او همان کسی است که برادرش به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده 5 سال پیش با شلیک 3 گلوله از راه دور در ماشین رو باز کشته شده بود. بابی کندی که تقریبا چند ماهی پس از قتل برادرش به عنوان سناتور نیویورک انتخاب شده بود ، در زمان ریاست جمهوری برادرش به عنوان دادستان کل امریکا کار می کرد. او پس از 4 سال کار در سنای امریکا به عنوان اصلی ترین رقیب جمهوریخواهان که نامزدشان ریچارد نیکسون بود ؛ آماده می شد تا برای مبارزات انتخابات وارد گود شود که در هتل آمباسادور لس آنجلس از این دنیا مرخص شد.
فیلم 112 دقیقه ای امیلیو استه وز (از او فیلم مردهای شاغل را به یاد بیاورید) قرار است به بابی و البته به قتل او بپردازد. سوژه ای که استه وز انتخاب کرده به نظر می رسد خیلی بالا و پایین داشته باشد و البته با این همه کاراکتری که او وارد گود کرده جای تعجبی ندارد. او تا آنجا که توانسته آدمهای غیرمرتبط طبیعتا به زعم او بسیار هم مرتبط وارد داستانش کرده است که گاهی تماشاگر ممکن است ، از خود بپرسد: انگار قرار است تمام مسافرهای ساکن در هتل آمباسادور معرفی شوند و همسایه ها اعم از پرنده فروشی سرگذر تا هات داگ فروشی دم در مترو نیز نباید از قلم بیفتد.
این بسیار طبیعی است که استه وز مجبور است برای هر کاراکتر ، یک ماجرایی را تعریف کند. یعنی هر بازیگر دارای ماجرایی باشد که به قصه و خط سیر اصلی مربوط باشد و بتواند به پردازش همین زیرساخت کمک کند. اما آنقدر از این آدمها با ماجراهای چرت وارد قصه می شوند و سریعا هم خارج می شوند که آدم می ماند که چه بگوید؛
- سینما حقیقت در سالن هتل
توجه داشته باشید که استه وز اصلا از بازیگری برای ایفای نقش رابرت (بابی) کندی استفاده نکرده و از تصاویر آرشیوی سیاه و سفید و رنگی سود برده است. او با بازیگرها و داستانک هایش بازی می کند تا زمان قتل فرا برسد. داستانک های فیلم نیز آبکی تر از هر داستانی است. او برای کاراکترها دلایلی به وجود آورده تا رفت و آمدشان به هتل آمباسادور توجیه داشته باشد. خب چه ربطی به قتل دارد ؛ آنها از هیچ چیز خبری ندارند ، حال در آمباسادور باشند یا خانه عمه شان چه فرقی می کند!
حتی خود «استه وز» در فیلم نقش دارد که نبودش بهتر از بودنش است. او همسر دمی مور است که در هتل برنامه اجرا می کند ؛ اما این زن دائم الخمر است و آنها درصدد جدایی هستند. مدیر هتل که به نظر می رسد حداقل باید از این همه آدم که به این کاروانسرا! رفت و آمد دارند ، نقشی پررنگ تر داشته باشد. یک هالوی کله پوک زنباره است. پل (ویلیام اچ مسی) ، با مسوول آرایشگاه هتل به نام میریام (شارون استون) ازدواج کرده است اما پنهانی با اپراتور هتل ، آنجلا (هیتر گراهام) نیز آشناست.
همچنین دختری را می بینیم به نام دایان (لیندسی لوهان) که با ضرب و زور با پسر مورد علاقه اش (الیجاوود) ازدواج می کند ؛ چراکه این آخرین راهکار برای اعزام نشدن او به ویتنام است. یک قاچاقچی معتاد کله پوک که به زحمت خودش را سرپا نگه می دارد ، برای دور و بری های رابرت کندی ، هروئین جور می کند. ظرفشوی بیچاره هتل راجر (فردی رودریگوئز) در حالی که بلیت ورودی فوتبال را دارد ، مجبور می شود آن را به سرآشپزش (لارنس فیشبرن) بفروشد ؛ چراکه باید بماند و ظرفها را تا بشقاب آخر بشوید و چندین و چند داستانک دیگر....
- بازیگران سرشناس ، زن و شوهرها پدرها و پسرها...
بابی با کستینگ شهر فرنگش و ارائه سوژه های نامربوط و کشدار کردن بی دلیل آنها و عدم قدرت کارگردان فیلم در هدایت و مدیریت پروژه اش و همچنین به خاطر این که هیچ نقطه تاریک و پرسشهای بی جواب مانده ای را روشنگری نکرد به یک شکست سنگین در گیشه (با 11 میلیون دلار فروش! در حالی که از 17 نوامبر 2006 اکران گردید) روبه رو شد و مطمئنا مدتی بعد از یادها خواهد رفت.
نظر شما