حضرت استاد آيتالله حاجآقا مجتبي تهراني (قدس سره الشريف) را ميگويم كه در آستانه اربعين به جوار معشوق ديرينش شتافت و هر روز كه ميگذرد خلأ پر ناشدني وجود مباركش را بيشتر حس ميكنيم. نميدانم كه از آن روز تاكنون چندين و چندبار در برابر اين پرسش جانسوز جوانان و دانشجويان واماندهام كه با حسرتي بيپايان ميپرسند: بدون او چه ميتوان كرد؟
خوشا به حالش كه مصداق تام عمل به اين توصيه امير مومنان(ع) بود كه ميفرمايد: با مردم چنان زندگي كنيد كه اگر مانديد پيرامون شمع وجودتان بگردند و اگر رفتيد بر داغ فراقتان بگريند.
آخرين سال حضورش در اربعين بود كه يكي از دوستان براي وداع به محضر ايشان رسيد. او ميخواست براي زيارت اربعين عازم كربلا شود. آمده بود تا ضمن خداحافظي دستورالعملي بگيرد. من نيز در محضر استاد بودم.تا شنيد كه او مسافر كربلاست، منقلب شد. با افسوس، آهي از ناي جان برآورد و ياد سالهايي كرد كه مقيم نجف بوده و در چنين ايامي پياده به سوي حرم امام حسين(ع) ميشتافت. به راهپيمايي اربعين و آثار معنوياش سفارش كرد و در ضمن گفتههايش به خاطرهاي از گرفتن حاجت از اين قدرت نمايي شيعي اشاره كرد:
«يك سال از طريق كنار شط به كربلا ميرفتيم. اين طريق دوبرابر مسافت جاده، امّا با صفا بود، من و مرحوم آقا سيدعبدالهادي(شيرازي) جلو ميرفتيم و تعدادي از طلاب و معاريف هم پشت سر ما در حركت بودند. تقريباً يك ساعت به غروب بود كه در راه، زني از عشاير جلوي ما را گرفت و براي پذيرايي و استراحت به درون مهمان خانهاش (كه مُضيف مينامند) دعوت كرد.
آقا سيدعبدالهادي كه اهل نجف هم بود، تشكر كرد (تا بتوانيم راه بيشتري طي كنيم). امّا آن زن اصراري بياندازه كرد. وقتي ايشان دوباره نپذيرفت، عصباني شد و شروع به پرخاش كرد!
زن عرب ناگهان و درحاليكه عصباني بود، مرا بغل كرد تا به زور به سمت مُضيف ببرد و شوهرش را هم به كمك صدا زد!»
استاد درحاليكه چهرهاش گلگون و برافروختهتر شده بود، ادامه داد: «بالاخره چارهاي نبود و با همراهان به مُضيف آنها رفتيم كه با سَعَف و ني ساخته بودند و خيلي هم كوچك بود؛ بهطوري كه مجموع ما كه حدود 20تا 25نفر بوديم، شب به سختي خوابيديم.
به هر حال شوهر آن زن دليل اصرارشان را كه يك نذر بود توضيح داد و گفت:ما چندين سال است كه ازدواج كرده ولي بچهدار نشدهبوديم. پارسال به كربلا رفتم؛ به حرم (حضرت) عباس؛ و به او گفتم: اگر در سال بعد بچهدار شويم، زائرانِ برادرت را پذيرايي ميكنم و حالا بچهدارشدهايم. آن مرد رفت و نوزادشان را آورد و ما ديديم.
آن زن و شوهر خيلي هم فقير بودند. يك گوسفند بيشتر نداشتند. آن مرد همان گوسفند را هم ذبح كرد و درسته پخت و سرسفره آورد...».آن پير فرزانه كه سخت دگرگون شده بود، سال بعد به اصرار ما براي سفر به عتبات آماده شد، همه مقدمات نيز انجام شد، اما ناگهان پيغام داد كه: «منم كه ديده به ديدار دوست كردم باز».
او رفت و اينك همه ما در هر گامي كه براي زيارت اربعين به سوي كربلا برميداريم، به ياد او هم زمزمه ميكنيم كه:« اَلسَّلامُ عَلي وَلِيالله وَ حَبيبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي خَليلِالله وَ نَجيبِهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي صَفِيالله وَ ابْنِ صَفِيهِ؛ اَلسَّلامُ عَلي الْحُسَينِ الْمَظْلُومِ الشَّهيدِ؛ اَلسَّلامُ علي اَسيرِ الْكرُباتِ وَقَتيلِ الْعَبَراتِ...»
- عضو حقوقدان شوراي نگهبان
نظر شما