به گزارش ایرنا، اقدامات رژیم بعث عراق در انواع شکنجه و آزارهای روحی اسرای ایرانی و در مقابل، مقاومت و تحمل آنها بر هیچکس پوشیده نیست؛ اذیت و آزارهایی که نام بردن از آن حتی لرزه بر اندام انسان می اندازد.
اما وقتی پای درد دل بسیاری از آزادگان سرافراز دوران دفاع مقدس می نشینی، متوجه می شویم، آنها به دلیل برخورداری از یک باور قلبی و نیروی ایمان موفق شدند، سختی ها و دشواری های زمان اسارت را تاب آورده تا حیثیت و شرف میهن خود را حفظ کنند.
ایمان و اعتقاد اسرای ایرانی که در میان آنها کم نبودند افراد کم و سن سال، حتی مایه بهت و تعجب اعضای صلیب سرخ شد.
گفته می شود، اعضای صلیب سرخ پس از مواجهه با اسرای ایرانی و مشاهده روحیه بالای آنها، آشکارا اعتراف می کردند، در بسیاری از کشورهای دنیا اسیران به ناراحتی های روحی و روانی مبتلا شده و در بیشتر موارد اقدام به خودکشی می کنند، در حالیکه در میان جوانان و نوجوانان ایرانی اسیر در اردوگاه های عراق، نوعی شادابی و شور به چشم می خورد.
بررسی ها نشان داد که یکی از دلایل برخورداری اسرای ایرانی از این روحیه، آشنایی و انس با افکار و آرمان های امام(ره) و مکتب اسلام است.
سردار «عبدالله کریمی» مشاور بنیاد شهید در امور آزادگان در نقل خاطره ای از دوران اسارت خود می گوید:
درهای سلول بسته شد، ماتم سرا در نظرم حیاتی دوباره یافته بود، غروبی دیگر و شبی دیگر از راه رسیده بود اما در جای جای سلول، شادی و امید در چهره و نگاه بچه ها موج می زد.
جان ها همه خسته به نظر می آمدند، اما در افق جان های خسته، امید تجلی یافته بود و انگار دیگر از یاس خبری نبود.
امید به خلاصی، امید به دیدن صبحی دوباره.
چشم هایم را به گردش درآوردم و همه را از نظر گذراندم، دیدم انگار نه انگار که اسیرند، همه سرحال و بشاش به نظر می رسیدند، هیچ کس در خود فرو نرفته بود، چند نفری هم که برای چند لحظه در گوشه ای کز کرده بودند و حرفی نمی زدند، توسط محمد، محسن و احسان به حرف آمدند و به جمع ما پیوستند.
هر چند نفر در گوشه ای نشسته بودیم و با یکدیگر گپ می زدیم، شلوغی و شیطنت در سلول، گرمایی ایجاد کرده بود و سرمای زمستان را از یادمان برده بود.
همین چند لحظه پیش بود که بیرون از سلول همه داشتیم از سرما می لرزیدیم، اما حالا همه به ریش سرما می خندیدیم.
حسن در گوشه ای به نماز ایستاده بود و حال و هوای خوشی داشت، ابراهیم هر چند درد شکم آزارش می داد، اما سعی می کرد به روی خود نیاورد و با دیگران خوش و بش می کرد.
یکی دو نفر در تب می سوختند و چند نفر مشغول پاشویه آنها بودند، این کار هر شب آنها بود.
چند نفری دور هم جمع شده بودند و هر چه نگاه می کردم، نمی دیدم حرفی میانشان رد و بدل شود، بعضی ها دو به دو و یا چند نفری در حال حفظ قرآن و ادعیه بودند.
به نظرم همه امشب در حال و هوایی دیگر بودند و یک دل و یک صدا با یک نفر گفت وگو می کردند، چشمهایم را بستم تا آن یک نفر را ببینم.
صداهایی از دور و نزدیک در گوشم پیچید و مرا به هیجان آورد. امیدم تویی، خانه امنم تویی، آلام دردهایم تویی، تو را می شناسم، امیدم.
نظر شما