چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳ - ۰۳:۴۰
۰ نفر

همشهری آنلاین: نخستین سوگواره‌ نمایشی و آیین‌های مذهبی خمسه با اجرای آثار صحنه‌ای کار خودش را آغاز کرده است؛ نگاهی داریم به دو نمایش اجرا شده در این سوگواره که طی روز‌های گذشته روی صحنه رفته‌اند.

سوگواره خمسه

به گزارش تسنيم؛ نخستین سوگواره‌ نمایشی و آیین‌های مذهبی خمسه چند روزی است که کار خودش را آغاز کرده است. در ادامه نگاهی به دو نمایش اجرا شده در این سوگواره را می‌خوانید:

روز عاشوراست، مرز شلمچه به جهت ازدیاد متقاضی تردد مسدود می‌شود. سرباز ایرانی، تک و تنها در گوشه‌ای از دشت شلمچه مرزداری می‌کند. او با تجربه‌ای عجیب مواجه می‌شود. ابتدا زوجی عراقی که از مرز رد شده‌اند، قصد دارند بازگردند تا پدری بیمار را از مرز عبور دهند و به زیارت امام رضا (ع) بروند. از آن سو، خواهر و برادری کرد، به قصد اجابت نذر پدر، عزم رفتن به کربلا دارند. هر دو گروه قصد دارند سرباز را به دادن حق عبور مجاب کنند.

این خلاصه‌ای از نمایش «من تا مرز من» نوشته مرتضی شاه‌کرم و به کارگردانی هما پریسان است که در سوگواره خمسه در تالار محراب به روی صحنه می‌رود. شاه کرم دو جهان به ظاهر متفاوت از نظر زبان، قومیت، اندیشه و فرهنگ روبروی هم قرار می‌دهد تا داستانی نقل کند. لیکن در پس این تفاوت همه چیز به هم شبیه است و کافی است تا انتهای نمایش صبر کنید.

نقطه قوت نمایشنامه فضاسازی کمیک آن است. فضای کمدی، بواسطه نقش سرباز شوخ و شنگ در نمایشنامه، مولد انرژی می‌شود تا مخاطب تا انتها صبر کند و بفهمد چرا؟ درک چرایی طبق سنت ارسطویی اندکی پیش از پایان رخ می‌دهد و عاقبت شخصیت‌های نمایش نیز در پرده نهایی عرضه می‌شوند. به سبب همین نگرش ارسطویی، ریتم نمایش یکدست است و سرعتی مناسب دارد.

«من تا مرز من» نمایش ساده‌ای است و نویسنده طبق یک سنت در عرصه تئا‌تر دینی، تقدیرگرایی ماورایی را به اثرش تزریق می‌کند. دست تقدیر خانواده دو سرباز قدیمی - لیکن دشمن - را رو در روی هم قرار می‌دهد. دو سربازی که به دست هم مجروح شده‌اند و حال پس از 15 سال قصد ادای نذر خود دارند.

مهم‌ترین مساله در نمایشنامه شاه‌کرم همین است. سرباز قهرمان نمایش نیست، او یک روای است، یک کاتالیزور است تا رخداد دراماتیک شکل بگیرد؛ ولی او تا انتها شخصیتی مرکزی است. در چنین چینشی مهلت برای قصه‌گویی دیگر شخصیت‌ها بوجود نمی‌آید. بخش عمده‌ای از وقایع و انگیزه‌های شخصیت‌ها نامکشوف باقی می‌ماند. برای مثال مشخص نیست چرا پدر ایرانی نذر نوحه‌سرایی در حرم امام حسین (ع) دارد؟ یا چرا مرد عراقی برای شفا یافتن تنها به حرم امام رضا (ع) می‌اندیشد؟

اگرچه نیافتادن به دام تکنیک‌های پیش‌افتاده‌ای چون فلش‌بک در این نمایشنامه قابل تقدیر است؛ ولی تکثر در تعداد روایت‌کنندگان می‌تواند از داستان بیش از آنچه روی صحنه دیده می‌شود، گره‌گشایی کند. باید به این مساله توجه کرد که مخاطب چنین نمایشی آن بخش از جامعه است که در پی دیدن یک داستان است.

