او ميان اين همه كارهاي متنوعي كه انجام ميدهد، يك دلمشغولي خيلي جدي را هميشه دنبال ميكند. خودش ميگويد كه يك عشق سفر است و رفتن به ديگر شهرها و كشورها برايش حكم غذا را دارد. تجربههاي مكتوبش در قالب سفرنامه وقتي ارزش بيشتري پيدا ميكند كه درمييابيم طي سالهاي اخير در اين ژانر ادبي فعاليت جدي اندكي صورت گرفته است. شايد سفرنامههاي او بتوانند باعث يك حركت جدي براي ورود به دنياي سفرنامهنويسي امروزي در كشور ما باشند. به بهانه چاپ دومين اثر منصور ضابطيان با عنوان «مارك دوپلو» سراغش رفتيم تا درباره سفرهايش و شيوه سفرنامهنويسي بيشتر بدانيم.
- سفرهاي دور و دراز در ذهن بيشتر ما به مقولهاي دست نيافتني شبيه است؛ يعني اينكه حتما بايد پول زيادي داشته باشي و فراغ بال تا آزادانه بخواهي هر كجا كه خواستي بروي. ميخواهيم بدانيم براي شما هم كه ابتداي راه، چنين ذهنيتي از سفر داشتيد جريان چطور تغيير كرد؟
ببينيد! چه در عرصه سفر و چه هر چيز ديگري معتقدم وقتي هر چيزي را از ته دل بخواهي نهتنها ميتواني انجامش دهي بلكه همهچيز زندگيات در همان مسير شكل ميگيرد؛ بعضي از آنها آگاهانه است و بعضي از آنها نه، تو نشستي و بعد ميبيني همان اتفاقي برايت ميافتد كه دلت آن را ميخواهد. من يك عشق سفرم. بخشهايي از سفرم را خودم برنامهريزي كردم و رفتم ولي بخشهايي، چيزهايي بوده كه برايم اتفاق افتاده، انگار من چون خيلي اين را دوست داشتم، خدا اين را به من هديه داده؛ شايد يك شخص ديگر چيز ديگري دوست داشته باشد و خدا هم مرتب همان را به او هديه بدهد. اولش ممكن است بگويي نه، نميشود، امكانپذير نيست اما وقتي دلت را ميزني به دريا، ميبيني چيز خيلي عجيب و غريبي نيست. البته تصور ميكنم سفر براي بسياري افراد يك چيز تجملاتي و درجه2 است. اما سفر براي من حكم ضروريات زندگي را دارد؛ مثل نوعي غذا يا ويتامين كه اگر نباشد، احساس ميكنم چيزي كم است و حالم خوب نيست. سفر باعث ميشود كه تفكرت نسبت به جهان هستي تغيير كند. قبول دارم كه بالاخره سفر پول ميخواهد، نميشود اينطور فكر كني كه هزار تا كار داري و بايد لابهلاي آنها به سفر كردن هم فكر كني. اما ميخواهم بگويم آنطورها هم كه بهنظر ميرسد دستنيافتني نيست؛ البته باز هم به اين بستگي دارد كه چطور به زندگي نگاه كني.
- و سفر اول و دوم را كه انجام دادي، ديدي كه نه، آنقدرها هم كه فكرش را ميكردي چيز پيچيدهاي نيست.
بله، شايد اوايل فكر ميكردم كه حتما بايد يك نفر همراهم باشد تا همهچيز جور شود اما بعدا ديدم وقتي ميتواني تنهايي سفر بروي ديگر منتظر جواب ديگران براي آمدن به سفر يا نيامدنشان نميماني. اين را هم بگويم كه نخستين سفر دور و درازم را در ۲۷سالگي انجام دادم، تا آن موقع در يك موقيعت جغرافيايي خاص و با يك تعداد آدم خاص در ارتباط بودم و دنيا را از راه سينما ميشناختم. بعد ديدم كه هر شهر و كشوري، دنياي متفاوت خودش را دارد و رنگ، طعم و حتي بوي خاص خودش را به تو ميدهد.
- واقعا آدم تنها سفر رفتن هستي يا ترجيح ميدهي هميشه يكي را هم با خودت ببري؟
راستش، تنها سفر كردن را از جهاتي بيشتر ترجيح ميدهم. وقتي 2يا چندنفري سفر ميكني، ماجرا اين ميشود كه بخشي از وقتات منتظر دوستانت ميشود. شايد هم جاهايي آنها بايد منتظر تو بمانند تا به آنها برسي ولي من كمي بيقرارم و خيلي نميتوانم منتظر كسي بمانم. از طرفي، وقتي تو با دوستات سفر ميروي، بسياري از وقتات را صرف هم ميكنيد؛ ميگوييد، ميخنديد و خوش هستيد و اين باعث ميشود كه ديگر دنبال دوست جديد نگرديد. وقتي تنها باشي، براي اينكه ديگر تنها نماني دنبال آدمهاي جديد ميگردي. اين تنهاييها در سفر تابهحال سبب شده كه دوستهاي زيادي در نقاط مختلف دنيا پيدا كنم و با خيلي از آنها همچنان ارتباط دارم. ميخواهم بگويم همين ارتباط با آدمها ارزشمندترين بخش سفر است.
- وقتي ميگويي از ايران آمدي چه برخوردي با تو دارند، چه واكنشي نشان ميدهند؟
بستگي به آدمهايش دارد و خيلي متفاوت است. براي بعضي از آدمها ارتباط با جهان از راه رسانه است. كسي كه فقط تصوراتش از ايران، همان گزارشهايي است كه شبكههايي مثل «سي ان ان» يا برخي از سايتهاي اينترنتي انتشار ميدهند با فرد ديگري كه واقعا درباره ايران تحقيق كرده و شناخت بهتري بهدست آورده ديدگاه و رفتار متفاوتتري دارد. بارها پيش آمده كه من بهعنوان يك ايراني نشستم و با يك نفر صحبت كردم، بعد ديدم كه تصورش نسبت به كشورم تغيير كرده است؛ يعني ما هر كدام سفير فرهنگي خودمان هستيم. آدمهايي هم ديدهام كه مثلا يك ساعت وقت گذاشتهام تا بگويم اساسا ايران كجاي نقشه دنيا قرار دارد و همچنين آدمهايي كه حتي تاريخ، فرهنگ و هنر ايران را بهتر از خودم ميدانند و توضيح ميدهند!
- براي سفر رفتن فهرست تعريفشدهاي داري؟ برنامهريزي ميكني يا نه، همهچيز همين جوري پيش ميآيد؟ انتخاب مقصد معمولا چطوري برايت اتفاق ميافتد؟
خب، خيلي از اين سفرها براساس يك نياز است. مثلا دوست داري جايي را ببيني و بعد برايش برنامهريزي ميكني اما خيلي وقتها هم اتفاقي پيش ميآيد. يك فيلم ميبيني و بعد كنجكاو ميشوي كه بداني سرمنشأ آن كجاست. ميروي تا آنجا را از نزديك ببيني و حسشان كني؛ مثلا سفرم به كشور لبنان سر همين جريان بود چون ميخواستم هنرشان را در همان محيط حس كنم. يك وقتهايي زمان براي تو تعيين ميكند كه كجا بروي تا به تو خوش بگذرد. البته براي من پيش آمده كه مثلا پول كمي داشتم و رفتم بليت بخرم و پرسيدم با اين پول كجاها ميتوانم بروم؟ بعد گفتند با اين بودجه فقط اين يكي- دوجا را ميتواني بروي و همان شده مبناي تصميمام براي سفر؛ بدون هيچ انگيزه قبلي و هيچ برنامهريزي. براي من فهرست اولويتبنديشدهاي براي ديدن نقاط مختلف وجود ندارد، اين سفر است كه به آن نياز دارم و براي همين خيلي سخت نميگيرم كه مثلا امسال حتما كجا بايد بروم.
