او از سال 1995 پانزده فیلم برجسته ساخته و سه فیلم را هم به مرحله پیش تولید رسانده است از آن جمله میتوان به اقتباس ادبی «جوود»، ملودرام «به سارایوو خوش آمدید»، «در این دنیاها»، «و راهی به سوی گوانتانامو» که درباره بحران جنگ عراقاند اشاره کرد.
The Claim هم از فیلمهای پر سر و صدای او بود که بسیاری آن را در ژانر وسترن به حساب آوردند. اما «یک قلب مقتدر» در دورهای که ارتش آمریکا به شدت در عراق شکست خورده به اندازه کارهای قبلی سازندهاش مورد توجه قرار نگرفت.
این فیلم در حقیقت چیزی بیش از داستان پرافتخار یک زندگی واقعی نیست. او با رویکردی مستندوار روی جزئیات این داستان مانور میدهد اما هیچ ردی از ملودرام که خاص این نوع فیلمهاست در آن دیده نمیشود.
وینتر باتم در گفتوگویی که پیتر ساب زینسکی خبرنگار سایت آن تیتکول با او انجام داده است میگوید کوشیده تا اثری واقعگرا بسازد...
«یک قلب مقتدر» آخرین ساخته مایکل وینتر باتم کارگردان انگلیسی چندی پیش روی پرده رفت. فیلمنامه این فیلم براساس کتاب «یک قلب مقتدر: زندگی دلیرانه و مرگ همسرم دنیپرل» نوشته شده است. ماریانه پرل نویسنده این کتاب تمام مشاهدات و سرگذشت خود را که در سال 2002 در جریان پیدا کردن همسرش برایش اتفاق افتاده به رشته تحریر درآورده است؛ منتها او به همراه اورلاف در برگردان داستان به فیلمنامه تغییراتی را در آن ایجاد کرده و به بار اجتماعی اثر افزودند.
- شما در چند سال اخیر یکی از پرکارترین کارگردانهایی بودهاید که تقریباً در همه ژانرهای درام، کمدی، علمی – تخیلی، فیلم ساختهاید. یا حتی بسیاری The clain را نوعی فیلم وسترن دانستهاند. همیشه سورپرایزی در دست دارید که حتی تصور سوژه آن هم برای دیگران غیرممکن است. اما برخلاف همیشه ساخت فیلم «یک قلب مقتدر» با چنین ذهنیتی که بسیاری از شما دارند در تضاد است. به نظر من ساخت فیلمی با این مضمون و سوژه خاص از عهده هر فیلمساز دیگری هم برمیآمد، اما چیزی که در این مورد عجیب و دور از ذهن مینماید اینست که شما چنین فیلمی را ساختهاید؟ چه شد که این موضوع پیشپا افتاده (خاص) را برای آخرین کارتان انتخاب کردید؟
- تقریباً دو سال قبل از آغاز پروژه بود که دیدی گاردنر همکار برادپیت در بخش تهیهکنندگی کتاب پرل را به من پیشنهاد کرد، وقتی آن را خواندم خیلی تحت تأثیر داستان و حال و هوای آن قرار گرفتم. باید شخصاً روی این سناریو کار میکردم، به پاکستان میرفتم، همه افراد تأثیرگذار در داستان واقعی را از نزدیک میدیدم و همان موقع هم کار را فیلمبرداری میکردم. پروژه طاقتفرسایی بود و من از اینکه بخوبی از عهده این کارها برمیآمدم احساس رضایت میکردم.
- شما اصرار داشتهاید که قبل از شروع پروژه با همه کسانی که به نوعی با ماریان در ارتباط بودهاند یا در داستان واقعی نقشی داشتهاند ملاقات کنید. چرا این موضوع تا این اندازه برای شما اهمیت داشته است؟
- امر مسلم این است که ما داستان فیلم را از زبان ماریان روایت کردیم اما کاراکترهای واقعی دیگری هم درگیر این ماجرا بودهاند و قرار بود که در فیلم حضور داشته باشند. برای اینکه بیشتر در حال و هوای داستان قرار بگیریم و به فضای اصلی آن نزدیکتر شویم تصمیم گرفتیم که با افراد مختلف که به نوعی درگیر قضایای سال 2002 شده بودند و به هر شکلی آن را لمس کرده بودند ملاقات کنیم و هر بار داستان را از زبان یکی بشنویم.
اظهارات بسیاری از آنان با آنچه که ماریان در کتابش آورده بود همخوانی نداشت، به بعضی از حقایق اصلاً اشارهای نشده بود یا حتی خود نویسنده از برخی از آن موارد بیاطلاع بود. از آنجایی که داستان از زبان خود ماریان روایت شده بود به جز اسراء (Asra) که او نیز در نگارش کتاب سهمی داشت به اظهارات دیگر افراد نپرداخته است.
