سه‌شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۳ - ۰۷:۳۵
۰ نفر

سمانه فراهانی: چشم‌های آبی رنگش سرشار از هیجان و زندگی است؛ در قاب سفیدرنگ پیرامونش لحظه‌ای آرام نمی‌گیرد و دائم در تکاپوست.

بعد از هر جمله، انرژي‌هاي مثبتش را جمع مي‌كند و با خنده‌اي به ديگري هديه مي‌دهد. شايد فعاليت‌هاي بي‌شمارش در كنار همين مشخصه‌ها موجب شده دوستانش او را بمب انرژي بدانند. همين انرژي بود كه او، همسرش و فرزند 5ساله‌اش را با دوچرخه راهي سفر كرد تا دنيا را ببينند. دختري كه به‌خاطر نبود حس بينايي داشته‌هايش را ناديده نگرفته و حالا به‌عنوان روانشناس خانواده و اعتياد مشغول درمان بيمارانش است. هما هماوندي 36 سال پيش متولد شد، تا 2ماهگي‌اش هيچ نگراني‌اي وجود نداشت اما با بزرگ‌تر شدنش خانواده فهميدند دختر زيبارويشان قرار نيست از دريچه چشم‌هايش دنيا را ببيند. رفتارها هيچ تغييري نكرد تا آنجا كه هماي 6ساله احساس مي‌كرد هيچ تفاوتي با ديگران ندارد.

طعم كودكي بي‌هيچ تفاوت

«پيش از مدرسه خيلي اوقات در كوچه با بچه‌ها بازي مي‌كردم. قايم‌باشك بازي مي‌كرديم و من هم همراه آنها چشم مي‌گذاشتم. هيچ كدام به من نمي‌گفتند تو كه نمي‌بيني چشم گذاشتن‌ات براي چيست؟ انگار با وجود سن كم‌شان مي‌دانستند چطور بايد با من رفتار كنند. البته اينطور نبود كه به هيچ‌وجه كسي مسخره‌ام نكند يا پچ‌پچي پشت سرم نباشد. خانواده‌ام خيلي به من لطف داشتند و من هم آدم شادي بودم كه كمتر به مسخره كردن‌ها توجه مي‌كردم.»

با درك اندكي از نابينايي و همراه با تمام وسايلي كه هر كودكي روز اول مدرسه در كيف همراه مي‌برد راهي دبستان دانشمند مي‌شود. به مرور در ميان حرف‌هاي معلم و تفاوت نوشت‌افزارهايش با كودكان ديگر به‌معناي كلمه نابينا پي‌مي‌برد؛ «يكي از نعمت‌هاي بزرگ زندگي من دوران كودكي‌ام بود. شايد بسياري از آدم‌ها قضاوتشان اين بود كه اين بچه با نابينايي‌اش چه ميزان در آينده مشكل خواهد داشت؛ ما كه مي‌بينيم زندگي مان اين است واي به حال اين كودك نابينا! اما خدا را شاكرم كه در كنار ناداشته‌ها، داشته‌هاي بسياري داشتم؛ پدر و مادر و مادربزرگ خوبي كه چندان تحصيلكرده نبودند اما من را به بهترين شكل پرورش دادند. من قدر داشته‌هايم را مي‌دانم و از كوچك‌ترين داشته‌ها مي‌توانم بهره ببرم؛ حتي يك شكلات كلي من را خوشحال مي‌كند.»

كنار كودكان عادي، دوران دبستان سپري مي‌شود و فصل تازه زندگي همزمان با شروع تحصيلات راهنمايي و ورود به مدرسه كودكان استثنايي رقم مي‌خورد. اين مدرسه‌ها را چندان نمي‌پسندد چون كودكان ناتوان در محيطي بسته قرار مي‌گيرند و به مرور افسرده مي‌شوند؛ «من ماجراجو و كنجكاو بودم و هميشه مي‌گفتم اگر نابينا نبودم شايد مدل ديگري زندگي مي‌كردم؛ با كوله‌پشتي بر دوش راهي جهانگردي با پاي پياده مي‌شدم اما حالا به تبع شرايط بينايي‌ام احساس مي‌كنم خدا به پدر و مادر من رحم كرد وگر نه نمي‌توانستند من را پيدا كنند.»

شروع زندگي تازه با عشق

آرزوهايش همراه جسمش رشد مي‌كند و او را به دانشگاه علامه طباطبايي مي‌رساند؛ «وقتي دانشگاه قبول شدم بسياري از مديران گروه و استادان به من سخت مي‌گرفتند و مي‌گفتند چه‌كسي به تو گفته كه روانشناسي بخواني؟ برو مثل دكتر خزائلي ادبيات بخوان يا موسيقيدان بشو. من گفتم نمي‌خواهم. من روانشناسي مي‌خوانم و ثابت مي‌كنم انسان با نداشته‌هايش هم مي‌تواند موفق شود.»

سال دوم دانشگاه در شب شعري با «رضا صادق‌نژاد» آشنا و خيلي زود مقدمات ازدواجشان چيده مي‌شود. ازدواج با مردي كه متفاوت است، زندگي هماي پر‌جنب و جوش را تغيير مي‌دهد؛ «همسر من در تغييرات زندگي من بسيار مؤثر بود. او به هيجاناتم بسيار توجه مي‌كند و در آنها با من همراه مي‌شود. از ازدواج ما مشخص است كه همسر من انسان متفاوتي است. من اگر فردي عادي بودم شايد هيچ‌گاه با يك نابينا ازدواج نمي‌كردم و با خودم مي‌گفتم بي‌خيال از كجا معلوم اين آدم توانمند باشد. اما همسر من اين تصميم را گرفت و احساس مي‌كنم نتيجه‌اش را هم ديد چون به‌نظرم من كمبودي نسبت به بقيه ندارم؛ فقط متفاوتم. يك توانايي را كم دارم و به جاي آن توانايي‌هاي ديگري دارم. اما خب همسرم جسارت زيادي داشت و باعث آزاد شدن جسارت من هم شد. هرچه را كه مي‌خواستم در كنار همسرم تجربه كردم؛ در واقع، پيش از اينكه شاغل بشوم به هرچه علاقه‌مند مي‌شدم با كمك او تجربه‌اش مي‌كردم.»

ركاب‌زني 3 نفره و سفرهايي ادامه‌دار

روزي با همسرش تصميم مي‌گيرند دست به اقدامي تازه بزنند. دوچرخه‌اي 2 نفره به همراه يك دوچرخه كوچك وسيله نقليه‌شان مي‌شود و راهي سفر مي‌شوند. ابتدا كرج و بعد هم راه‌هاي دورتر. تركيه، ارمنستان، گرجستان و آذربايجان را با ركاب زدن همراه پسر 5 ساله‌شان مي‌بينند و هما براي خود از اين كشورها تصوير مي‌سازد؛ «من آدم واقع‌گرايي هستم و برعكس تصور بسياري از اطرافيان، روح شاعرانه‌اي ندارم. شيوه ديدن من با انسان‌هاي عادي متفاوت است. من درباره بسياري از منظره‌ها از همسرم سؤال مي‌كردم و او برايم توضيح مي‌داد. ضمن اينكه به شنيده‌هايم دقت مي‌كردم. با مردم بومي صحبت مي‌كردم و در مجموع به دريافتي از آن كشور مي‌رسيدم. مسلما دريافت من نسبت به كشورهايي كه به آنها سفر مي‌كرديم بعضي مواقع كمتر از همسر و پسرم بود اما من به اين وضعيت عادت كردم.»

