«قصههاي مجيد» ساخته كيومرث پوراحمد از روي داستانهاي هوشنگ مرادي كرماني يكي از مجموعه فيلمهاي سينمايي بسيار موفقي بود كه در سالهاي دهه 60 از تلويزيون پخش شد و شخصيت مجيد، دانشآموز سر بههوا و بازيگوش آن سريال جايي در دل همه بينندگانش از بزرگ و كوچك باز كرد.حالا پس از گذشت سالها از آن روزها، مهدي باقربيگي با 36سال سن عضو شوراي شهر اصفهان است و بازيگري را هم ادامه ميدهد اما از آن سريال قديمي، «پرويندخت يزدانيان» بازيگر نقش بيبي، مجيد را تنها گذاشت و به ديار باقي شتافت. ما هم همزمان با ماه مهر و فصل بازگشايي مدارس سراغ مهدي باقربيگي رفتيم تا خاطرات روزهاي مدرسه و بازي در آن كار را دوباره با هم مرور كنيم.
مهدي باقربيگي را همه بچههاي دهههاي 50 و 60 به خوبي ميشناسند؛ چرا كه كودكي و نوجواني خود را با مجموعه و فيلمهايي سپري كردهاند كه او بازيگرش بوده است. «قصههاي مجيد» ساخته كيومرث پوراحمد از روي داستانهاي هوشنگ مرادي كرماني يكي از مجموعه فيلمهاي سينمايي بسيار موفقي بود كه در سالهاي دهه 60 از تلويزيون پخش شد و شخصيت مجيد، دانشآموز سر بههوا و بازيگوش آن سريال جايي در دل همه بينندگانش از بزرگ و كوچك باز كرد.حالا پس از گذشت سالها از آن روزها، مهدي باقربيگي با 36سال سن عضو شوراي شهر اصفهان است و بازيگري را هم ادامه ميدهد اما از آن سريال قديمي، «پرويندخت يزدانيان» بازيگر نقش بيبي، مجيد را تنها گذاشت و به ديار باقي شتافت. ما هم همزمان با ماه مهر و فصل بازگشايي مدارس سراغ مهدي باقربيگي رفتيم تا خاطرات روزهاي مدرسه و بازي در آن كار را دوباره با هم مرور كنيم.
- هر سال شايد اگر بخواهيم اول مهر و روز بازگشايي مدرسهها را دوباره در خاطراتمان مرور كنيم، تكتك ما ياد سريالها يا انيميشنهايي ميافتيم كه در آن زمان بعد از فارغشدن از تكاليف و مشقهاي هر روز به ديدن آنها مينشستيم يا روزهاي تعطيل كه همه دور هم بوديم و از مدرسه خبري نبود. براي شما وقتي به اول مهر فكر ميكنيد چه خاطرهاي تداعي ميشود.
من وقتي 4 يا 5 سالم بود خيلي ذوق و شوق مدرسه رفتن داشتم. يك كيف قهوهاي مادرم برايم خريده بود و 2تا دفتر هم داخل آن ميگذاشتم. از صبح تا ظهر روي پله دم در خانه مينشستم تا سرويس مدرسه بيايد دنبالم اما هيچ وقت سرويس نميآمد. 2 سال تمام روزهاي اول مهر كارم اين بود.
وقتي 7 سالم شد با مادرم روز اول مهر به مدرسه رفتم. لحظهاي كه بايد از او جدا ميشدم را اصلا دوست نداشتم اما وقتي ديدم همه بچهها مثل من تنها در حياط مدرسه هستند خيلي زود باور كردم كه شكل مدرسه رفتن اينگونه است و بايد مثل همه باشم و برايم عادي شد.
- حالا دوست داريد به همان زمان برگرديد و دوباره يك كودك 7 ساله شويد و به مدرسه برويد؟
نه. خيلي دوست ندارم به دوران ابتدايي برگردم اما به دوران دبيرستان و دانشگاه بيشتر علاقهمندم و بعضي اوقات حس ميكنم كه كاش در آن زمان بودم ولي واقعا زماني كه ما ابتدايي يا راهنمايي بوديم شرايط با حالا خيلي فرق ميكرد. حقيقتا به نوعي از آن زمان زده شدم. آنقدر آن روزها تكاليف مدرسه و مشق زياد داشتيم كه تصور آن زمان هم برايم سخت است درصورتي كه حالا بچهها اصلا اين شكلي مدرسه نميروند. يادم هست حتي آن زمان در كلاس تنبيه ميشديم اما حالا همهچيز تغيير كرده و حتي معلمها با بچهها سر كلاس با صداي بلند حرف نميزنند.
