سه‌شنبه ۹ دی ۱۳۹۳ - ۰۷:۴۵
۰ نفر

فاطمه نوری : سرنوشت کلاه نمدی در جریان گذر از زندگی سنتی به مدرن به مد پیوند می‌خورد.

کلاه نمدی

در برهه‌اي از زمان كلاه به عنوان يكي از اصلي‌ترين اجزاي پوشش بومي‌مرد ايراني بسيار مورد توجه و استفاده قرار گرفت اما در گذر زمان و در مواجهه با انواع و اقسام پوشش‌هاي عرضه شده و فرهنگ هاي وارداتي شكست ‌خورد و در انزوا قرار گرفت. حالا از نسل آن مرداني كه كلاه گذاشتن بر سرشان را مايه افتخار و بزرگي مي‌دانستند جز تعداد اندكي از پيرمردان و كوهي از ضرب‌المثل و ابياتي شعر چيزي باقي نمانده است.

سفر كوتاهي به گذشته ما را به تاريخ زرين شهري به نام نجف‌آباد رهنمون مي‌سازد كه همچنان نامش در ليست بهترين توليدكنندگان كلاه نمدي ايران مي‌درخشد. بازماندگان اين هنر و رشته از صنايع‌دستي، اين روزها تعدادشان از انگشتان دست در استان اصفهان تجاوز نمي‌كند اما همچنان براي اندك مشتريان خود به توليد اين كلاه سنتي مشغول هستند.

براي يافتن آخرين بازماندگان اين صنعت دستي و هنر سنتي به شهر نجف‌آباد در 27كيلومتري شهر اصفهان سفر مي‌كنيم و به دنبال مقصود خود، رهسپار بازار نجف‌آباد مي‌شويم.قدم زدن در بازارهاي سنتي يك‌جورهايي حال آدم را جا مي‌آورد، چشمت كه مات رنگ ادويه‌هاي خوش‌رنگ شد و بوي خوش دارچين و هل و آويشن در مغزت پيچيد ناخودآگاه از حس خوبي سرشار مي‌شوي.چند دقيقه‌اي تامل مي‌كنم، اين حس خوب، براي چند دقيقه از خاطرم مي‌برد كه براي چه رنج سفر را بر خود هموار كرده‌ام.

حالا چند دقيقه‌اي است كه روبه‌روي ادويه فروشي پيرمرد ريش‌سپيد قامت خميده كلاه برسري ايستاده‌ام؛ كلاهي كه بر سر دارد براي من نشانه‌اي از كسي ‌است كه به جست و‌جويش آمده‌ام.پيرمرد بي توجه به من در حال آماده كردن سفارش يكي ازمشتريانش است، منتظر مي‌شوم تا مشتريانش را راه بيندازد.كارش كه تمام شد مي‌گويد: بفرماييدخانم؟ چيزي مي‌خواستيد؟ من هول مي‌شوم، مي‌گويم بله! راستش من ادويه و سبزي خشك نمي‌خوام! من دنبال اون كسي مي‌گردم كه شما ازش كلاه مي‌خريد؟ كلاهش را روي سرش جابه‌جا مي‌كند و با خنده مي‌گويد نكنه كلاه نمدي دوباره مد شده‌؟ با خنده مي‌گويم بعيد هم نيست، شايد بشود برايش يك كارهايي كرد. بعد از خوش وبش‌هاي معمولي، به پيرمرد از هدف سفرم و آنچه به دنبالش آمده‌ام مي‌گويم.

بدون اينكه فكر كند مي‌گويد، كار تو را فقط و فقط محمدعلي راه مي‌اندازد و بعد هم آدرس كارگاهش را به من مي‌دهد و مي‌گويد او هميشه به جز وقت اذان در كارگاه است، برو به امان خدا.با هر سختي‌اي كه هست بالاخره كارگاه محمدعلي را در كوچه پسكوچه‌هاي نجف‌آباد پيدا مي‌كنم؛كارگاهي قديمي‌ساز با در شيشه‌اي قديمي‌ و كركره‌هاي آهني آبي رنگ.كنار در كارگاه دوچرخه كهنه‌اي به ديوار تكيه داده شده است كه گمان مي‌كنم مال همين پيرمرد قصه خودمان باشد.