همسر و پسرش در سفرها چشمانش بوده‌اند و او به‌دليل تسلط به زبان انگليسي، زبان آنها محسوب مي‌شده است. هنگام مصاحبه با روزنامه يا تلويزيون‌هاي خارجي او پيشتاز مي‌شده و در قالب يك مترجم گفته‌ها را به همسرش انتقال مي‌داده است. از آخرين سفرشان 4سال گذشته و هما از زمان سفر بعدي اطلاع ندارد؛ «زندگي هر روز شرايط خاص خود را دارد. حس و حالي‌كه در آن زمان من و همسرم از نظر انرژي عاطفي، جسمي و مالي داشتيم مربوط به آن دوران بوده و نمي‌دانم دوباره تكرار مي‌شود يا خير؟ زندگي رودخانه‌اي است كه زمان حالش با چند ثانيه قبل از آن متفاوت و غيرقابل تكرار است. اميدوارم باز هم با دوچرخه سفر كنيم اما نمي‌دانم شرايط فراهم مي‌شود يا خير؟»

دو دست و چندين شغل

هما تنها 6 سال است كه وارد بازار كار شده اما در همين مدت، فعاليت‌هاي بسياري داشته و حالا با چندين مركز ترك اعتياد و چندين شبكه راديويي و تلويزيوني همكاري مي‌كند. روانشناس و مدديار خانواده و افراد مبتلا به اعتياد است و در ساختمان شهرداري يكي از مناطق تهران به‌عنوان روانشناس و يكي از دبيران كانون معلولان فعاليت دارد؛ «در شبكه‌هاي راديويي بيشتر از تلويزيون فعال هستم و در هفته 5 تا 6برنامه در شبكه‌هاي راديو فصلي، خانواده، كتاب و گاهي هم سلامت دارم. در فرهنگسراي بهمن كلاس خودشناسي و خود تحليلگري برگزار مي‌كنم اما بخش اصلي كارم درمانگري اعتياد به محرك‌ها و مخدرهاست. گاهي هم همكاري پروژه‌اي با دانشگاه‌هاي كشور يا شركت‌هاي خصوصي دارم و كارگاه‌هاي خودتحليل‌گري براي دانشجويان يا كارمندانشان برگزار مي‌كنم.»

هماوندي گاهي هم سري به تلويزيون مي‌زند و به‌عنوان مجري- كارشناس به اجراي برنامه مي‌پردازد. نخستين‌بار كه مقابل دوربين قرار گرفته هيچ استرسي نداشته و خيلي زود به يك مجري توانمند تبديل شده است. شيوه ارتباطش با مردم در رسانه‌اي كه ديدن اهميت بسياري دارد به گفته خودش يك استثناست؛ «ديدن، فاكتور مهمي است و گفته مي‌شود چشم سلطان سر است. قرار گرفتن 2 انسان مقابل يكديگر نكته مهمي است اما همواره در دنيا استثناهايي وجود دارد. آنچه براي مخاطب بسيار مهم است جملاتي است كه بيان مي‌شود.»

محيط‌هاي شغلي هما بعضا خطرناك هم هست؛ «من زندان مي‌روم و با بچه‌هاي معلول و كار و خيابان حرف مي‌زنم. همسرم دست من را در انجام كارهايم خيلي باز مي‌گذارد و وارد فضاهايي مي‌شوم كه پر از آسيب است اما تا به حال هيچ انساني به من آسيب نرسانده است. در واقع من آسيبي از سوي هيچ‌كس در دنيا نديده‌ام. انسان‌ها همه خوب هستند و هيچ آدمي تا حالش بد نباشد در حق كسي بدي نمي‌كند، به همين‌خاطر من خيلي از اوقات ريشه‌هاي بدي كه به من شده را در خودم پيدا مي‌كنم. شايد اين ديدگاه احمقانه يا ساده‌لوحانه به نظر برسد اما مهم اين است كه من با چنين ديدگاهي حالم خوب است. دنيا به قدري هم كه مي‌گويند ناامن و بد نيست.»

او در ارائه خدمات مشاوره به افراد معتاد موفق عمل كرده و حالا بسياري از بيمارانش، دوستان صميمي‌اش شده‌اند. از امتياز نابينا‌بودن در ارائه خدمات مشاوره استفاده كرده و مي‌گويد اين ناتواني موجب رشد شغلي‌اش شده است؛ «زماني كه آدم‌هاي دردمند به من مراجعه مي‌كنند مي‌بينند كه انساني با شرايط سخت‌تر از آنها در حال كار است؛ نابيناست اما انرژي به ديگران مي‌دهد و از آنها انرژي مي‌گيرد. حالش خيلي بد نيست و اين مي‌شود كه حال بهتري پيدا مي‌كنند. گاهي اين حرف‌هايمان نيست كه به ديگران ياري مي‌رساند شيوه رفتار و آنچه هستيم بيشتر از حرف‌هايمان به فرد كمك مي‌كند.»

هما با چشمان بسته متوجه تعجب افرادي كه براي نخستين‌بار به اتاق مشاوره‌اش وارد شده‌اند، مي‌شود اما مكالمه‌هاي كلامي و مهارت‌هاي ارتباطي كه فراگرفته موجب دلگرمي مراجعه‌كنندگان مي‌شود؛ «يك مشاور يا معلم اول از همه بايد حرف‌هايي را كه به ديگران مي‌زند، خودش زندگي كند. من اين كار را انجام مي‌دهم. روزهايي مي‌شود كه وارد مركز درماني يا كمپ مي‌شوم و به بيمارانم مي‌گويم من امروز اتفاق بدي برايم رخ داده و كمكم كنيد. باور كنيد در آن روز به قدري به من انرژي مي‌دهند تا حالم خوب مي‌شود. يكي پنجره را باز مي‌كند كه هوا باعث تغيير حالم بشود و ديگري به من گل هديه مي‌دهد. كافي است از آدم‌ها بخواهيد كه به شما كمك كنند، حتما اين كار را انجام مي‌دهند. من تا به حال نشده كه در خيابان بمانم و به كسي بگويم و او به من كمك نكند. در هر موضوع مشخصي به دوستي زنگ مي‌زنم و به قدري زيبا از انرژي‌شان به من هديه مي‌دهند كه حالم خوب مي‌شود.»

درمان اعتياد با جمله‌هاي روانشناس نابينا

معتادان تا به حال روانشناس نابينا نداشته‌اند و حالا هما در چندين كمپ ترك اعتياد با معتادان ارتباط خوبي دارد و به كارش عشق مي‌ورزد؛ «اعتياد و معلوليت خيلي به هم شبيه هستند. به نوعي انگشت اتهام مردم به سمت هر دوي ماست و برچسب به ما مي‌زنند. تصور اين است كه وقتي زني معتاد است حتما خودفروش يا دزد هم هست. در مورد يك فرد نابينا هم اين برچسب‌ها وجود دارد مثلا اين خانم نابينا حتما همه كارهايش را ديگران برايش انجام مي‌دهند و حتي توانايي بچه‌داري هم ندارد. متأسفانه قضاوت‌هاي مردم بسيار است و در مورد همه آدم‌ها وجود دارد اما كسي كه كمي متفاوت است بيشتر برچسب مي‌خورد.»