- بله آن زمان حتي نيمكتها هم مثل حالا نبود. 3نفر روي يك نيمكت مينشستند؛ حتي نوشتن هم برايمان سخت بود. زمان امتحانها نيز بايد نفر وسطي ميرفت زير ميز و همانجا برگه امتحاني را پر ميكرد اما حالا كاملا اين شرايط فرق كرده است.
بله. 3 نفر روي يك نيمكت مينشستيم و هميشه در نوشتن دچار مشكل ميشديم؛ چون جا تنگ بود و هميشه دفترهايمان پر از خط خطي بود. ما با شرايط سختي درس ميخوانديم. زمان ما فرقي بين فقير و غني نبود؛ همه در يك مدرسه و در يك شرايط درس ميخوانديم. البته اين حسن آن زمان بود. اين شرايط باعث ميشد مهر و صفايي بين بچهها و همكلاسيها بهوجود بيايد. اما حالا اينگونه نيست. حالا ديگر حتي در مدارس ابتدايي هم تكنولوژي حرف اول را ميزند. بچههاي خيلي كوچك حتي درباره اين تكنولوژيها و موبايلها و تبلتهايي كه دارند با هم صحبت ميكنند؛ تكنولوژياي كه حتي فرهنگش هنوز در كشور ما نيامده است! اگر خاطرتان باشد حتي آن زمان تلفن هم در هر خانهاي نبود و شايد در يك كوچه و محل فقط 2 خانه تلفن داشتند و همه از طريق آن با دوست و آشنا صحبت ميكردند اما حالا حتي بچههايي كه مدرسه ميروند گوشي موبايل دارند. جالب است همان زماني كه ما حتي تلفن در خانههايمان نداشتيم هيچ وقت كسي پشت در نميماند و يا آدمها يكديگر را گم نميكردند اما حالا انگار آدمها راحتتر ميتوانند از دست هم فرار كنند يا به قول خودماني يكديگر را بپيچانند!
- فكر ميكنم هنوز هم «قصههاي مجيد» بين بچههاي ايندوره و زمانه طرفدار دارد و آنها هم اين سريال را در بازپخشها ميبينند. به نظرم يكي از دلايل اين استقبال بعد از گذشت اين سالها به نمايش بخش واقعي زندگي آدمها برميگردد كه آقاي پوراحمد بدون هيچ دخل و تصرفي آن را به نمايش ميگذارد. همان صفا و صميميتي هم كه شما عنوان ميكنيد آن زمان بيشتر بين مردم بود، در اين سريال به خوبي ديده ميشود.
بله دقيقا همينطور است. آقاي پوراحمد در آن سريال تلاش كرد زندگي واقعي مردم را به تصوير بكشد؛ زندگياي كه تجملاتي نبود. اين موضوع يكي از جذابيتهاي «قصههاي مجيد» است. كاملا مخاطب با اين شخصيت و با كليت كار همذاتپنداري ميكرد. به همين دليل است كه حتي نسل فعلي هم با اين مجموعه ارتباط برقرار ميكند؛ چرا كه به عقيده من «قصههاي مجيد» بهشدت كار دلي است و انگار از بين همين مردم است.