  • پيرمردي ميان انبوه كلاه‌ها

در نيمه باز مغازه را باز مي‌كنم، پيرمردي ميان انبوهي از كلاه‌هاي نمدي سفيد رنگ به‌صورت چهار زانو نشسته است و دست‌هايش را درون كلاهي نمدي مي‌چرخاند.از صداي باز شدن در، سر را كمي‌بالا مي‌آورد و خيلي سريع دوباره به كارش مشغول مي‌شود، گويا از حضور يك خانم در كارگاهش تعجب كرده يا معذب شده است.
سلام مي‌كنم و مي‌پرسم آقاي محمدي شما هستيد؟ در همان حالت قبلي و بدون بالا آوردن سر مي‌گويد: بله؟ برايش كه مي‌گويم براي چه به اينجا آمده‌ام، انگار خيالش راحت مي‌شود، مهربان‌تر از قبل و با خوشرويي مرا به نشستن روي يك زيرانداز كه در واقع انبوهي از گوني‌هاي خالي است دعوت مي‌كند و مي‌گويد: ببخشيد اين هم يكجور مبل است ديگر.

محمدعلي درحالي‌كه به كلاه‌هاي نيمه‌تمامش اشاره مي‌كرد، مي‌گويد: براي پرسش و پاسخ درباره هر آنچه مي‌خواهي بداني بايد كمي‌صبر كني تا اينها را كامل كنم، زياد طول نمي‌كشد دخترجان.محمدعلي سعي مي‌كند پرسرعت تر از قبل كلاه‌هاي نيمه‌تمام را به سرانجام برساند. من هم در اين فرصت ايجاد‌شده چشم مي‌گردانم تا ببينم در كارگاه چه مي‌گذرد.

ديوارها يكپارچه سپيد است و در فضا پشم‌هاي زده شده معلقي در رفت‌وآمدند. يك اسپند بافي كهنه در ورودي در آويزان است و به جز مجوز فعاليت از معاونت صنايع‌دستي استان اصفهان و 2 عكس قديمي‌چيزي آذين‌دهنده ديوارها نيست. 2تصوير؛ يكي عكس قديمي‌تصوير رنگي امام‌خميني(ره) در كنار مقام معظم رهبري است و ديگري عكسي سياه و سفيد از يك شهيد است.

از او مي‌پرسم آن عكس سياه سفيد متعلق به كيست؟ مي‌گويد: يكي از شهيدان شهر است، وقتي به اين مغازه آمدم عكسش به ديوار بود من هم دلم نيامد آن را بكنم، اصلا اگر باشد خودش بركت مي‌آورد.يك راديوي كوچك قديمي‌خاك‌خورده هم روي تنها طاقچه كارگاهش خودنمايي مي‌كند وگردوغباري كه بر رويش نشسته آن را قديمي‌تر از آنچه هست مي‌نماياند.به‌صورت و حركات دستش دقيق مي‌شوم، دست‌ها گويا پيش از فرمان مغز حركت مي‌كنند. تن نحيف و لاغري دارد و آثار درد و رنج سال‌ها، بيش از همه در دست‌هايش مشهود است.

  • ياد روزگاران شاگردي
  • نمي‌توانم صبركنم، اين است كه سر صحبت را با او باز مي‌كنم. گفتيد چند سالتان است پدر جان؟

مي‌خندد و مي‌گويد كم طاقتي جوان. من محمدعلي محمدي 72سال عمر از خداوند هديه گرفته‌ام و از كودكي به گمانم10سالگي به عنوان شاگرد به كارگاه استاد حاج‌يدالله نادعلي رفتم و تا به امروز هم به همين شغل مشغولم. پا به 23سالگي كه گذاشتم جسارت كردم و كارگاه شخصي‌ام را به راه انداختم. اوايل كارم بود، هر روز 30كلاه توليد مي‌كردم و هر كلاه را به قيمت 13ريال و 5شاهي مي‌فروختم. آنقدربازار كلاه نمدي‌ها داغ بود كه هيچ‌كس كسادي اين روزهاي بازار كلاه نمدي را متصور نبود.در گذشته آنقدر كلاه گذاشتن براي مردان ايراني مهم بود كه هيچ مردي بدون كلاه از خانه خارج نمي‌شد.

