سال 1963 كمپاني فوکس با یک سرمایه گذاری غیرقابل باور - البته در آن زمان - پرخرجترین فیلم تاریخ سینما یعنی "کلئوپاترا" را روانه اکران کرد. فیلمی که 37 میلیون دلار آب خورد و "جوزف.ال.منکیه ویچ" معروف با بازی "الیزابت تیلور" و "ریچارد برتون" آن را ساخت.
فيلمي در ژانر حماسي با دکورهای سر به فلک کشیده، طراحیهای عظیم و دهها لشکر نظامی و سیاهی لشکرهای چند برابر آن، اما نتیجه ساخت و اکران این فیلم مجلل، نابودی فوکس بود. از فیلم استقبال سردی شد و همگان فهمیدند دوران فیلمهایي در ژانر تاریخی اگر فقط بخواهند مجلل و لوکس ساخته شوند ، سرآمده است.
40 سال از آن دوران میگذرد و اسکندر برادران وارنر اکران شده، فیلمی که در هفته اول اکران 2445 سینما پخش آن را عهدهدار شدند، ولی در پایان هفته چهارم تنها 622 سینما نمایش آن را ادامه دادند و فروش کلی در پایان هفته پنجم یک فاجعه بود؛ 33میلیون دلار. بدون رمل و اسطرلاب نیز میشد این افتضاح را پیش بینی کرد. دیگر روزگار شکلک درآوردن و طنازی کردنهای زنهای فیلمهای تاریخی سرآمده بود.
چهار دهه است این گونه عمل کردن نتیجهاش یک تخم غاز یعنی صفر مطلق است. اگر غیر از این بود، الیزابت تیلور در 40 سال پیش میتوانست کلئوپاترا را نجات دهد. آنجلینا جولی که جای خودش را دارد و یا عروسش روزاریو داوسون که اسکندر را در اتاق خواب میکشد. اسکندر متهم به جلوهگری بیش از حد زنانه است.
- از پیش باخته با عیار کامل
مسئولان کمپانی برادران وارنر خیلی زود دست به تبلیغات زدند. و بیش از پیش تیشه به ریشه فیلم زدند؛ یعنی این بار تبلیغات زودهنگام گریبانگیر خودشان شد. در این که این فیلم در ژانر تاریخی - حماسی از لحاظ دکور ، طراحی صحنه و سیاهی لشکر اثری عظیم است حرفی نیست، اما این که چرا هم منتقدان و هم تماشاگران روی خوشی به فیلم نشان ندادند، جای بحث فراوان دارد.
اسکندر میتوانست یک بازنده باشد، اما این که چرا اولیور استون کله شقی کرد و بی محابا به سمت و سوی تبلیغات زودهنگام رفت واز مصاحبههای پی در پی شدیدا استقبال میکرد ، یکی از دهها دلایل از پیش باختگی اسکندر به شمار می آید.کار آنقدر بیخ پیدا کرد که حتی قبل از اکران، از سوی حتی قشر عام سینمارو سوالات فراوانی مطرح میشد...
- استون و اسکندر
در اسکندر اولیور استون، قرار است روایت مقطعی از زندگی اسکندر مقدونی، پادشاهی که 2356 سال پیش به دنیا آمده، مورد توجه قرار گیرد.
او که فرزند فیلیپ بوده، علیه پدر قیام کرده و سر او را زیر آب میکند، اما همچنان که اولیور استون در فیلم روی آن تاکید دارد، نشستن به تخت شاهی در عنفوان جوانی پایان آرزوهای او نبوده است. او شروع به کشورگشایی میکند، کار بدانجا میرسد که در 7 سال پیش از مرگ آنچه به عنوان سرزمین دارای پادشاه قدرقدرت شناخته شده به تمامی از سوی او و سپاهیانش فتح میشود. 8 سال آخر زندگی اسکندر به تعبیری دستمایه اصلی استون در این روایت تاریخی - حماسی بوده است.