گفتگو با کسانی مثل کاپیتان که در کمک پرل همه ساعات روز را بیرون از خانه در جستجوی دنیل بوده مثمرثمر بوده است و نتایج بسیار مثبتی را در کار ما داشته! واضح است وقتی با افراد مختلفی صحبت میکنید میتوانید ورژنهای مختلفی از یک داستان داشته باشید، چون هر کس آن را با زاویه دید خود بیان میکند.
ممکن است موضوعی به نظر شخصی بسیار مهم بیاید، اما از نظر دیگری اصلاً اهمیت نداشته باشد، وقتی که نظریات مختلف درباره یک موضوع خاص بیان میشود میتوانیم با مراجعه به منطق تصمیم بگیریم که کدام به واقعیت نزدیکترند. شاید این یک استدلال شخصی باشد اما بهرهگیری از این رویکرد در بیان حقایق به ما کمک بسیاری کرد و منابع اطلاعاتی مفید دیگری علاوه بر کتاب یاد شده در اختیار ما قرار داد.
ما مجبور بودیم که از هر طریق ممکن با این افراد مصاحبه کنیم و آنها را متقاعد سازیم که روایت زندگی آنها در رساندن پیام اصلی داستان مؤثر خواهد بود. من حتی از بازیگران هم خواستم که با آنها ملاقاتی داشته باشند.
این گروه کوچک در لوکیشن محدودی که قرار بود سکانسهای مربوط به داخل خانه را در آن بگیریم جمع شدند و به زودی رابطه بسیار صمیمانهای بین آنها شکل گرفت و اثرات مطلوب آن علاوه بر سناریو در خود فیلم هم به مراتب محسوس بود.
از این طریق هنرپیشگان به خوبی قالب کاراکتر خود را پیدا کردند و دریافتند که باید به جای چه شخصیتی بازی کنند، چطور و با چه روحیاتی باید ظاهر شوند.
- در مورد بازی آنجلینا جولی بگویید؟
قبل از آنکه من ساخت این فیلم را بپذیرم قرار بود که او در نقش اول بازی کند. آغاز کار پروژه ملاقات من و ماریان در پاریس بود، بعد از آن به همراه تهیهکنندگان کار به نامبیا رفتیم و در آنجا در جلسهای گفتگوی رسمی را به اتفاق آنجلینا و برادپیت آغاز کردیم. حدود سه روز تمام درباره جنبههای مختلف فیلمسازی، سناریو و... به بحث نشستیم و همه تصمیمات لازم را اتخاذ کردیم.
خاطرات و تجربیات ماریان در این امر به ما خیلی کمک کرد، او و آنجلینا از قبل همدیگر را میشناختند و با هم صحبتهای اولیه را کرده بودند همین امر کار ما را خیلی جلوتر انداخت و توانستیم در آن هفتاد و دو ساعت به جزئیات بیشتری بپردازیم. آنجلینا در این نقش بسیار عالی بازی کرد. او از قالب همیشگیاش خارج شده و تواناییهای بازیگریش را در یک نقش متفاوت نشان میدهد.
- یکی از عوامل اجتنابناپذیری که یک فیلمساز در میان داستانی چون «قلب مقتدر» با آن مواجه میشود، این است که عملا هر کسی که بلیط میخرد تا آن را ببیند کاملا تا پایان داستان را میخواند. شما به عنوان یک فیلمساز روایت قصهای را به عهده داشتهاید که پایان تراژیک آن روح مخاطب را آکنده از غم و اندوه میسازد. با این وجود چه تدابیری را برگزیدید که با وجود این موضوع فیلم را جذاب و تماشاگرپسند سازد؟
-این موضوع زیاد برای من اهمیت ندارد و مشکل خاصی محسوب نمیشود. به نظر من تنها چیزی که همه درباره دنی میدانند این است که چه اتفاقی برایش افتاده، او در پاکستان دزدیده شده و بعد به قتل رسیده است، اما مطمئن نیستم که چیزی بیش از آن بدانند. وقتی که فیلمی کاملا داستانی میسازید اغلب فکر میکنید که اگر آخر داستان را به مخاطب لو دهید جالبتر خواهد بود.
اول فلاشبک میزنید و میگویید که تا آن زمان در آن صحنه چه اتفاقات دیگری روی داده است. دغدغه من این نیست که شما بدانید عاقبت آدمربایی چه میشود. فیلم بیشتر درباره ماریان است و بازتاب عکسالعمل او نسبت به ربودن همسرش و خبر مرگ اوست . فیلم به روابط ماریان با دیگر افراد در خانه و جستوجوی دنیل میپردازد. وقتی کتاب جذاب ماریان را خواندم احساس خوبی داشتم و امیدوارم که مخاطبان این فیلم هم بعد از تماشای آن همین احساس را داشته باشند.
- بدیههسازی در برخی از آثار شما به وضوح دیده میشود. آیا در «یک قلب مقتدر» هم تعمداً وجود داشته یا در خلال پروژه به وجود آمده و به درخواست شما نبوده است؟
-سناریوی داستان از کتاب ماریان و گفتوگوهایی که با کاراکترهای اصلی انجام شده گرفته شده است. بعد از آن هنرپیشهها با کاراکترهای اصلی ملاقات کردند و در صحبت با آنها به ورسیونهای جدیدی از داستان رسیدند.
