ايران همواره كشوري بوده كه مورد هجوم قومهاي مختلف قرار گرفته و آنقدر كه تأثيرگذار بوده تأثير نپذيرفته است؛ به غيراز يك مورد و آن هم مواجههاش با اسلام است. اسلام تأثير زيادي در فرهنگ ايران داشت و كشمكشهاي مذهبي زيادي را بهخود ديد تا جايي كه تشيع بهعنوان مذهب رسمي انتخاب شد و قرنهاست كه با روح و جان ايرانيان درآميخته است. اما برخلاف تصور خيليها شيعه شدن ايرانيها تنها مربوط به دوره صفويه نيست و خيلي قبلتر تشيع وارد ايران شده بود و در صفويه متبلور شد. براي اطلاع بيشتر از نحوه ورود و گسترش تشيع در ايران و بين ايرانيان سراغ محمدحسين رجبي دواني، كارشناس تاريخ اسلام رفتيم و با او به گفتوگو نشستيم.
بحث ميتواند 2 قسمت داشته باشد؛ يكي اينكه ايرانيها از چه زماني شيعه بودند و به اين شيوه گرايش پيدا كردند و ديگر اينكه در جغرافياي فعلي ايران چه وقت تشيع ورود پيدا كرده است.
اولين موردي كه ايراني به عنوان شيعه مطرح است و نمونه بارز يك ايراني شيعه است، سلمان فارسي است. وي افتخار اين را داشت كه در نگاه پيامبراكرم(ص) به عنوان اهلبيت به شمار بيايد. بعد از آن ما در منطقه عراق امروز كه جزئي از خاك ايران قديم بوده و در زمان فتوحات مسلمانان مركز مهاجرت عربهاي مسلمان به اين منطقه شد، گروههاي زيادي از ايرانيها را ميبينيم كه مسلمان شده بودند اما برخلاف اخلاق و روشهاي اسلامي و الهي، آنها را با عنوان تحقيرآميز «موالي» ياد ميكردند. منظور از موالي، ايرانيهايي بودند كه در منطقه عراق امروز بهخصوص در كوفه و بصره و ساير مناطق به صورت پراكنده حضور داشتند. اگرچه با آنها به عنوان شهروند درجه 2 برخورد ميشد اما اين باعث نشد كه از اسلام زده شوند و حاكمان جائر را از اصل اسلام جدا كردند و به سرعت هم علاقهمند به اهلبيت عصمت شدند.
ميبينيم كه در قيام مختار هم ايرانيهاي مسلمان تقاضاي قصاص دارند براي قاتلين حضرت سيدالشهدا(ع) و اين سابقه تاريخي نشان ميدهد كه خارج از مرزهاي ايران، ايرانيهايي بودند كه شيعه باشند و خدماتي هم به اسلام داشته باشند. اما در جغرافياي فعلي ايران بايد گفت كه سابقه تشيع برميگردد به قرن اول هجري. در سال83 قبيلهاي از عربهاي يمني شيعي كه مقيم كوفه بودند، تحت فشار و تعقيب حجاجبن يوسفثقفي، فرمانرواي سفاك عراق از كوفه مهاجرت كردند و به قم آمدند. حضور قبيله اشعري در قم باعث شد كه مذهب شيعه در اين شهر گسترش پيدا كند و چيزي نگذشت كه قم به عنوان يكي از مراكز بزرگ شيعه جلوه پيدا كرد. ناگفته نماند كه پايتخت سابق ايران كه مدائن باشد به بركت فرمانداري سلمان فارسي در زمان خليفه دوم تبديل شد به يكي از مراكز تشيع ولي به خاطر اينكه آن سرزمين الان جزو عراق است ما از ايران نميدانيمش اما به عنوان ايران بزرگ بايد به اين شهر توجه كرد؛ اكثر مورخان هم گفتهاند كه مراكز تشيع، كوفه و مدائن بودهاند.
بعد از قم نوبت شهري در نزديكي ساوه به نام «آوه» رسيد كه تحت تأثير مردم قم، شيعه شدند. ساوهايها سني متعصب بودند و آوهايها شيعه متعصب كه بعضا درگيريهاي زيادي هم بين آنها بود.