پيرمرد با لبخند تلخي كه ناشي از يادآوري خاطراتش است وبا لهجه خاص نجف‌آبادي‌اش مي‌گويد: «اكثر رعيت‌ها اگر امشو كلاهشون تو خونه گم مي‌شد صبح شرمشون مي‌شد كه بيان بيرون، حالا هم تو همين لنجون خودمون پيرمردها اگر كلاه نداشته باشند بيرون نميان».
محمدي صحبت‌هايش را براي اينكه من بهتر درك كنم به پوشش زنان پيوند مي‌زند، «كلاه براي مردان مثل چادر براي زنان بود. خانم ها در گذشته اگر چادر سرشان نبود از خانه بيرون نمي‌آمدند» و بعد با خنده‌اي بلند مي‌گويد: «مثل الان نبود كه فاكل براي بعضي خانم ها مد شده باشد و چادر پوشيدن عار،الان هر روز يك مدي در مياد».

با ناراحتي به صحبت‌هايش ادامه مي‌دهد: امروزه زنان پابه‌پاي مردها كار مي‌كنند اما در قديم همه‌‌چيز سرجايش بود، زن‌ها هم كار مي‌كردند اما بيشتر در خانه،كارهايي مثل قاليبافي. و سرشان به بچه‌ها و زندگيشان بود، زن‌ها بچه‌هاشونو خودشون بزرگ مي‌كردند نه مثل حالا كه بچه‌ها از صبح آواره مهدكودك‌ها هستند.گفت‌وگو‌ها به اينجا كه مي‌رسد،كار كلاه‌هاي نيمه‌تمام نيز به اتمام رسيده، پيرمرد كلاه‌ها را مرتب مي‌كند اماآنقدر روي زانوهايش نشسته است كه به سختي از جا بلند مي‌شود.

  • راه و رسم آفرينش كلاه نمدي

قامت محمدعلي از درد راست نمي‌شود،كمي‌راه مي‌رود و بعد كمر صاف مي‌كند، دستش را به سمت يك ابزار چوبي مي‌برد و مي‌گويد: اينجا ابتداي كار است و اسم اين وسيله كمان است، بايد پشم‌هايي كه خريديم را با اين كمان و به‌وسيله «مشته»(وسيله چوبي گوشتكوب مانند) بزنيم.

زه اين كمان از روده گوسفند درست مي‌شود و بدنه‌اش چوبي است.پشم را يك‌بار كه با كمان زديم بار ديگر آن را مي‌زنيم تا صاف شوند.
پشم‌هاي صاف شده را مي‌آوريم مي‌گذاريم روبه‌روي اين تاوه(ظرف آهني گردي كه شبيه تابه است) و زير تاوه را روشن مي‌كنيم.
در مرحله بعد بايد از پشم‌هاي صاف شده، طبق درست كنيم. براي هر كلاه 4 طبق لازم است؛ طبق رو، طبق پشته،لچك پشته و لچك رويي.

در ادامه طبق‌ها را بايد آب و صابون بدهيم، بدين صورت كه صابون خرد شده را در يك كيسه مي‌ريزيم و در ظرفي به نام «تاره»(گاو دوشي) آب ريخته و اين كيسه را به هم مي‌ماليم تا كف كند. در اصطلاح سنتي مي‌گويند«جوش كند». بعد طبق‌ها را يكي يكي روي تاوه مي‌گذاريم و آنها را به آب و صابون آغشته مي‌كنيم تا طبق ها به هم بنشينند.

پيرمرد نجف‌آبادي شروع به مالش طبق‌ها در تاوه مي‌كند، هر كجا احساس مي‌كند كه نازك‌تر از جاهاي ديگر است پشم اضافه مي‌كند تا ضخامت طبق در همه جا به يك اندازه باشد و هر جا ناصافي مي‌بيند به وسيله قيچي آن را مي‌چيند؛ كار به اينجا كه رسيد بايد طبق‌ها را به خانه ببرم تا آب و صابون‌ها را از آن بشويم قبل‌ترها طبق‌ها را در جوي آب مي‌شستيم اما الان بايد ببرم خانه.

دست دراز مي‌كند و از گوني‌اي كه به ديوار كارگاه لم داده چند دسته طبق در اندازه‌هاي متفاوت بيرون مي‌آورد و رو به من مي‌گويد: اين نمونه شسته شده طبق‌هاست.محمدعلي طبق شسته شده را روي تاوه‌اي كه زيرش روشن است مي‌گذارد و يك ميله گرد آهني را رويش مي‌غلتاند تا ناصافي‌هاي طبق را بگيرد. بعد طبق را برداشته ودوبار تا مي‌زندو وسط آن را با يك قيچي مي‌چيند و به‌صورت مداوم اين طبق را در تاوه با دست مي‌مالد تا دهانه اين سوراخ باز شود.