- آقاي باقربيگي! يك كم به عقب برگرديم؛ زماني كه در مدرسه مشغول ادامه تحصيل بوديد به بازيگر شدن فكر ميكرديد؟ آيا اين تصور را داشتيد كه ممكن است روزي مقابل دوربين قرار بگيريد آن هم در يك كار بسيار پرمخاطب؟
من در كودكي بهشدت خجالتي بودم. در سال چهارم يا پنجم ابتدايي براي اينكه هميشه از زنگ آخر فرار كنم در گروه تئاتر مدرسه فعاليت ميكردم و بعد از مدتي به اين هنر علاقهمند شدم. در سالهاي اول يا دوم راهنمايي هم در گروه تئاتر مدرسه بودم. در همان سالها يادم هست براي يك تئاتر در مسابقهاي كه در ناحيه برگزار ميشد حتي جايزه بازيگري گرفتم. ولي واقعا تصوري از اين موضوع نداشتم كه روزي جلوي دوربين قرار بگيرم چون واقعا همان زمان هم خجالتي بودم. در زماني كه آقاي پور احمد ميخواستند براي «قصههاي مجيد» بازيگر انتخاب كنند تقريبا تمام مدارس اصفهان رفته بودند و آخرين جايي كه آمدند، مدرسه ما بود كه دقيقا پشت خانه بيبي (مرحوم پرويندخت يزدانيان) بود. روزي كه مدرسه ما آمدند چند تا از بچههايي كه در تئاتر همكاري داشتند كه يكي از آنها من بودم را انتخاب كردند. قرار بود همان روز از ما، ساعت 6بعدظهر تست بگيرند كه من روز را اشتباه متوجه شده بودم و فرداي آن روز براي تست رفتم كه گفتند ديگر تمامشده و همان ديروز تست گرفتيم اما آقاي پوراحمد من را نگه داشت و از من تست گرفت و خدا خواست قبول شدم.
- روز اول كار استرس نداشتيد؟
روز اول فيلمبرداري در صحنهاي مجيد در كلاس به دايياش نامه مينوشت. قرار بود از راهرو مدرسه وارد كلاس شوم. از طرفي زمستان هم بود و هوا سرد. من يك لباس ورزشي تنم بود كه خب براي هواي آن موقع كمبود و سردم شده بود. از سرما ميلرزيدم. آقاي پوراحمد فكر كرد من از ترس ميلرزم. به من گفت كه استرس داري؟ گفتم «نه سردمه» كه بعد چند تا لباس دادند تنم كردم زير آن گرمكن ورزشي تا گرمام شوم؛ نه خيلي استرس نداشتم.
- عكسالعمل بچهها و همكلاسيهاي شما چه بود؟
در ابتدا كه مشغول فيلمبرداري بوديم اصلا بچهها نميدانستند قرار است سريالي ساخته شود و من هم بازيگر نقش اصلي آن باشم. اما وقتي اول دبيرستان بودم تقريبا پخش مجموعه آغاز شد. در همان چند روز اول فقط آنونس كار پخش ميشد. بچهها وقتي من را در مدرسه ميديدند ميگفتند بازيگر اين سريال تو هستي؟ من هم ميگفتم نه پسر عموي من است. اما وقتي سريال پخش شد لو رفتم و همه متوجه شدند.
- بهخاطر سريال چند تا تجديد آورديد؟
من در زمان فيلمبرداري 8 صبح ميرفتم و 8 شب برميگشتم. ساعت 9تا 10:30 يك معلم داشتم دوباره بعد از آن هم يك معلم ديگر تا ساعت 12. من آنقدر خسته بودم كه شايد خيلي متوجه درس نميشدم ولي عقب نيفتادم چون خيلي زود بعد از اتمام فيلمبرداري دوباره درس خواندنم را دنبال كردم. يادم هست اتفاقا در درس هندسه تجديد شدم. البته خيلي معلم خوبي هم نداشتم؛ چون 7گرفته بودم اما وقتي دوباره براي تجديديها امتحان دادم 17شدم.
- در دانشگاه در چه رشتهاي تحصيل كرديد؟
مهندسي كشاورزي خواندم.
- البته انگار حضور شما در اين كار و موفقيتي كه از اين طريق بهدست آورديد حتي در انتخاب مسير زندگيتان هم كمك كرده است و نتيجه آن را در آينده خود ديدهايد؟
همانطور كه عنوان كردم «قصههاي مجيد» براساس يك زندگي واقعي نوشته شده بود. به همين دليل حتي خيلي از مواردي كه براي مجيد در اين سريال يا فيلم مطرح ميشد خيلي شبيه خود من بود يا حتي در دوستان و نزديكانم ديده بودم. به همين دليل خيلي زود به شخصيت مجيد نزديك شدم.