چون ماریان در تمام طول داستان در خانه میماند، پنج هفته در یک خانه بودیم و همین امر کمک کرد تا سکانسها را به ترتیب وقوع و پشت سر هم فیلمبرداری کنیم. ما میتوانستیم کار را آغاز کنیم و بقیه راهمان را گرچه با زحمت اما آهسته و محکم پیش برویم. تقریبا در طول همان مدتی که ماجرا واقعا رخ داده بود آن را فیلمبرداری کردیم. هرچه که کارمان بیشتر پیش میرفت و هنرپیشگان بیشتر و بهتر همدیگر را میشناختند، روابط آنها به فضایی که ماریان از افراد خانه توصیف کرده بود نزدیکتر میشد.
زمانی که آنها برای ضیافت شام آخر جمع شدند انگار که دقیقا همان گروه از کاراکترهای اصلی بودند که در سال 2002 ماجرای واقعی را خلق کردهاند. یکی از صحنههای پایانی فیلم که کنجکاوی مرا زیاد میکند زمانی است که خبر مرگ دنیل را به ماریان میدهند. باوجود ظاهر و رفتار آرام و کنترل شده ماریان در طول فیلم میبینیم که او خودش را در اتاق محبوس میسازد تا در غار تنهاییاش در غم عشق از دست رفته و ضربه احساسی که متحمل شده ناله و گریه سر دهد.
- میتوانید کمی درباره اینکه چطور آن صحنه خاص را گرفتید توضیح دهید و اینکه چطور توانستید آن را با آهنگ کلی فیلم هماهنگ سازید؟
- همه میگفتند که ماریان اصلی هیچ نقطه ضعف یا حتی احساسی از خود نشان نمیداد. وقتی که همه از خبر مرگ دنیل مطلع شدند، موجی از غم و اندوه خانه را فرا گرفت و آن حال و هوا را همه کم و بیش مشابه توصیف کردند. در طول فیلم ماریان ضعیف و احساساتی نیست، اما قرار هم نبود که آن احساسات را قربانی سازد، چون او به خاطر فدا نکردن این احساسات قوی مانده بود و تمام این مدت سعی کرده بود که با مسلط بودن به اعصاب و کنترل احساساتش قویترو منطقیتر به هدفش برسد.
حقیقت این است که همه این ناراحتیها انبار شده و به مراتب سختتر از ابراز احساسات و پرده برداشتن از وضعیت درون اوست. چون اساساً هنرپیشگان زیاد دوست ندارند که روی پرده سرد و بیروح ظاهر شوند. خودنمایی خاصیت هر بازیگری است. اما در صحنهای که شما میگویید جنجالی است او هرچه که تاکنون اذیتش میکرده بیرون میریزد.
با حبس کردن خودش در اتاق و اعمالی که از او میبینیم نشان میدهد که تاکنون هم آنقدر که نشان میداده خونسرد و بیروح نبوده و فقط خودداری او بوده که پنهان میکرده چه غم سنگینی را در سینه دارد. ما فقط روی این مسئله روانشناسی مانور میدهیم.
- شما از آن کارگردانهایی نیستید که بخواهید مدام خود را تکرار کنید. این سومین فیلمی است که شما درباره وقایعی که در این منطقه روی میدهد میسازید. دو فیلم دیگر شما داستانهای کوچکی بودهاند که در پس داستان ظاهری پیام بزرگتری را در خود دارند. من فکر میکنم که شما با قلب مقتدر به داستانی کوچک و در عین حال صمیمی پرداختهاید که یک داستان عاشقانه و حکایت ربودن آدمها نیست بلکه به مرگ 200خبرنگاری اشاره دارد که بعد از این رویدادها کشته شدند. آیا این جهتگیری آگاهانه بوده است؟
- فیلم ما بسیار شوکه کننده بود، چون به نظر میرسید اولین فیلمی باشد که به این موضوع پرداخته است و به همین دلیل هم بازتاب گستردهای داشت. اگر این فیلم را با «راهی به گوانتانامو» مقایسه کنید متوجه میشوید که داستانی مشابه دارند؛ هرکدام از آنها داستان مردمی هستند که در عملیات 11/9 گرفتار شدهاند و از هر سو تحت فشار اقدامات افراطی دو گروه هستند.
این قصه نبود که مرا به ساخت «یک قلب مقتدر» تشویق میکرد. در هر کدام از این جنگها صدها هزار نفر از مردم کشته شدهاند و میشوند. مهم نیست که خبرنگار باشند یا زن و بچه، همه کسانی بودهاند که ناخواسته و بیهیچ گناهی جان باختهاند. این همان روح حاکم بر دو فیلم است که قطبگرایی دو طرف از زمان 11/9 تاکنون همچنان ادامه دارد. خوب، میتوانید داستانی را هم انتخاب کنید که کسی تا به حال نشنیده باشد و همان اثر شگرف را بر بیننده بگذارد.
artitcool.com/جولای 2007