- در اين همه سفر، پيش آمده كه تصورات تو نسبت به جايي، پيش از سفر و بعد از آن خيلي متفاوت باشد؟
نه، چون از قبل مطالعه ميكنم و از چند نفر ميپرسم. علاوه بر اينكه الان فناوري به تو كمك ميكند وقتي ميخواهي جايي بروي ذهنت نسبت به آن شهر يا كشور خالي نباشد. وقتي سفرنامههاي دوران قاجار يا پيش از آن را ميخواني، ميبيني كه آن سفرنامهنويس تا پيش از آن سفر، هيچ تصوير ذهني از آن شهر و كشور ندارد. اما الان من روي تلفن همراهم امكاناتي را دارم كه براي سفرم انتخاب كنم كدام موزه، خيابان و يا حتي رستوران بروم. براي همين، وقتي ميروم خيلي شگفتزده نميشوم.
- سفر كه ميخواهي بروي چقدر به جريان مالي آن فكر ميكني؛ مثلا دنبال پرواز يا اقامتگاه ارزانتري باشي؟
يعني بهنظرت، به قيافه من ميخورد كه آدم خيلي مايهداري باشم و به آن فكر نكنم!؟ (ميخندد) طبيعي است كه به آن فكر ميكنم. بالاخره سفر يكسري هزينه روي دست شما ميگذارد. هنر من بايد اين باشد كه ارزانتر سفر كنم. اينطوري به جاي اينكه سالي يك سفر بروم، ميتوانم 3 بار كولهام را ببندم و راهي شوم؛ مثلا يكي از مهمترين هزينههاي سفر مربوط به اقامت ميشود. سعي ميكنم جاهايي بروم كه بيشتر حالت پانسيون دارند. اين خودش مزيتهاي زيادي دارد؛ علاوه بر اينكه هزينههايت را بهشدت كاهش ميدهد، باعث ميشود كه ارتباط نزديكتر و صميميتري با ديگران برقراركني چون آدمهاي زيادي از همه جاي دنيا به اينگونه مكانها ميآيند و تو ميتواني داستانشان را بشنوي و داستانت را برايشان تعريف كني؛ بهخصوص براي من كه سفرنامه مينويسم، هر كدام از اين آدمها به من ماجرا ميدهند! اگر بروم يك هتل ۵ستاره كه به من قصه نميدهد! قصه از همانجايي بهوجود ميآيد كه آدمهاي عادي حضور دارند.
- هنگام سفر بيشتر از چه چيزهايي ميترسي. اصلا دلنگراني خاصي اينطور مواقع داري؟ شده تابه حال از چيزي بترسي و بعد، همان اتفاق برايت رخ بدهد؟
ترس نه، ولي خب سفر هميشه دلنگرانيهايي برايم دارد؛ ازجمله اينكه مبادا از سفر جا بمانم يا وسايلم را گم كنم و جا بگذارم اما هرچه جلوتر رفتم اين دلنگرانيها كمرنگتر شده.
- جالبترين اتفاقي كه در اين همه سفر برايت افتاده چه بوده؟
سفرها همهشان اتفاق يا خاطره جالب همراهشان هست. آنهايي را كه فكر ميكنم خيلي براي خواننده جالب باشد توي گزارشها و سفرنامههايم آوردهام اما ديدن آدمهايي كه انتظار ديدنشان را در سفر نداشتهاي يكي از همين نكات جالب است. تازه آنجا متوجه ميشوي كه دنيا آنقدرها هم كه فكرش را ميكني جاي عظيم و بيانتهايي نيست. البته به اين هم بستگي دارد كه تو چقدر اهل اينطور ماجراها و اتفاقها باشي. من به اين نتيجه رسيدهام كه اگر ماجراجو باشي، دنيا هم برايت ماجرا و داستان ميآفريند اما اگر دنبالش نباشي، زندگي بهصورت يكخطي و ساكن ادامه پيدا ميكند.