- استون و مادر اسکندر
فیلم چندین فلاش بک کلان و طولانی دارد، مثل نمایشنامههای شکسپیری و مثلا هنری پنجم او که راوی ابتدا به ساکن قبل از بازی بازیگران و درواقع قبل از این که آنها هرکدام از فتوحات هنر را به نمایش بگذارند، او شرحی از ماوقع میدهد، اینجا نیز استون این گونه عمل میکند ؛ اما او غیر از خود اسکندر، ابتدای فیلم را دربست در اختیار مادر اسکندر میگذارد. 45 دقیقه اول فیلم دربست در اختیار آنجلینا جولی است.
معرفی المپیا مادر او و نمایش شمهای از استبداد و خودرایی وی، علاقه مندیاش به چیزهای غیرمتعارف و عادات عجیب و غریبش به اضافه ساختن چهره ای سراسر شهوی از وی تمام این 45 دقیقه را در بر میگیرد.
معلوم نیست نام فیلم، مادر اسکندر است یا اسکندر مقدونی! و اصلا انتخاب آنجلینا جولی به عنوان مادر اسکندر یعنی کولین فارل با سن و سال نزدیک هم چه دلیلی داشته که در این باره مختصری در آخر نوشتار ذكر خواهم كرد.
- استون ؛ ژنرال وفادار اسکندر
در طول این فیلم 2 ساعت و 56 دقیقهای همچنان که قبلا نیز ذکر شد با فلاش بکهای کلانی روبه رو هستیم و سرمنشاء این فلاش بکها حضور پیرمردی است با ردای سفید و موهای ریخته در وسط که تنها چیزی که برازنده او نیست، این است که ژنرال نامی و بلندپرواز اسکندر باشد. به هر حال، چه این آقای ژنرال سابق یعنی «تولمی» به دل بنشیند یا خیر، اوست که راوی اصلی به شمار میآید.
او برای یک مورخ توضیح میدهد که اسکندر که بوده و چه کرده و درواقع فیلم با فلاش بک مرتبط با او آغاز می شود و در ادامه هر از گاه سر و کله این بابا یعنی تولمی پیدا میشود و اتفاقاتی را توضیح میدهد، عین چیزی که درباره نمایشنامههای شکسپیر قبلا گفتم و باقی قضایا...
- استون و یک خون آشام
وقتی اولیور استون 10 ساله بوده، رابرت راسن فقید فیلمی ساخت به نام اسکندر کبیر (Alexander The great) و کمپانی یونایتد آرتیستز آن را تهیه کرد. فیلم رابرت راسن در سال 1956 اسکندر مقدونی را یک جهانگشا و فاتح خونریز معرفی میکرد و دست بر قضا از فیلمهایی که درباره اسکندر ساخته شده همین اثر و تنها همین فیلم قابل اعتناست؛ یعنی اسکندر راسن خیلی شسته و رفته آمده و موضعگیریاش را در یک فیلم طولانی این گونه بیان کرده است؛ اما در فیلم استون بالاخره معلوم نمیشود که کاراکتر اسکندر چگونه موجودی است؟
استون از یک سو او را مهاجمی کلهخراب معرفی میکند، اما در روایتی دیگر هجوم او را برابر بعضی کشورها عاقبت به خیری مردمان آن دیار برمیشمرد. در دقایقی اسکندر جوانی شیفته مادر نام می گیرد که شدیدا از او تاثیر گرفته و در زمانی او را یک تشنه خون تصویر میکند.
بعضی وقتها او یک مصلح بین المللی نام میگیرد و دقایقی یک کشورگشا. صحنهای را به یاد بیاورید که او در آخرین رزمش در هند در لباسی طلایی و کلاهخودی سراسر از طلا در حال جنگ و فرمان دادن است.در اين دقايق تنها چهره او خونین نیست، بلکه کلاهخود او که ساعتی پیش طلایی بود، اینک رنگ قرمز به خود گرفته. این گونه تضادهای آشکار در فیلم بدجوری یقه استون را گرفته است.