در گام بعدی باید گفت نمایشنامه «من تا مرز من» تصویری مجزا و خاص از نقطه مرزی ارائه نمی‌کند. لذا کارگردان این توانایی را پیدا می‌کند تا جهانی را خلق کند که در ذهنش پرورش یافته است. هما پریسان در مقام کارگردان - و البته بازیگر - شلمچه‌ای را خلق می‌کند که با تصویر واقعی آن به شدت متفاوت است. در نقطه مرزی، زیر پای شخصیت‌ها، پهنه‌ای از برگ‌های چنار پاییزی منتشر شده است. بدون شک برگ چنار نمی‌تواند مدلولی بر مکانی به نام شلمچه باشد. فرض آنکه برگ‌های مدلولی زمانی باشند، با توجه به پوشش شخصیت‌ها، قوی نیست. فقدان کارکرد نشانگان در نمایش را باید مهم‌ترین ضعف کارگردانی دانست. برای مثال بطری‌های آب معدنی در اوانسن قرار است تداعی‌گر میدان مین باشند و سوال این است که مرزدار نمایش از یک میدان مین مراقبت می‌کند؟ و اینکه این افراد با دیدن می‌ن‌ها، به چه دلیل موجهی قصد عبور از آن را دارند؟ و مهم‌تر از همه آنکه مین سلاحی زیر خاکی است، نه کاشته شده در سطح زمین.

در عوض کارگردان در میزانسن موفق‌تر ظاهر شده است. جابه‌جایی‌ها و پخش شدن‌ها به خوبی با متن نمایش عجین می‌-شود. فاصله میان سرباز و دیگر شخصیت‌ها در میزانسن به درستی رعایت می‌شود و هر‌گاه سرباز قصد نزدیک شدن دارد، بواسطه کنشی میان او و شخصیت مقابل به فاصله بیشتر منتهی می‌شود. البته کوچکی سالن - بخصوص عرض آن - مانع حرکت کامل و پویایی مدنظر کارگردان شده است.

البته کارگردان به شدت متکی به بازی بازیگرانش است. توانایی خلق فضای کمدی توسط بازیگران مرد حجم وسیعی از فضای نمایش را به خود اختصاص می‌دهد و نقش کارگردان در کلیت اثر کمرنگ می‌شود.

نمایش دوم، «یک شاخه گل سرخ» نوشته سیروس همتی است که در فاصله کمتر از چهار ماه، دو بار، توسط دو کارگردان متفاوت اجرا شده است. اجرای نخست توسط علی برجی در جشنواره تئا‌تر شهر و اجرای دوم به کارگردانی فرید یوسف‌پور در سوگواره خمسه روی صحنه رفته است.

«یک شاخه گل سرخ» داستان شمری است که لیستی از افراد خواهان قربانی شدن به جای امام حسین (ع) دارد. شمر ابتدا به سراغ زن نوحه‌سرایی می‌رود و از او می‌خواهد سرش را -طبق اشعاری که می‌خواند - به جای حسین بن علی (ع) تقدیم کند و زن طفره می‌رود. سپس به سراغ زوجی می‌رود که حاضر به قربانی شدن هستند؛ لیکن نامشان در لیست نیست. در پرده آخر نیز شمر به سراغ مردی می‌رود که حاضر به قربانی شدن است؛ ولی به شرط آنکه شمر وصی و وکیل او شود.

داستان نمایش موفق شده است آنچه ارسطو از آن به عنوان «محتمل ساختن امر ناممکن» نام می‌برد را خلق کند. شمری که 1400 سال پیش، واقعه عاشورا را رقم زده است، اکنون حی و حاضر است و قصد دارد در میان مشتاقان اباعبدالله (ع)، یک نفر را به کربلا برد و او را به جای پیشوایش سر ببرد.

یوسف‌پور با درک این مساله که پذیرش چنین مساله‌ای آن هم از ابتدای نمایش برای مخاطب مشکل است، شمایل شمر نمایشنامه را از عرف مرسوم خارج می‌کند. شمر دیگر آن مرد قد کوتاه، خپل و پیسی‌زده نیست. شمر یوسف‌پور مردی خوش قد و بالا و خوش‌چهره است. جذابیت بالای همین شمر است که در پرده نخست زن او را با خواستگارش اشتباه می‌گیرد و برای او غمزه می‌ریزد. زن نوحه‌خوان همچون مخاطب از درک و شناخت شمر، در برخورد نخست عاجز است. مخاطب و شخصیت همپا با یکدیگر شروع به باور تجلی شمر در عصر حاضر می‌کنند.