- و اين سفر است كه زندگي را ميتواند از حالت يكخطي و كسالتبار خارج كند، اينطور نيست؟
بله، همانطور كه در «مارك دوپلو» و «مارك دوپلو» هم به آن اشاره كردم، سفر و ماجراهاي پيرامونش زندگي آدم را از يكنواختي درميآورد. يك وقتهايي به زندگيمان نگاه ميكنيم و ميبينيم مثلا طي ۵سال گذشته چه اتفاق مهمي در زندگيمان افتاده؟ چه فراز و فرودي داشته؟ چه آدمهايي به زندگي ما اضافه شدهاند؟ چه كار خاصي كردهايم؟ بعد ميبينيم كه نه، اتفاقي نيفتاده؛ شايد سفر بتواند آن اتفاقها را بهوجود بياورد. وقتي بخشي از سفرنامهها را ميخواني، ميبيني كه اين مورد ميتواند در زندگيات يك نقطه عطف باشد، يك اتفاق مهم. براي همين هميشه گفتهام يكي از دلايل سفرنامه نوشتن اين است كه به مردم بگويي براي زندگيتان نقطه عطف بگذاريد. حالا ممكن است اين نقطه عطف سفر يا چيز ديگري باشد اما براي من سفر بوده. من با سفرها روي محور زندگي بالا و پايين ميروم. بهنظرم سفركردن و سفرنامه نوشتن يكي از راههايي است كه ميتواند خيلي خوب يك زندگي كسالتبار را نجات بدهد.
- و فرقي هم نميكند كه اين سفر حتما به يك شهر نزديك يا كشوري دور باشد؟
واقعا نه. همانطور كه گفتم سفر مثل يك نوع غذا براي من ميماند. هيچ فرقي ندارد كه ميخواهم الان كجا بروم، براي همين وقتي پيشنهاد سفر ميرسد يا خودش جور ميشود، ديگر بيقرار ميشوم تا خودم را به آنجا برسانم. وقتي از من دعوت ميكنند كه مثلا براي يك برنامه به يكي از شهرهاي ايران بروم، با كله قبول ميكنم و ميروم. بعضي وقتها به اين فكر ميكنم كه چرا بايد مثلا صبح زود بروم فرودگاه، بعد به شهري كه دعوتم كردهاند بروم براي سخنراني يا برگزاري كارگاه و دوباره خسته و كوفته بعدازظهر برگردم تهران اما اينها همه بخشي از سفر است و مهمتر از آن، بخشي از وظيفه اجتماعي است. وقتي كاري از دستات برميآيد بايد براي ديگران انجامش بدهي، حالا اگر به بهانه سفر باشد كه چه بهتر.
- ابتداي كتاب «مارك دوپلو» نوشته شده، «به آرامي آغاز به مردن ميكني اگر... ». حالا خودت جاي آن 3 نقطهاي كه نوشته نشده را كامل كن.
اين همان جمله معروف «پابلو نوردا» است كه ميگويد، به آرامي آغاز به مردن ميكني اگر سفر نكني. اگر قرار باشد كتاب را براي كسي امضا كنم اين عبارت را در جاي خالي مينويسم.
- چرا «مارك دوپلو»؟
ما در سفرهاي خارج از ايران خيلي تحتتأثير «مارك»هاي مختلف قرار ميگيريم. همينطور يكي از كمبودهايمان در اينگونه سفرها «پلو» است، به همين دليل اين اسم متولد شد، ضمن اينكه ميخواستم يك جورهايي هم يادآور نام «ماركو پولو» باشد. هميشه در كارهاي مطبوعاتي، كتاب يا برنامههاي تلويزيوني اسمهايي را براي كارهايم انتخاب كردهام كه كمي پرسشبرانگيز باشد و مخاطب از خودش بپرسد چرا اين اسم براي اين كار انتخاب شده.
نكتهاي كه برايم جالب است اينكه، همه آنهايي كه زياد سفر رفتهاند يا حتي آنهايي كه اهل سفرهاي دور و دراز نيستند به من گفتهاند، وقتي سفرنامهها را ميخوانيم احساس ميكنيم داريم همراه تو به اين سفر ميرويم و همين الان آنجا هستيم؛ يعني خودشان را در اين تجربه سهيم دانستهاند. خيليها هم نظر دادهاند كه پس از خواندن اين سفرنامهها تشويق شدهاند كه هنگام سفر حتما برايش سفرنامه بنويسند.
آدم كه از آيندهاش خبر ندارد اما فكرهايي براي تهيه جلد سوم كتاب كردهام، البته جلد سوم ديگر به اين شكل نيست كه مجموعهاي منسجم از سفرنامه كشورها باشد. چيزي حدود ۱۰۰ يادداشت از كشورهاي مختلف است؛ بهخصوص كشورهايي كه ظرفيت پرداختن جداگانه را ندارند. همينطور در سفرهاي گذشته هم يكسري اتفاقها افتاده كه در اين دو كتاب نيامده اما علاقهمندان ميتوانند آنها را بهصورت يادداشت در كتاب سوم بخوانند. اين يادداشتها تصويري كامل از آن كشور به خواننده نميدهند اما به صرف اينكه يك خاطره و يادداشت هستند ميتوانند جذابيتهايي داشته باشند.
تجربه سفرنامهنويسي
سفرنامههاي منصور ضابطيانگاه شما را حتي يك هفته قبل از جريان سفر با خود همراه ميكند. بعضي وقتها نگاهش خيلي موشكافانه ميشود و گاهي هم به كليگويي بسنده ميكند اما ظرافت طنازانه در همه سطرهاي سفرنامه به خوبي قابل مشاهده است. او اصلا از آن آدمهايي نيست كه تواضع به خرج بدهد و درجه اثرش را پايين بياورد اما معتقد است كه سفرنامهنويسي و شيوههاي نگارش آن از يك سبك كاملا شخصي تبعيت ميكند. در اين بخش با روش سفرنامهنويسي او بيشتر آشنا ميشويم.
او درباره شيوه نگارش سفرنامههايش ميگويد: «هر كسي ممكن است راه و روش خاص خودش را براي اين كار داشته باشد. بعضيها با خودشان قلم و كاغذ برميدارند و در همان مكان يادداشتهايي برميدارند. بعضيها در پايان هر روز سفر يا در پايان كل سفر به اين كار روي ميآورند اما من اينطور نيستم؛ يعني تا چند وقت بعد از سفر هم سراغ سفرنامهنويسي نميروم چون حافظه خوبي دارم سعي ميكنم در طول سفر يادداشت برندارم و بيشتر از سفرم استفاده كنم البته چون خيلي زياد عكاسي ميكنم، همين عكسها بعدا حكم يادداشت را برايم پيدا ميكنند».
ضابطيان شيوه جالبي براي انتخاب جريانها و ماجراهاي هر سفرنامه دارد؛ «وقتي از سفر برگشتم شروع ميكنم داستانها و ماجراهايي كه برايم اتفاق افتاده را براي دوستانم تعريف ميكنم. دايره دوستانم هم خيلي متنوع و گسترده است. گاهي اوقات يك ماجرا را براي همهشان تعريف ميكنم و بعد سراغ جمعبندي ميرسم؛ مثلا ۱۰تا اتفاق و داستان را تعريف ميكنم، بعد ميبينم كه آنها به ۵تاي آنها توجه نشان دادهاند. وقتي داستانهاي جذاب را با اين روش از لابهلاي ماجراهاي مختلف بيرون كشيدم به فراز و فرودهاي آنها توجه نشان ميدهم؛ يعني فكر ميكنم كه آهان، اينجاي داستان را بايد در سفرنامهام پررنگتر كنم تا بهتر دربيايد. بعضي وقتها هم با حفظ استناد، ماجراهاي يك سفر را پس و پيش تعريف ميكنم تا تأثيرگذاري بيشتري روي مخاطب داشته باشد. اين تعريفكردنها باعث ميشود موقع نوشتن روانتر و راحتتر باشم، نقاط قوت را شناسايي كنم و خواندنيترينهايشان را در سفرنامه بگنجانم.»