از طرفي مسلما بازي در «قصههاي مجيد» روند زندگي من را تغيير داد. شايد اين بخش موضوع كمي برايم سخت بود كه بايد در شهري مثل اصفهان هميشه مراقب رفتار و كردارم باشم؛ چرا كه بهخاطر محبوبيتي كه اين سريال در بين مردم بهوجود آورده بود، هميشه زير ذرهبين بودم اما درهرحال هميشه هم همين مردم به من خيلي احترام ميگذاشتند. همين محبوبيت و احترام مردم باعث شد كه من با دست خالي و چند تا رفيق صميمي در انتخابات شوراي شهر اصفهان رأي دوم را بهدست آورم. درحاليكه كسي كه رأي اول را بهدست آورد 10سال رئيس شوراي شهر بود. اين امتيازي كه من كسب كردم قطعا اهميت زيادي برايم دارد.
- پس كاملا با اين موضوع موافق هستيد كه محبوبيت مجموعه «قصههاي مجيد» تأثير زيادي در جايگاه فعلي شما داشته باشد.
بله همينطور است. اگر من بخواهم بگويم اينگونه نيست كه حرفم درست نيست.
- شما در «قصههاي مجيد» تجربههاي مختلفي را پشت سرگذراندهايد؛ ازجمله تجربه زندگي با يك مادربزرگ يا افراد سالمند خانواده؛ شرايطي كه شايد كمتر براي يك نوجوان در آن سنين پيش بيايد. اين در رفتار شما با بزرگان و سالمندان هم تأثير داشت.
نسل دهههاي 50 و 60خيلي آدمهاي احساسياي هستند؛ خيلي به پدر بزرگ، مادر بزرگ و يا پدر و مادرمان احترام ميگذاشتيم و آنها را خيلي دوست داشتيم. حضور آنها براي ما خيلي لذتبخش بود و واقعا اگر هر كاري دارند كه ما ميتوانيم انجام دهيم قطعا همراه با همان لذت است؛ خودم اينگونه بودم. وقتي مادربزرگم مريض بود به اقوام ميگفتم اگر از نگهداري او خسته ميشويد من حاضرم همه كارهاي او را انجام دهم و وي را روي چشمام ميگذاشتم. چون واقعا معتقدم حضور آنها هميشه پر از بركت است؛ حتي اگر قرار باشد كمخوابي تحمل كنم و يا حتي حرفهاي تكراري بشنوم.
- خاطرم هست وقتي كه مرحوم پرويندخت يزدانيان (بيبي) فوت كردند خيلي روي شما تأثير گذاشته بود. حتي فيلمي از وداع شما با او از تلويزيون پخش شد.
من 2 تا مادربزرگم در آن زمان زنده بودند ولي حالا به رحمت خدا رفتهاند. وقتي كه در اين مجموعه بازي ميكردم واقعا ديگر 3 تا مادربزرگ داشتم. او هم من را به اندازه نوههايش دوست داشت. در زمان حضور در «قصههاي مجيد» يك رابطه مثل مادر و فرزند بين ما بهوجود آمده بود.
حتي وقتي سريال تمام شد من سعي ميكردم بيشتر اوقات به او سر بزنم و دوباره ديدارها را تازه كنم. زماني هم كه به رحمت خدا رفتند من واقعا احساس كردم مادربزرگم را از دست دادهام و خيلي به من سخت گذشت و ناراحتكننده بود.
- همكاري در شوراي شهر اصفهان فكر ميكنم تا حدودي شما را از بازيگري دور كرده است؟
وقتي فكر ميكنم مردم به من رأي دادهاند پس حق الناسي به گردنم هست و بايد تمام وقتم را براي همين كار بگذارم. مگر اينكه با مديريت زمان، فيلم هم بازي كنم اما نبايد لطمهاي بهكار مردم بزنم.
در يك سال گذشته در سريالي بهعنوان «خاتون» بازي كردم. اين مجموعه، فرهنگ اصفهان را نشان ميدهد و تلاش ميكند شهر اصفهان را از يك زاويه بسيار زيباتر به مردم نشان دهد كه البته هنوز پخش نشده است اما در اين سالها تلاش كردهام از بازيگري دور نشوم و فعاليتم را ادامه بدهم.
- شما ازدواج كردهايد و فكر ميكنم فرزندي هم داشته باشيد.