بعد از آن در كاشان مذهب شيعه به بركت حضور يكي از فرزندان اماممحمدباقر(ع) كه امروز مشهد اردهال محل دفن اوست گسترش پيدا كرد. قرن دوم هجري بود كه به خاطر شهادت عليبنمحمدالباقر(ع)، مردم شهر به مذهب شيعه گرايش پيدا كردند. عموم مردم شهر كاشان شيعه بودند ضمن آنكه به صورت پراكنده در مناطقي مانند طوس و بيهق در خراسان و ري شيعيان حضور داشتند تا زماني كه حضرت عليبنموسيالرضا(ع) به ايران مهاجرت كردند. با مهاجرت ايشان موجي از علويان و نوادگان پيغمبر(ص) به همراه برادران امامرضا(ع) به ايران آمدند. و در نقاط مختلف حضور پيدا كردند حضرت معصومه(س) هم به شوق ديدار با برادر به ايران آمدند.
حضور امامزادگان در ايران باعث شد كه ايرانيهاي پاكنهاد به مذهب آنها يعني شيعه گرايش پيدا كنند. در عصر امامكاظم(ع) و بعد از ايشان ما با تشكيلاتي مواجه هستيم به نام وكالت؛ امامكاظم(ع) در نقاط مختلف از ايران و به اضافه در نقاط ديگر عالم اسلام نماينده و وكيل داشتند و اين نشاندهنده حضور شيعه بود. چرا كه آنها به نيابت از امام مسائل شيعيان را بررسي ميكردند و سؤالات شرعي را پاسخ ميگفتند. ما در سال 250 در طبرستان شاهد ظهور دولت شيعه هستيم؛ اگرچه اين دولت به سرپرستي يكي از نوادگان امامحسن(ع) تشكيل ميشود اما باز اينها زيدي يا 4 امامي هستند. آنها در مقابل دولت دستنشانده خلافت عباسي، يعني سامانيان ميايستند و بعد در برابر دولت اصلي دولت تشكيل دادند و براي چند دهه اختيار داشتند و توانستند زرتشتيهاي مازندران را كه تا آن موقع مقابل اسلام مقاومت كرده بودند مسلمان و شيعه كنند.
اوايل قرن چهارم دولت شيعي آلبويه كه 12 امامي است در ايران و عراق شكل ميگيرد و اين دولت سهم عظيمي در نشر معارف شيعه و گسترش اسلام دارد لذا به بركت حضور حكومت آلبويه است كه شيعه از تنگنا بيرون ميآيد و كتابهاي فراوان نوشته ميشود كه تا پيش از اين چنين امكاني وجود نداشت. كتب بزرگ حديثي ما زمان آلبويه نوشته ميشود؛ كتاب «من لا يحضره الفقيه» شيخ صدوق با هزينه دولت آلبويه تهيه ميشود و شيخ سفرها ميكند تا ميتواند احاديث را جمعآوري كند. شيخ مفيد كه استاد شيخ طوسي است در زمان حكومت آلبويه توانست آنطور خدمت كند و پس از آن هم كه خود شيخ طوسي بود كه خدمات زيادي را به اسلام و تشيع كرد.
نكته مهم اين است كه اگرچه حكومت آلبويه در ايران امروزي شكل گرفت و شهرهاي ري و اصفهان و شيراز مركز سه برادري بود كه حكومت را بنا كرده بودند اما توانستند بغداد پايتخت خلافت عباسي را هم بگيرند. 4سال بعد از رحلت آخرين نايب خاص امامزمان«عج» اينها به بغداد رسيدند چه بسا اگر اينها زودتر رسيده بودند و فشار دولت عباسي را برداشته بودند شايد ماجراي غيبت متفاوت ميشد.
اگرچه آنها كمر به گسترش تشيع براي شيعهشدن ساير مسلمانها نبستند اما فضايي كه فراهم شد به نفع شيعيان بود و اگر تا پيش از اين شيعيان ايراني و كلا شيعيان را رافضي و خارج از اسلام ميخواندند ديگر اينطور نبود و خيلي از مردم با حقانيت شيعه آشنا شده بودند. اما دولت شيعي آلبويه توسط دولت سلجوقيان و غزنويان از بين رفت و تعصبهاي كوري حاكم شد. با اين حال ما شواهد زيادي داريم كه در دوره سلجوقيان تشيع گسترش عجيبي در ايران داشت. حتي عزاداريها براي امامحسين(ع) تشكيل ميشد و حتي سنيها هم شركت ميكردند.
