این روزها تعداد کودکان و نوجوانان دستفروش در مترو و اتوبوسها زیاد شده است. بیشتر آنها آدامس میفروشند و دفترچههای کارتونی، جوراب و کش سر، بادکنک و حبابساز و حتی لباس بچگانه هم میآورند.
چهره و رفتار برخی از آنها نشان میدهد که مدت زیادی است كه دستفروشی كردهاند؛ با هم دوستند و میخندند و از این کار شادند. به نظر میآید همان کودکان کاری که در خیابانها گل و فال میفروختند، حالا اینبار به مترو آمدهاند. آنها جسورند و صورتشان آفتابسوخته است.
اما امین با آنها فرق دارد. امین و پسردیگری که نامش را نمیدانم همانی كه تیشرت طرحدار بنتن پوشیده بود و شلوار جین به پا داشت. کیف کوچکی هم همراهش بود و خیلی زود پیاده شد و نتوانستم با او صحبت کنم و ندانستم چه میفروشد. اما امین دنبال مادرش راه میرفت، ۱۲ساله بود، مرتب و خجالتی.
مادر، اول وسایل آشپزخانه خودش را معرفی کرد. امین از پشت سر مادرش آهسته گفت: آدامس فِرِش... مادر جلوتر رفت و او بالأخره پیدا شد و آدامسها را نشان داد و آهسته تکرار کرد آدامس! او امسال دبستان را تمام كرده و امیدوارم به دبیرستان برود. نکند فروش و پول جمعکردن به او بچسبد! نکند رفتارش عوض شود، نکند روزهای دیگر بدون مادرش برای فروش بیاید!
امین سه تا آدامس فروخت و مادرش هیچ جورابی نفروخت! دوتا ایستگاه بعد پیاده شدند و منتظر قطار بعدی ماندند.
اینجا مترو در زیرِ زمین، شهر دیگری است در آن همه جور شهروندی پیدا میشود، از مدیر و کارمند گرفته تا دانشجو و خانهدار.
اینجا در زیرِ زمین، مشاغل مختلف حضور دارند و همهجور كالایی پیدا میشود. کودکان کار هم هستند و گداهایی که هیچچیزی برای فروش ندارند، ضجه میزنند و از مشکلاتشان میگویند و زنانی که کودکان همیشه خوابیده را به کول بستهاند... اینجا سرچهارراه نیست، زیرِ زمین است و امین و نوجوانانی شبیه به او، تابستانها را و شاید دیگر برای همیشه شغلی زیرِ زمین پیدا کردهاند که سختی آن برای جثهی نحیف و روحیهی خجالتیشان کمتر از کار در معدن نیست.
نظر شما