حتی نوع روایت اسکندر استون متفاوت از دیگر ساختهها در این ژانر است، از بس که فیلم او ایستاست و خالی از هیجان. از فیلمی مانند اسکندر تماشاگر توقع خاص دارد. او ابتدا به ساکن از فیلمی تاریخی و حماسی هیجان میخواهد ، نه یک روایت کسل کننده و تا حدی زنانه.اگر سلیقهها این گونه میبود ، تماشاگر جماعت به دنبال خواندن کتابهای تاریخی می رفت ، نه تماشای فیلمهای این گونه.
اما در اسکندر بندرت به هیجانی ناب برمیخوریم ، چنین روندی به طور اتوماتیک باعث میشود تماشاگر کاراکترها را همراهی نکند و از همان ابتدا فیلم با کله به زمین بخورد. دست بر قضا استون به سراغ کسل کننده ترین نوع روایت در فیلمهای تاریخی - حماسی رفته که همان نقل ماجرا از سوی یک بازمانده است.
ژنرال تولمي رفيق فابريك اسکندر در سالهایی که دیگر فرتوت شده برای یک مورخ لابد دولتی توضیح میدهد که اسکندر که بوده و چهها کرده و باقی قضایا و فلاش بک و فلاش بک و فلاش بک. استون اینجا نیامده حتی حد وسط را بگیرد.
درباره اسکندر 2 گمان در تاریخ وجود دارد:
الف: عدهای اسکندر را سمبل پادشاهی نمونه میدانند ، حتی پادشاهی که باوجود علاقه فراوان و مفرط به کشورگشایی، شخصی فرهنگ دوست و فرهنگ پرور نیز بوده است.
ب:برخي بیشمار نیز او را یک جنایتکار کله خراب و یک جانی خبیث برشمردهاند که تنها با خونریزی آرام میگرفته و حال در زبالهدانی تاریخ، قسمت خاصی را به خود اختصاص داده است.
در این گیرودار، اولیور استون اصرار دارد بگوید اسکندر آنچه کرده، نشات گرفته از طرز تربیتش است که در درجه اول مادر و سپس استادان صاحب نام او مانند ارسطو در شکلگیری کاراکترش نقش داشتهاند. حتی در مواقعی اسکندر را شخصی مردد یا بدون قدرت تشخیص و یا حتی دارای منطق زنانه بر میشمرد.
هر چند اشکالات روایتی در اقتباس معضل حل ناشده سینماست، اما به هر حال درباره تاریخ و تاریخسازان یکسری اجماع وجود دارد که به اثبات رسیده. تغییر در آنها نشان از آشفتگی دارد. بویژه در قسمتهایی که استون اصرار دارد ثابت کند برخی کشورگشایی های اسکندر در مقاطعی خاص به نفع مردم آن دیار تمام شده جای تعجب دارد.
- چشم نوازی دیگر به کار نمیآید
فیلمبرداری سه گانه "ارباب حلقهها" و قبل از آن "گلادیاتور" را به خاطر آورید.باز هم به عقبتر برگردیم و فیلم "کریستف کلمب" را مرور کنید. اين نمونهها آثاری بودهاند که ساخت آنها همسنگ دیگر شاخصهای فیلم در اين ژانر؛ جلوهگری داشتهاند، اما درباره اسکندر استون چه میتوان گفت؟
داستان به هم ریخته و بازیگران نامناسب فیلم و حتی لهجه مسخره اسکندر (کولین فارل) آنقدر تونالیته بیزاری در تماشاگر را زیاد میکنند که حتی خوبها در این اثر نیز به چشم نمیآیند.
از فیلمی که مرگ اسکندر را در اتاق خواب صحه میگذارد، چه توقعی میرود؟از اولیور استونی که اذعان میدارد حمله اسکندر به بعضی نقاط تسخیر شده توسط لشکرش اقدامی خیرخواهانه بوده دیگر چه انتظاری میرود؛ اسکندر بیش از حد زنانه او، طبیعی است که با شکست مفتضحانهای نیز روبه رو شود.
نظر شما