برنامه‌ريزي دقيق براي انجام وظايف بي‌شمار

حضور در چندين برنامه راديويي و كمپ ترك اعتياد در كنار ايفاي وظايف همسرداري و مادرانه نيازمند برنامه‌ريزي دقيقي است. هما با سختگيري‌هاي همسرش از پس اين برنامه‌ريزي‌ها به خوبي برآمده و تمام كارهاي مربوط به مشاوره را در 4روز انجام مي‌دهد. يك روز از هفته متعلق به‌خودش و 2 روز هم در اختيار خانواده است؛ «من نسبتا انسان منظمي هستم البته در اين نظم بخشي همسرم به من بسيار كمك كرد. رضا بسيار سختگير است، به قدري كه گاهي من كم مي‌آورم اما همين سختگيري‌ها به من آموخته كه براي زمان‌هايم برنامه‌ريزي داشته باشم. من در كنار همسرم ياد گرفتم كه همه كارهايم را با هم اداره كنيم. از خريد خانه گرفته تا مهماني‌هاي هفتگي و ارائه مشاوره به افراد معتاد.» و ادامه مي‌دهد كه زندگي شخصي را با وجود كار كردن، كنار نگذاشته است؛ «هفته‌اي 4روز كار مي‌كنم و يك روز از هفته را به كارهاي شخصي‌ام مثل استخر رفتن يا ديدن يك دوست يا انجام كارهاي پزشكي اختصاص مي‌دهم. اگر براي اين يك روز بهترين پيشنهاد كاري هم به من بشود نمي‌پذيرم چون دوست ندارم با كاركردن فرسوده شوم. پنجشنبه و جمعه‌ها در اختيار خانواده هستم. روزهاي پنجشنبه خريدهاي مورد نياز خانه را انجام مي‌دهم و منزل را نظافت مي‌كنم. جمعه‌ها هم معمولا به مهماني مي‌رويم يا مهمان دعوت مي‌كنيم.» عكس پسرش را كه روي صفحه موبايلش گذاشته نشان مي‌دهد و مي‌گويد سروش ديگر بزرگ شده و 15سال دارد. هما تمام تلاش خود را صرف كرده كه مادري كامل براي پسرش باشد؛ «اگر پسرم مادري با شرايط من نداشت شايد خيلي بهتر بود اما پسر من عمق زندگي را بهتر درك مي‌كند. چون اطرافش 40ميليون آدم مي‌روند و مي‌آيند كه مانند مادرش نيستند. شرايط من چيزهايي به پسرم ياد مي‌دهد كه شايد اگر من شرايط عادي داشتم ياد نمي‌گرفت. در مجموع احساس مي‌كنم پسرم از زندگي‌اش راضي است. حتما مواقعي هست كه دوست داشته مادرش چنين شرايطي نداشته باشد اما در مجموع حالش خوب است.»

دنياي قشنگ به شرط بازي خوب

هما به خوبي تعاملات و بازي‌هاي زندگي را آموخته است و مي‌داند چطور بايد به ديگران كمك كند و چطور از آنها انرژي بگيرد؛ «دنيا جاي قشنگي است و مي‌توانيم از آن بهره ببريم به شرطي كه بازي‌هايش را آموخته باشيم. من خودم را انسان خوشبختي مي‌دانم و احساس مي‌كنم در مسير موفقيت قرار دارم. آدم‌ها هيچ‌گاه به سادگي به قله موفقيت نمي‌رسند و هميشه بايد در تلاش باشند. من عاشق زندگي هستم و به‌خاطر اين عشق سختي‌ها را تحمل مي‌كنم. ما آدم‌ها با درد متولد شده و با اين درد و رنج‌ها بزرگ مي‌شويم. اتفاقاتي كه در زندگي رخ مي‌دهند هميشه مثبت نيستند و اتفاقات بد هم براساس طبيعت زندگي وجود دارد. اگر ضمن درد كشيدن از زندگي بهره ببريم انسان‌هاي موفقي مي‌شويم.» هما اين عشقش به زندگي را يك نعمت الهي مي‌داند كه امانتدار خوبي برايش بوده و تا به حال حفظش كرده است. در مسيري كه قدم برمي‌دارد مطمئن به‌نظر مي‌رسد. البته به ترديدهايش هم اشاره مي‌كند؛ «من هم مانند انسان‌هاي ديگر دائم دچار ترديدم. هر انساني ممكن است سرشار از ترديد باشد. من هم بسيار زمين مي‌خورم و دو مرتبه بلند مي‌شوم. فكر مي‌كنم يك كاري درست است اما وقتي تا انتهايش مي‌روم، با خود مي‌گويم كاش اين كار را انجام نداده بودم. كوشش و خطا در زندگي لزوما به‌معناي به نتيجه رسيدن نيست، گاهي شما راهي را طي مي‌كنيد و با خود مي‌گوييد عجب اشتباهي كردم. پذيرش اشتباهات در بسياري از موارد مسير تازه‌اي را در زندگي‌مان باز مي‌كند. گاهي تا انتهاي خيابان پيش مي‌رويد و انتهاي خيابان به بن‌بست مي‌رسيد اما به هر حال شما اين مسير را طي كرده و برگشته‌ايد. در تجربه بعدي بيشتر از تجربه آدم‌ها استفاده مي‌كنيد. من اجازه خطا را در زندگي به‌خودم مي‌دهم اما سعي مي‌كنم خيلي خطاهاي تكراري نداشته باشم. هميشه اشتباهاتم جديد است.» زندگي هما در جريان است و او در برنامه روزانه‌اش به امور بسياري رسيدگي مي‌كند حتي گاهي به سينما مي‌رود و از تماشاي فيلم در كنار تماشاگران لذت مي‌برد. با وجود كنجكاوي‌اش هيچ‌گاه درباره صحنه‌هاي فيلم از كسي پرسش نمي‌كند و مي‌گويد آدم‌ها حق دارند فيلمشان را ببينند. من هم به اندازه خودم از زندگي و فيلمي كه مي‌بينم دريافت مي‌كنم.» فيلم زندگي هما هم مانند بسياري از آدم‌ها ادامه دارد و تماشاگران انتظار اتفاقاتي خوش در آن دارند؛ اتفاقاتي كه با وجود تلاش‌هاي هما براي يادگيري و فعاليت دور از ذهن نيست.