بله. من يك پسر به نام آرش دارم كه 3/5 ساله است.
- البته فكر كنم كمي براي ديدن سريال يا برنامههاي تلويزيوني كوچك باشد. تا به حال شده برايش «قصههاي مجيد» را بگذاريد تا واكنشاش را ببينيد؟
بله. فكر كنم حدود 6ماهه بود، فيلم من از تلويزيون پخش ميشد مدام برميگشت به من نگاه ميكرد و ميگفت بابا.
- حالا كه در اين جايگاه قرار داريد وقتي به گذشته خود نگاه ميكنيد چقدر شرايطي كه تاكنون گذراندهايد برايتان راضيكننده بوده است؟
خدا را شاكرم. چون آدمهايي كه خوب من را ميگويند از افرادي كه بد من را ميگويند بيشتر هستند. خوشحالم بهگونهاي رفتار كردهام كه هم آبروي خودم حفظ شود و هم مجيد كه فقط از او خوبي و صداقت ديدهاند. هميشه هم فكر كردهام كه اگر نتوانم براي مردم شهرم كاري كنم اما هميشه با آنها صادق هستم.
شهرت، مدرسه، خانواده
اين موضوع واقعا حقيقت دارد كه خيليها تلاش ميكنند به يك معروفيت برسند اما وقتي در اين شرايط قرار ميگيرند يك نقاب روي صورتشان ميكشند تا از نگاهها دور باشند. برخي معلمها خيلي رفتار خوبي با من داشتند. برخي اوقات هم سر كلاس، من خيلي جدي صحبت ميكردم اما آنها فكر ميكردند شوخي ميكنم. بيشتر با شخصيت مجيد من را ميشناختند؛ برخي اوقات اين موضوع ناراحتم ميكرد. من در دوران مدرسه دوستان زيادي داشتم. تعدادي از آنها خيلي روابط خوبي با من داشتند اما برخي ديگر به نوعي حس حسادت داشتند؛ چرا كه بيشتر نگاهها به سمت من بود. به هر حال اين هم از مزايا يا معايب بازيگري است. من حقيقتا در خانه هميشه مدير بودم. بيشتر حرفهايم در خانه به نوعي خريدار داشت و حرف اول و آخر با من بود. البته واقعا پدرم به من خيلي لطف داشت كه به نظراتم احترام ميگذاشت. خدا را شاكرم كه هميشه جنبه اين نوع رفتار را داشتم و اين به زورگويي برنميگردد. آنها به من احترام ميگذاشتند. خوشبختانه من در خانوادهاي بزرگ شدهام كه همه به هم احترام ميگذاشتند و ما هميشه قدر هم را ميدانيم.
بازيگري و نمايندگي
مردم شهر اصفهان بهشدت به هنرمندان خود علاقهمند هستند و خيلي احترام ميگذارند.وقتي قرار شد براي انتخابات تبليغات را شروع كنم روزهاي بسيار سختي داشتم. حقيقتا پول زيادي براي اين كار نداشتم و نيروي زيادي براي همراهي با ما نبود اما رفتارهايي از مردم ديدم كه هر روز اميدوارتر ميشدم. يكسري بنر تبليغاتي در خيابانها نصب كرده بوديم. خاطرم هست تبليغات زيادي درباره نامزدهاي انتخاباتي در آن روزها در شهر نصب شده بود اما مردم با ديدن بنري كه متعلق به من بود و در گوشهاي از آن عكسي از مجيد را هم طراحي كرده بودم، خيلي واكنشهاي خوبي داشتند؛ مثلا با آن بنر عكس ميانداختند يا درباره آن صحبت ميكردند. اين خيلي برايم جالب و خوشايند بود. حتي تراكتهاي كوچكي كه بهدست مردم داده بوديم را همه به يادگار به خانههاي خود برده بودند و كسي در خيابان آن را نينداخته بود. همين واكنشها برايم محترم بود حتي اگر رأي نميآوردم. من در دوره قبلي شوراي شهر ميخواستم شركت كنم اما سن وسال و تجربهاي كه داشتم خيلي پخته نبود تا وارد چنين كاري شوم؛ به همين دليل شركت نكردم.
نظر شما