كتاب ارزشمندي از قرن 6 مانده كه به ملا عبدالجليل قزويني رازي تعلق دارد به نام «النقض» كه بخشي از اين كتاب مربوط است به گسترش تشيع به خصوص در ايران كه نشان ميدهد اگرچه دولت و حكومت شيعه نبوده است اما اكثريت مردم شيعه بودهاند. اين وضعيت ادامه داشت تا حمله مغولها به ايران؛ اگرچه مغولها تمدن را ويران كردند اما بعد از مدتي تحت تاثير ايرانيها قرار گرفتند و سرانجام نوه هولاكو مسلمان شد و دولت ايلخانان كه در ايران تشكيل شد با مسلمان شدن نوه هولاكو فشار از مسلمانان برداشته شد. «اولجاتيو» كه از نوادگان هولاكوخان بود اسم سلطان محمد خدابنده را براي خود انتخاب كرد و شيعه شد و نشان داد كه تشيع قلمرو ايلخانان را هم فتح كرده است.
اين وضعيت بود تا دولت صفوي. در حقيقت دولت صفوي اين تشيعي كه گسترش پيدا كرده بود را رسميت داد و اينطور نبود كه ايران با روي كارآمدن صفويه شيعه شده باشد. البته بخشهاي زيادي از ايران هنوز سني مذهب بود كه صفويه با اقدامات جبري و فرهنگي كاري كرد كه اكثر سنيهاي ايراني به شيعه گرويدند و ديگر هم برنگشتند. حتي بعد از سقوط صفويه باز هم شيعه مذهب رسمي كشور شد و شاه طهماسب، محقق كردي عالم بزرگ شيعه را دعوت كرد و به او اختيار تام داد و با تلاش محقق كركي و ساير علماي شيعي، تشيعي كه در آغاز با زور شاه اسماعيل تحميل شده بود تبديل به باور شد. لذا بعد از مرگ شاه طهماسب، پسرش شاه اسماعيل دوم كه زنداني شده بود به خاطر لج با پدرش تلاش داشت تا مذهب را برگرداند اما موفق به اين كار نشد. وضعيتي كه بعد از دولت صفويه به وجود آمد حسادت و دشمني دوقدرت سني مذهب در غرب و شرق ايران را برميانگيزد. دولت عثماني چشم ديدن يك دولت شيعي در ايران را ندارد و متحدان متعصب آنها در شرق يعني دولت ازبكان هم به آنها كمك ميكردند تا از شرق و غرب به اين كشور شيعه مذهب حمله كنند. اين عمل آنها باعث شد كه هم ايران ضربه ببيند و هم خود آنها. مهمتر از آن اقتدار اسلام درست زماني كه بايد دولت عثماني مقابل اروپائيان ايستادگي ميكرد شكسته شد. عثمانيها 2جبهه را باز كردند و مشغول به جنگ شدند كه همين مسئله باعث شد مرزهاي اسلام شكسته شود و غربيها تا مرزهاي ايران بيايند.
مواجهه ايرانيها با عاشورا
ايرانيها در كوفه حضور داشتند و بخش قابل توجهي از مسلمانان كوفه را ايرانيان تشكيل ميدادند اما برخلاف تعاليم اسلامي از زمان خليفه دوم تبعيضهايي عليه ايرانيها به وجود آمده بود كه آنها را با نام تحقيرآميز موالي ياد ميكردند و براي آنها حق و حقوقي معادل عربها قائل نبودند. ميگفتند اين مسائل مربوط به اعراب است و شما فقط ملزم به اطاعت از حاكميت عرب هستيد و ايرانيها هم اين رفتار را پذيرفته بودند. تنها زمان حضرت علي(ع) است كه ايشان آزادي و مساوات را به ايرانيهاي مقيم كوفه ميدهند.
بعد از صلح امام حسن(ع) معاويه كه به عالم اسلام مسلط شده بود براي خوشايند اشراف عرب به كشتار عده زيادي از ايرانيها پرداخت. ابتدا قصد داشت همه آنها را بكشد كه احنفبن قيس مانع از اين كار شد و همين باعث شد كه عدهاي را به مرزهاي شام و روم تبعيد كند تا اگر روميان به صورت ناگهاني و غافلگيرانه خواستند حمله كنند اولين قربانيان ايرانيها باشند. باز هم جمعيت ايرانيها در كوفه زياد شد اما چون حكومت اموي بود وضعيت بدتر از قبل براي آنها پيش آمد. لذا وقتي امام حسين(ع) حركت خود را آغاز ميكند ما نقشي از ايرانيها در دعوت امام نميبينيم. علت آن هم اين بود كه تصور ميكردند جنگ ميان 2 قوم عرب است و اين مسئله به ايرانيها مربوط نيست. لذا در واقعه كربلا نه در مقابل امام و نه همراه امام حضور نداشتند؛ البته بگذريم از غلام عمرسعد و غلام عبيدالله كه ايراني بودند و اختياري از خودشان نداشتند. اخيرا به گزارشي از مرحوم علامه محمدمهدي شمسالدين از علماي لبنان در كتاب «انصارالحسين» برخورد كردم كه هنوز سند آن را بررسي نكردهام.
در اين گزارش اينطور آمده كه گروهي از موالي قصد داشتند از فرات عبور كنند و به ياري امام حسين(ع) بروند و وقتي عمرسعد متوجه شد، افرادي را كه براي ممانعت از پيوستن قبيله بني اسد به امامحسين(ع) فرستاده بود مأمور كرد تا جلوي اين حركت را بگيرند. اگر اين مسئله صحت داشته باشد بحث جديدي خواهد بود كه با توجه به اينكه ايرانيها را در معادلات سياسي راه نميدادند اما باز گروهي از ايرانيها به اين معرفت رسيده بودند كه بايد به ياري فرزند پيغمبر بشتابند. براي اولين بار نقش فعال ايرانيهاي مسلمان در عرصه معادلات سياسي مربوط است به قيام مختار كه مختار با زيركي فهميد به عربها اعتمادي نيست و كساني كه پيوند را بهسادگي ميشكنند نميتوانند ياريرسان باشند. براي همين به ايرانيها رويآورد و حق برابر به ايرانيها عطا كرد و ايرانيها هم خالصانه به ياري او شتافتند و اكثريت اردوي نظامي مختار، فارسي حرف ميزدند. حتي ما در تاريخ داريم كه وقتي واقعه كربلا و شهادت امامحسين(ع) اتفاق افتاد مردم سيستان به خونخواهي اباعبدالله قيام كردند و عبادبن زياد برادر عبيداللهبن زياد كه آن زمان حاكم سيستان بود را اخراج كردند.
ايران و تشيع از ديد مطهر
اكثريت مردم ايران از زمان صفويه به بعد شيعه شدند. البته در اين جهت نميتوان ترديد كرد كه ايران از هر نقطه ديگر براي بذر تشيع زمين مناسبتري بوده است، تشيع به اندازهاي كه در ايران تدريجا نفوذ كرد در جاي ديگر نفوذ نكرد و هر چه زمان گذشته آمادگي ايران براي تشيع بيشتر شده است و اگر چنين ريشهاي در روح ايراني نميبود، صفويه موفق نميشدند كه با در دست گرفتن حكومت، ايران را شيعه و پيرو اهلبيت نمايند.
حقيقت اين است كه علت تشيع ايرانيان و علت مسلمان شدنشان يك چيز است؛ ايراني روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم گشته خويش را در اسلام يافت. مردم ايران كه طبعا مردمي باهوش بودند و به علاوه سابقه فرهنگ و تمدن داشتند بيش از هر ملت ديگر نسبت به اسلام شيفتگي نشان دادند و به آن خدمت كردند. مردم ايران بيش از هر ملت ديگر به روح و معني اسلام توجه داشتند، به همين دليل توجه ايرانيان به خاندان رسالت از هر ملت ديگر بيشتر بود و تشيع در ميان ايرانيان نفوذ بيشتري يافت. يعني ايرانيان روح اسلام و معني اسلام را نزد خاندان رسالت يافتند، فقط خاندان رسالت بودند كه پاسخگوي پرسشها و نيازهاي واقعي روح ايرانيان بودند. آن چيزي كه بيش از هر چيز ديگر روح تشنه ايراني را به سوي اسلام ميكشيد عدل و مساوات اسلامي بود. ايرانيها قرنها از اين نظر محروميت كشيده بودند و انتظار چنين چيزي را داشتند و ميديدند دستهاي كه بدون هيچگونه تعصبي عدل و مساوات اسلامي را اجرا ميكنند و نسبت به آنها بينهايت حساسيت دارند خاندان رسالتاند. خاندان رسالت پناهگاه عدل اسلامي، مخصوصا از نظر مسلمانان غيرعرب بودند.