عنصر طنز کمک شایانی به روند بازشناخت شمر توسط مخاطب می‌کند. طنز فضای فانتزی نمایشنامه را باورپذیر می‌کند و در این حال کارگردان با انتخاب دکوری که برشی از فضاهای واقعی است، دنیای فانتزی را در جهان واقعی به تصویر می‌-کشاند.

بازی بازیگران نیز میان مرز خیال و واقعیت حرکت می‌کند. گاهی از حس و حال واقعی - یا بهتر است از کلمه مورد انتظار - خارج می‌شوند و به یک بازی سرخوشانه مشغول می‌شوند؛ همانند تصور خواستگار بودن شمر یا بازی زبانی شمر و مرد در پرده آخر.

با این حال نمایش تخت است و این تخت و ایستا بودن به کلیت اثر ضربه می‌زند. در وهله نخست وجود دو در در صحنه که یکی در گوشه چپ و دیگری در انتهاست در تمامی صحنه‌های به شکل مشابه مستقر هستند، چهار پایه‌ها که به شکل ناملموسی کنار هم یا روی هم قرار گرفته‌اند و تنها به جابه‌جایی محوری آن‌ها بسنده می‌شود. انتخاب برشی از یک خانه واقعی برای چنین نمایشی درست است؛ ولی انتخاب مدلول‌ها از همه چیز مهم‌تر است. برای مثال چسباندن یک مقوا با عبارت نوشته شده «تن‌ها صداست که می‌ماند» بسیار برجسته است. این تصویر در قاب خلاف واقع است. با در نظر گرفتن وجوه زنانه ساکن خانه، این مقوا نشانه‌ای از انتخاب دم‌دستی دارد و عاری از هرگونه کارکرد است. در حالی که در نمایشنامه دو عنصر گل سرخ و نوشیدن مداوم آب توسط شمر، دو موتیف موثر در کلیت اثر می‌باشند.

ایراد اصلی در انتخاب مدلول‌ها، ویژگی تقلیل‌گرای آنهاست. برای مثال وجود چند جلد کتاب روی یک چهار پایه قرار است دال بر تاریخدان بودن مرد باشد و بازیگر نقش شمر تنها به گشودن چند ثانیه‌ای یک کتاب به این دلالت می‌رسد. این گونه رفتار‌ها، برخلاف تلاش نمایشنامه‌نویس است.

نمونه دیگر تقلیل‌گرایی مدلول‌های روی صحنه، به صحنه نقل خاطره توسط هادی بازمی‌گردد. او جلیقه مخصوص هلال احمر را در خاطره‌اش به تن می‌کند و زمانی که به زمان حال بازمی‌گردد جلیقه کماکان تن اوست و در انتهای نمایش دیگر تنش نیست. آوردن مدلول‌های موجود در خاطره به زمان حال شاید بتواند کارکرد فانتاستیک داشته باشد؛ ولی به نظر نمی‌-رسد در این نمایش کارکردی داشته باشد. اگر واقعیت در نظر گرفته شود یک داوطلب هلال احمر از خانه جلیقه به تن نمی‌کند؛ بلکه جلیقه مخصوص محل وقوع حادثه یا مکان عملیات است. دیالوگ‌ها خود گویای فضای موجود است؛ بخصوص دستمایه قرار دادن زلزله بم.

با این حال بازی یکدست بازیگران، ریتم مناسب نمایش که اثر را حتی مفرح می‌سازد، نقطه قوت نمایش یوسف‌پور است. نمایش می‌تواند با درک و تزریق اندیشه درست فانتزی در درام، تبدیل به اثری بهتر و تماشایی‌تر شود و این توانایی را دارد سالن‌های خالی حوزه هنری را رونقی ببخشد، همانند آنچه در اجرای آن شاهد بودیم.

کد خبر 281790

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha