فکر کودکانهای میگذشت در سرم
صبحها همیشه بود خوش بهحال مادرم
«خوش به حال مادرم توی خانه راحت است
توی فاز خوردن و خواب و استراحت است
طفلکی منم که صبح میروم به مدرسه
با فشار و ضرب و زور فاز جبر و هندسه»
این نگاه من ولی کاملاً عوض شده
فکرهای خام من گرم و نیمهپز شده
کلهام دو روز پیش کرد مثل شمع دود
خانه بود دست من چون که مادرم نبود
اعتراف میکنم کارِ خانه سخت بود
شاخ و برگهای آن، قد یک درخت بود!
تصویرگری: مجید صالحی
نظر شما