براي همين وقتي جواب رد شنيد، سناريوي اسيدپاشي را طرح كرد تا درست در ثانيههاي آخر خودش را سپر بلاي آن دختر كند و با نجات او، علاقهاش را بهدست آورد. اما نقشهاي كه كشيده بود در آخرين ثانيهها و دخالت مردم شكستخورد.درحاليكه جنجال پرونده اسيدپاشيهاي اصفهان هنوز تمام نشده و همه منتظرند تا خبر دستگيري اسيدپاش را بشنوند، كيلومترها آنطرفتر و در تهران ماجراي عجيبي رخ داد. ماجرايي كه هر چند در ابتدا اسيدپاشي بهصورت يك دختر جوان بهنظر ميرسيد اما در ادامه مشخص شد كه يك سناريوي عاشقانه است؛ درست مثل فيلمهاي هندي.
- شروع ماجرا
همهچيز از ساعت 5بعدازظهر دوشنبه شروع شد. دختر جوان در حال عبور از خيابان 6.32 نيروي هوايي بود كه موتورسيكلتي با 2سرنشين در چندقدمياش توقف كرد. جواني از ترك موتور پايين پريد و درحاليكه يك بطري در دست داشت به طرف دختر رفت. وقتي به چند قدمي او رسيد، خواست محتوي داخل بطري را به طرف دختر بپاشد كه در همين هنگام پسر جواني به طرف دختر دويد و خودش را سپر بلاي او كرد.
محتوي داخل بطري كه اسيد بود روي كمر پسر جوان پاشيده شد و جوان اسيدپاش سوار موتور شد كه فرار كند اما در همين حين 2جوان بسيجي كه از آنجا ميگذشتند به طرف اسيدپاش دويدند. هنوز موتور از محل دور نشده بود كه يكي از جوانها با لگد ضربهاي به موتور زد و اسيدپاش و راننده نقش زمين شدند. آنها دوباره فرار كردند اما در نهايت راننده موتور كمي جلوتر از سوي 2 جوان بسيجي دستگير شد.
- جوان آشنا
چند متر آنطرفتر و در جايي كه اسيدپاشي رخ داده بود، دختر جوان وحشتزده به پسري نگاه ميكرد كه باعث نجاتش شده بود. آن پسر را به خوبي ميشناخت. اسمش سعيد بود. سعيد از مدتها قبل به اين دختر ابراز علاقه كرده و حتي به او پيشنهاد ازدواج داده بود. هر چند دختر جوان به او جواب رد داده، اما حالا سعيد از زندگياش گذشته بود تا از اسيدپاشي روي دختر موردعلاقهاش جلوگيري كند.
اسيد روي كاپشن سعيد ريخته شده و فقط كمي از كمر او را سوزانده بود. دختر جوان هنوز گيج بود و نميتوانست اين اتفاق را باور كند. لحظاتي بعد مأموران كلانتري رسيدند و دختر جوان و سعيد را بهعنوان شاكي و راننده موتورسيكلت را بهعنوان همدست اسيدپاش به كلانتري انتقال دادند.
- راز عجيب
راننده موتور اسمش حسين است. جواني 19ساله كه در همان بازجوييهاي اوليه همهچيز را اقرار كرد. حسين گفت كه همه ماجرا يك سناريو بوده كه طراح آن كسي جز سعيد نيست. يعني همان جواني كه رويش اسيد ريخته شده است. حسين اعتراف كرد كه سعيد به دختر جوان علاقه زيادي داشت اما از وقتي از او جواب رد شنيد تصميم گرفت هر طوري شده علاقه اين دختر را بهدست آورد.
براي همين قرار شد كه حسين و دوست ديگرشان وانمود كنند كه ميخواهند بهصورت دختر جوان اسيد بپاشند و در همين هنگام سعيد سر برسد و خودش را سپر بلاي دختر كند تا با نجات جانش، علاقه او را بهدست آورد و بتواند با وي ازدواج كند. مأموران وقتي اين اعترافات را شنيدند از سعيد هم بازجويي كردند و او جواب داد كه همه حرفهاي حسين درست است. به اين ترتيب راز اسيدپاشي فاش شد و مأموران توانستند متهم فراري پرونده يعني همان جوان اسيدپاش را نيز دستگير كنند. به گفته سرهنگ محمديان، رئيس پليس آگاهي تهران، براي هر سهمتهم پرونده قرار قانوني صادر شده و تحقيقات تكميلي از آنها ادامه دارد.
- گفتوگو با طراح سناريوي اسيدپاشي
سعيد هرگز تصور نميكرد نقشهاي كه كشيده بود در آخرين لحظات با شكست روبهرو شود. گفتوگوي خبرنگار همشهري با او را بخوانيد.
- چند وقت بود كه آن دختر را ميشناختي؟
مدتي قبل در كافي نت يك مجتمع تجاري كار ميكردم و آن دختر را زماني كه براي خريد كتاب آمده بود ديدم و عاشقش شدم.
چيزي درباره علاقهات به او گفته بودي؟
بعد از مدتي، سد راهش شدم و از علاقهام به او گفتم. حتي به وي پيشنهاد ازدواج دادم. اما وقتي به من جواب رد داد، همه روياهايم رنگ باخت.
- تحصيلاتت چقدر است؟
ليسانس كامپيوتر دارم.
- به خواستگاري نرفتي؟
ميخواستم اول از او جواب مثبت بگيرم و بعد به خواستگاري بروم اما وقتي جواب رد داد به هم ريختم.
- چرا جواب رد داد؟
كمي قبل از پدرم شنيدم كه ظاهرا آن دختر خواستگار دارد و ميخواهد با يكي از اقوامش ازدواج كند. وقتي شنيدم شوكه شدم. قسم ميخورم كه اگر ميدانستم خواستگار قطعي دارد، هرگز مزاحمش نميشدم و اصرار نميكردم.
- نقشهاي كه كشيدي دقيقا چه بود؟
ميخواستم مثل فيلمهاي قديمي فردينبازي كنم تا علاقهاش را بهدست آورم. با خودم گفتم اگر او را از اسيدپاشي نجات دهم، حتما عاشقم ميشود. ماجرا را با 2نفر از دوستانم مطرح كردم. ابتدا قبول نميكردند اما اصرار كردم. بالاخره قبول كردند. رفتيم و اسيد خريديم. قبلش 2 بار همه ماجرا را بازسازي كرديم. البته نه با اسيد. با آب. نقشه اين بود كه ابتدا دوستانم براي آن دختر ايجاد مزاحمت كنند و من جلو بروم و فراريشان دهم.
بعد از چند دقيقه آنها براي انتقامگيري با اسيد برگردند و درست وقتي روي آن دختر اسيد ميريزند، من بپرم وسط و اجازه ندهم روي آن دختر اسيد بريزد. براي اين كار يك كاپشن كلفت پوشيدم تا قبل از اينكه اسيد پوستم را بسوزاند، آن را درآورم. روز حادثه همهچيز طبق نقشه پيش رفت اما پس از اسيدپاشي، يكي از دوستانم هنگام فرار گير افتاد و همهچيز برملا شد.
- پشيماني؟
خيلي. آبروي خانوادهام را بردم.
نظر شما