اگر اندكي به تعصبات عربي و تبعيضاتي كه از ناحيه برخي خلفا ميان عرب و غيرعرب صورت ميگرفت و دفاعي كه عليبنابيطالب عليهالسلام از مساوات اسلامي و عدمتبعيض ميان عرب و غيرعرب مينمود توجه كنيم كاملا اين حقيقت روشن ميشود. در بحار، جلد نهم، باب 124، از كافي نقل ميكند كه: روزي گروهي از «موالي» آمدند به حضور اميرالمؤمنين و از اعراب شكايت كردند و گفتند رسول خدا هيچگونه تبعيضي ميان عرب و غيرعرب در تقسيم بيتالمال يا در ازدواج قائل نبود. بيتالمال را بالسويه تقسيم مي كرد و سلمان و بلال و صهيب در عهد رسول با زنان عرب ازدواج كردند ولي امروز اعراب ميان ما و خودشان تفاوت قائلند. علي عليهالسلام رفت و با اعراب در اين زمينه صحبت كرد اما مفيد واقع نشد، فرياد كردند: ممكن نيست، ممكن نيست. علي درحاليكه از اين جريان خشمناك شده بود آمد ميان موالي و گفت؛ با كمال تأسف اينان حاضر نيستند با شما روش مساوات پيش گيرند و مانند يك مسلمان متساويالحقوق رفتار كنند، من به شما توصيه ميكنم كه بازرگاني پيشه كنيد خداوند به شما بركت خواهد داد.
معاويه در نامه معروفي كه براي زياد بن ابيه والي عراق فرستاد، نوشت: مراقب ايرانيان مسلمان باش، هرگز آنان را با عرب همپايه قرار نده، عرب حق دارد از آنها زن بگيرد و آنها حق ندارند از عرب زن بگيرند، عرب از آنها ارث ببرد و آنها از عرب ارث نبرند. حتيالامكان حقوق آنها كمتر داده شود، كارهاي پست به آنها واگذار شود، با بودن عرب، غيرعرب، امامت جماعت نكند، در صف اول جماعت حاضر نشوند، مرزباني و قضاوت را به آنها وامگذار. اما وقتي كه ميان يك زن عرب و يك زن ايراني اختلاف واقع ميشود و كار به آنجا ميكشد كه به حضور علي عليهالسلام شرفياب ميشوند و علي ميان آن دو هيچگونه تفاوتي قائل نميشود و مورد اعتراض زن عرب واقع ميشود، علي دست ميبرد و 2 مشت خاك از زمين برميدارد و به آن خاكها نظر ميافكند و آنگاه ميگويد: من هر چه تأمل ميكنم ميان اين دو مشت خاك فرقي نميبينم. علي با اين تمثيل عملي لطيف به جمله معروف رسول اكرم(ص) اشاره ميكند كه فرمود: «كلكم لادم و آدم من تراب لا فضل لعربي علي عجمي الا بالتقوي» يعني همه از آدم و آدم از خاك است، عرب بر عجم فضيلت ندارد، فضيلت به تقوا است نه به نژاد و نسب و قوميت و مليت. وقتي كه همه نسب به آدم ميبرند و آدم خاكينژاد است چه جاي ادعاي فضيلت تقدم نژادي است؟
در سفينه البحار ماده «ولي» مينويسد: «علي عليهالسلام در يك روز جمعه روي منبري آجري خطبه ميخواند، اشعثبنقيس كندي كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت يا اميرالمؤمنين اين «سرخرويان» (يعني ايرانيان) جلوي روي تو بر ما غلبه كردهاند و تو جلوي اينها را نميگيري، سپس درحاليكه خشم گرفته بود گفت امروز من نشان خواهم داد كه عرب چهكاره است. علي عليهالسلام فرمود: «اين شكم گندهها خودشان روزها در بستر نرم استراحت ميكنند و آنها (موالي و ايرانيان) روزهاي گرم به خاطر خدا فعاليت ميكنند و آنگاه از من ميخواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم. قسم به خدا كه دانه را شكافت و آدمي را آفريد كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود به خدا همچنانكه در ابتدا شما ايرانيان را بهخاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، بعد ايرانيان شما را با شمشير بهخاطر اسلام خواهند زد».
منبع: خدمات متقابل اسلام و ايران؛ شهيد مرتضي مطهري
نظر شما