بعد هر 4 طبق كلاه روي هم قرار مي‌گيرند و در تاوه ماليده مي‌شوند،سپس 2 دست را داخل دهنه آن كرده و چرخانده مي‌شود تا فرم كلاه را به‌خود بگيرد و بعد دوباره به‌وسيله آتش، پرز‌گيري مي‌شود (يعني موهاي زائد را جدا مي‌كنيم) و بعد آن را پهن كرده و به‌وسيله تيغ مخصوص دوباره موهايي كه از بين نرفته‌اند را جدا كنند.

«در مراحل پاياني كلاه نيمه‌كاره را در قالب چوبي يا سنگي كرده و به‌وسيله يك سنگ صاف سطحش را كاملا صاف مي‌كنيم تا اگر چروكي در آن وجود دارد صاف شود و كاملا به شكل قالب درآيد. بعد به وسيله سنگ، مجددا روي آن مي‌كشيم تا موهاي زائد به طور كامل از بين برود.»

  • كلاه سپيد و دست‌هاي تيره

محمدعلي كلاه سپيد نمدي را در دست مي‌گيرد و مي‌گويد اين هم از چگونگي ساخت كلاه نمدي. همينطور كه دستش داخل كلاه است به دستانش اشاره مي‌كنم و از چرايي وجود اين زائده‌هاي تيره رنگ گوشتي در دستانش مي‌پرسم.او اينطور پاسخ مي‌دهد: ديگر دستي برايم نمانده است، دراين 50سال اينقدر دستانم تاول زده و سوخته كه ديگر اين تاول‌ها به زور چاقو هم از دستانم بريده نمي‌شود.

سر زانوها و كف پاهايم هم خيلي درد مي‌كند، كلاه نمدي هم ديگر طرفدارانش همچون توليدكنندگانش كم كم مي‌ميرند.
محمدعلي محمدي براي توليد 16كلاه نمدي، روزانه از ساعت 2بامداد به كارگاهش مي‌آيدو قيمت هر كلاه سفيد نمدي در كارگاهش تنها 3 هزار و 100تومان است.

پيرمرد نجف‌آبادي در ادامه به يك نوع كلاه نمدي مرغوب‌تر هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: البته يك نوع كلاه مرغوب‌تر هم هست كه آن را با پشم يا كرك بز درست مي‌كنند، اين كلاه، هم قيمتش بالاتر است و هم به نسبت گران‌تر است. هر كس از اين نوع كلاه‌ها بخواهد بايد سفارش بدهد،چون هم تهيه مواد اوليه‌اش سخت است هم گران‌تر از ساير كلاه‌هاست.

باورم نمي‌شود محصول اين همه زحمت و كار سخت تنها 3 هزار و 100تومان باشد، به او مي‌گويم راضي هستي؟زندگي‌ات مي‌گذرد؟
جوابي كه محمد علي مي‌دهد مرا به فكر فرو مي‌برد؛«اگه انسان حق بده و حق بگيره نونش دوتا نمي‌شه. خدا روزي‌رسان است و تا امروز من و خانواده‌ام را گرسنه نگذاشته است.»

به دوچرخه‌اش اشاره مي‌كند و مي‌گويد: اين ماشين 2ميلياردي من است كه از اتفاق مثل خودم پنچر شده، يك خانه هم دارم كه سرپناه من و همسرم است.هشت تا بچه هم دارم كه هيچ‌كدام حاضر نشدند شغل پدري خودشان را ياد بگيرند چون نه خريدار دارد و نه درآمد خوب.

صداي اذان كه در شهر مي‌پيچد براي من مثل زنگ رفتن مي‌ماند، مي‌دانم كه وقت نماز دست از كار مي‌كشد، محمدعلي بلندمي‌شود و از روي كلاه نمدي‌هاي بسته‌بندي شده‌اش يكي را برمي‌دارد تا به من هديه كند.با لحن غمگيني مي‌گويد: يادگاري ببر شايد چندين سال ديگر كلاه نمدي‌ها هم به قصه‌ها بپيوندند.

کد خبر 282456

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha