که یکدفعه به سویش حمله کردم، وقتی که او فریاد کشید فرار کردم.
چیزی هم سرقت کردی؟
نه، بار اول هیچ انگیزه ای نداشتم.
مگر می شود بدون هیچ انگیزه ای به کسی حمله کنی؟
دست خودم نبود.
بعد از زخمی کردن زنان و یا قتل آنها عذاب وجدان هم داشتی؟
بله تا صبح خوابم نمی برد .به خودم قول می دادم که دیگر هیچوقت این کار را نکنم اما افکار پلید دست از سرم برنمی داشت. هر بار که ماموران پلیس را در خیابان می دیدم فکر می کردم که برای دستگیری من آمده اند، اما نتوانستم خودم را کنترل کنم.
می دانستی که ندا را به قتل رسانده ای؟
نه اوایل نمی دانستم، اما به نزدیکی خانه شان رفتم تا ببینم که آنجا پارچه سیاه زده اند یا خیر.
در بعضی از جنایتها سرقت هم انجام داده ای، چه اجناسی سرقت کردی؟
کیف دستی و تلفن همراه.
دومین قربانی اعظم بود، او را چطور به قتل رساندی؟
اسمش را نمی دانستم یعنی اصلا هیچوقت ندیده بودمش، در حال صحبت کردن تلفنی درداخل یک تلفن همگانی بودم که یک خودروی پراید در نزدیکی آنجا متوقف شد، راننده که دختر جوانی بود داشت با موبایلش صحبت می کرد و برای همین توقف کرده بود، یکدفعه وسوسه شدم به او حمله کنم، به سرعت به سوی خودروی او دویدم و داخل خودرو نشستم دختر جوان که شوکه شده بود سعی کرد مقاومت کند، اما من عصبانی شدم و با چاقو به او ضربه زدم و بعد به سرعت کیف پولی را که روی داشبورد بود برداشته و فرار کردم، اما این بار هم دنبال سرقت نبودم.
بعد از قتل دو دختر جوان بدون آنکه مبلغ زیادی از سرقت وسایل همراه آنها به دست آوری چرا دوباره دست به جنایت زدی؟
برایم عادت شده بود، ضمن آنکه نمی دانستم آنها جان باخته اند. اما به هر حال همه چیز به خاطر جنون بود ،انگیزه خاصی نداشتم.
اما تو دیروز گفتی که می دانستی که آنها جان باخته اند؟
نه اگر می دانستم حتماً خودم را به پلیس معرفی می کردم!
یعنی از خواندن روزنامه ها هم متوجه قتل طعمه هایت نشدی؟
نه، اصلا اهل مطالعه نیستم.
موبایل های سرقتی را چه کار می کردی؟
می فروختم، یکی از آنها را پشت شهرداری به مردی ۵ هزار تومان فروختم.
بعد از ارتکاب این جرایم در رفتارت تغییری حاصل شده بود؟
ساکت و گوشه گیر شده بودم ،تا صبح خواب آرام نداشتم.
تو گفته ای که دختران را به خاطر شباهت به نامزدت مورد حمله قرار می دادی، ماجرای این دختر چه بود؟
در دوران دبیرستان دختری را دوست داشتم ولی او هرگز به من اهمیت نمی داد و بعد از آن از دخترها متنفر شدم و به فکر زورگیری از آنها افتادم.
شغل هم داشتی؟
بعداز گرفتن دیپلم، مدتی به عنوان کارگر تاسیساتی کار می کردم ولی بعداً بیکار شدم، هر جا رفتم قبولم نکردند.
چطور دستگیر شدی؟
چند روز قبل از دستگیری ام شماره دختری را از گوشی تلفن یکی از قربانیانم انتخاب کردم به او زنگ زدم و از او خواستم با یکدیگر قرار بگذاریم، دختر هم موضوع را به پلیس اطلاع داد و به جای او پلیس سر قرار حاضر شد و بعد از چند دقیقه تعقیب و گریز از سوی ماموران کلانتری ۱۴۷ گلبرگ دستگیر شدم، در کلانتری به ۷ مورد زورگیری اعتراف کردم که پس از تحقیقات ماموران کلانتری متوجه شدند که دو مورد از زورگیری ها منجر به قتل شده است.
چرا جنایتها را در حوالی اتوبان حقانی مرتکب می شدی؟
دلیل خاصی نداشت، به هر جا که می رفتم از مسیر اتوبان حقانی بازمی گشتم، خلوت بود و من پیاده روی در آنجا را دوست داشتم.
برای انجام جنایتها از قبل طراحی می کردی؟
نه همیشه، همه چیز یکباره اتفاق می افتاد.
به نظر خودت چطور آدمی هستی؟
یک آدم گوشه گیر که هیچ دوستی در دنیا ندارد
حکمی که برایت صادر خواهد شد را می دانی؟
اعدام (و سرش را پایین می اندازد)
هیچ وقت به التماسهای قربانیانت فکر کردی؟
هیچکدام التماس نکردند، چون من اصلا فرصت این کار را نمی دادم، همه اشان غافلگیر شدند.