شايد تصور كنيد كه يك سفرنامه نويس حرفهاي، كلي چيزهاي عجيب و غريب با خودش به سفر ميبرد اما اين قاعده درباره ضابطيان چندان اعتبار ندارد. خودش ميگويد: «اولين چيزهايي كه داخل چمدانم ميگذارم چاي و قند است. عادت دارم چاي را با قند بخورم و چون قند هيچ جا پيدا نميشود يكي از اولويتهاي من در هر سفر دور و دراز محسوب ميشود».
سفرنامهها چطور به كتاب تبديل شدند؟
ضابطيان حاصل بخشي از سفرهايش را در ۲ كتاب «مــارك دوپلو» و «ماركدوپلو» به رشته تحرير درآورده است. خودش ميگويد كه مجموعه سفرنامه دومش انسجام و نظم بيشتري دارد. روايتها كاملا شيوا، احساسي و كاملا خودماني نقل شدهاند. هيچ صفحهاي از كتاب را نميتوانيد پيدا كنيد كه غافلگيري خودش را نداشته باشد يا صداي خندهتان را به آسمان نفرستد. او كتابهايش را به دوست قديمياش نيما سليمي، مدير نشر مثلث سپرده تا با چهرهاي متفاوت روانه بازار شود. او درباره ماجراي انتشار اين دو كتاب ميگويد: جريان درباره كتاب اول با كتاب دوم فرق ميكند. خب، من سالها در مطبوعات كار كرده بودم و گزارشهاي مختلفي مينوشتم. يادم ميآيد اواخر دهه۷۰ بود كه به جنوب شرق آسيا رفته بودم. وقتي از سفر برگشتم، كلي خاطره داشتم كه براي دوستانم تعريف كنم. يكي از دوستانم مرا تشويق كرد و گفت همينهايي را كه به اين خوبي داري تعريف ميكني برايمان بنويس تا در نشريه چاپ كنيم. اين نخستين حركت جدي من براي نوشتن سفرنامهها بود كه در نشريه «پيامآور» به چاپ رسيد و مورد استقبال قرار گرفت. بعد از چند سفر، ديگر طوري شده بود كه خوانندههاي من ميدانستند بعد از هر سفر بايد منتظر سفرنامه آن هم باشند. تا اينكه يكي از دوستان پيشنهاد داد مجموعهاي از سفرنامهها را در قالب يك كتاب ارائه بدهم. نميدانستم اين كار شدني است يا نه. با نيما سليمي، ناشر كتاب مشورت كردم و او پذيرفت اين كار را برايم انجام بدهد. حتي تا زماني كه كتاب را بهصورت چاپ شده توي دستانم نديده بودم باور نميكردم كه ميشود چنين كاري كرد.چون اين سفرنامهها قبلا در يك مجله، آن هم ميان كلي مطلب متنوع ديگر چاپ ميشد اما اين بار قرار بود يك كتاب كه در آن فقط سفرنامه ديده ميشد با قيمت جداگانه مقابل مخاطبان قرار بگيرد و نه چيز ديگر، به همين دليل اين كار شرايط متفاوتتري داشت. خوشبختانه از كتاب «مارك دوپلو» استقبال خوبي شد و مرا به ادامه اين راه دلگرم كرد. سفرنامههاي كتاب دوم با عنوان «مارك دوپلو» را پيش از چاپ آن، در هيچ نشريهاي كار نكرده بودم. اما معتقدم كتاب دوم بهتر از آب درآمده چون تجربه بيشتري كسب كرده بودم و قلمام پختهتر شده بود. از طرفي هم، كتاب را مشخصا براي سفرنامه نوشتم و به همين دليل شكل و فرم منسجمتري نسبت به كتاب اول دارد.
نظر شما