فيلمي كه بتواند همه را تكان بدهد بسيار متفاوت است با فيلمي كه كوچكترين اثري در تو نگذارد. گاهي، بعد از سينما كه گفتوگوي تماشاگران را ميشنوي، جز ملالت و خستگي چيزي ندارد. يا نهايتا ميگويند، خستگيمان درآمد. اما ماجرا بعد از اين فيلم متفاوت است. بعد از تماشاي اين فيلم فقط سكوت است و سكوت و طراوت و نم بر گونهها.
دلت را كه به دل «الفت» بدهي، خودت را جاي او بگذاري و بشوي مادر؛ ميشوي مادري كه حاضر نيست خار در دست فرزندش را تحمل كند با نفس فرزندش است كه نفس ميزند و با تپش قلب اوست كه قلبش آرام ميگيرد و حالا بايد درسي به همه مادران سرزمين ما بدهد. اميد را از الفت بايد ياد گرفت؛ الفتي كه مريلا زارعي با زبان روزه نقشش را ايفا كرده؛ الفتي كه اشكهاي زيادي سكانسهاي مختلفش را به اشكهاي مخاطبينش پيوند زده. الفت، مادري است كه فرزندش به جبهه ميرود اما نميآيد و در اين سالهاي چشم انتظاري، گام به گام پختهتر و پختهتر ميشود و از خاكستر وجودش، اميد به زندگي و ادامه راه فرزندش زبانه ميكشد.
الفت در اين سالها پخته شده؛ مثل همان كوره معدن كرمان، درونش گداخته و كيميا شده. آن رنج، او را به تكامل رسانده و روح شكوهمندي از او ساخته است؛ روح بزرگي كه مادران شهدا اين روزها، خود را در آيينه تصوير آن ميبينند.
آبيار در داستاني يك خطي درمورد شيار 143 اينگونه نوشت: «الفت چشم انتظار فرزند است كه خبر خوبي از راه ميرسد. اما امتحان بزرگ در راه است.» امتحان آنقدر بزرگ است كه فقط بايد بايد زينبوار باشي تا بتواني زير غم پاره جگرت قد علم كني و اين الفت است كه مادرانه در دنياي امروز ما، درس زيبايي را به تصوير كشيده است. «شيار۱۴۳» از زبان الفتهايي صحبت ميكند كه آرزوي داماد شدن يونسهايشان به دلشان ماند. الفتهايي كه ساليان سال چشم بهدرماندند. يونس فيلم همزبان حال جوانان رشيد و غيور اين مرز و بوم است كه رفتن عزيزانه را به ماندن ذليلانه ترجيح دادند. اين فيلم در اين عصر يخبندان بيروح، روح اميد را در كالبد جان سينماي ايران دميد. اين فيلم، همسرانه(به اتفاق خانواده) ديدنش ميچسبد.
نظر شما