دوست صميمي من

هما هماوندي به‌عنوان مادر هميشه كنار من بوده و در هر جمعي باعث افتخارم است. افتخارات او در روانشناسي و سفر با دوچرخه بر كسي پوشيده نيست و نيازي به گفتن ندارد. هرچند مادرم به لحاظ بينايي ضعف دارد اما براي من ويژگي‌هايش بسيار بيشتر از مادران عادي است. او هميشه به من اميد مي‌دهد و در كنار مادربودن، دوستي صميمي است. از همان پنج‌سالگي كه همراهشان به سفر مي‌رفتم تنها دلخوشي‌ام مادر بود؛ چون هر بار كه خسته مي‌شدم به من اميد مي‌داد و مي‌گفت «ركاب بزن تو مي‌تواني». حالا سفرهايمان با دوچرخه به‌خاطر مشغله‌هاي مادر تمام‌شده اما سفر با ماشين را از دست نمي‌دهيم. مادر با وجود همه مشغله‌ها، كمبودي باقي نمي‌گذارد و در كنار سفر، مهماني‌هايي هم مي‌دهيم. دوستانم او را به آشپزي خوبش مي‌شناسند و طرفدار غذاهايش هستند. چند باري همراه او به محيط‌هاي كاري‌اش رفته‌ام و او را روانشناس فعالي مي‌دانم كه براي كار به محيط‌هاي خطرناكي مراجعه مي‌كند كه حتي خود من جرأت رفت‌وآمد به آنجا را ندارم. به‌خاطر تمام اين مشخصه‌ها او را صميمانه دوست دارم و به او افتخار مي‌كنم.
سروش صادق‌نژاد- پسر خانم هماوندي

سراسر موج مثبت

5سالي مي‌شود كه هماوندي را مي‌شناسم و 2 سال است كه تنگاتنگ با هم كار مي‌كنيم، در مركز ترك اعتياد زنان، خدمات روانشناسي ارائه مي‌دهد. او هنگام كار به قدري موج مثبت و جاذبه دارد كه همه بيماران ارتباط خوبي با او دارند.
مركز ما نهايت درد است و افراد حاضر در اين مركز با يك تلنگر دلگير مي‌شوند. در موارد بسياري حرف يا حركتي كوچك از سوي همكاران ما مراجعان دردمند را مي‌آزارد اما در اين مدت از كسي نشنيده‌ام كه از هماوندي دلگير شده باشد.
حتي يك نفر هم يافت نمي‌شود كه از اين زن بافكر و مستقل دلگير باشد. او خيلي به خانواده اهميت مي‌دهد و بسيار خوشفكر است. هماوندي در جامعه‌اي كه بسياري افراد در خانه مي‌نشينند تا فرد ديگري كارهايشان را انجام دهد، فعاليت مي‌كند و موفق است. او با وجود معلوليتي كه دارد به خوبي از عهده كارهايش برمي‌آيد و همه را راضي نگه مي‌دارد. هما روشن‌بين است و من در بسياري از موارد از او مشورت مي‌گيرم.
فاطمه محب‌علي-دبير كمپ بانوان تولد دوباره

 

کد خبر 280554

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha