محمد ايماني در روزنامه كيهان با تيتر«اسرائیل آینده را چگونه میبیند؟» نوشت:
اسرائیل قدرتمند است یا ترسیده است؟ حمله عصر یکشنبه بالگردهای اسرائیل به شماری از رزمندگان حزبالله در قنیطره سوریه که با شهادت چند تن از این رزمندگان و از جمله «جهاد» پسر عماد مغنیه همراه شد، این پرسش را پیش میکشد که رژیم اسرائیل در چه موقعیتی از قدرت یا ضعف قرار دارد؟ پاسخ مختصر به این پرسش را میتوان در سخنان «جهاد» که 2 سال پیش در مراسم سالگرد پدر عنوان شد جستوجو کرد. وقتی پسر 23 ساله جای پدر شهید میایستد و با صلابت سخن میگوید نفس این ماجرا بر زایندگی و بالندگی مقاومت شهادت میدهد. جهاد مغنیه آن روز از زبان امام حسین علیهالسلام گفت «خُطَّ الموت علی وُلد آدم مخطّ القلادهًْ علی جیدالفتاهًْ... مرگ مانند گردنبند بر گردن فرزند آدم کشیده و من برای دیدار اجدادم مشتاقتر از یعقوب به یوسف هستم. برای من جایگاه شهادتی برگزیده شده که آن را ملاقات خواهم کرد». او از امام زمان(عج) تمنای شهادت کرد و گفت « اُذِنَ للّذین یقاتلون بانهم ظلموا... اجازه جهاد و جنگ به آنها که میجنگند داده شد به خاطر آن که مورد ظلم قرار گرفتند و خداوند همانا بر یاری آنها قادر است.»
اما برای پاسخ مفصلتر باید در برخی نکات تامل کرد.
1- وضعیت اسرائیل چه در زمینه داخلی و چه منطقهای و بینالمللی، وضعیت هشدار و اورژانسی است. گزارش محرمانه وزارت خارجه اسرائیل به قلم گیلعاد کوهن (معاون وزارت) که چند روز پیش توسط یدیعوت آحارونوت فاش شد، خاطرنشان میکند اسرائیل در سال 2015 به استقبال انزوای بیشتر جهانی در حوزههای سیاسی و اقتصادی و دانشگاهی حتی از جانب کشورهای اروپایی میرود. 2 هفته پیش آویگدور لیبرمن وزیر خارجه در جمع سفیران اسرائیل خاطرنشان کرد «غیر از ایران، اروپا نیز در سال 2015 جزو چالشهای مهم اسرائیل خواهد بود چرا که برخی پارلمانها و دولتهای اروپایی موضعگیری علیه اسرائیل را افزایش دادهاند». در یک سال گذشته این هشدارها شدت گرفته است. 21 اردیبهشت 92 مئیر داگان رئیس سابق سرویس جاسوسی موساد به جروزالمپست گفت «اسرائیل بر لبه پرتگاه ایستاده است. ما نمیتوانیم خود را اداره کنیم. ریشه تهدید واقعی در سیاستهای کنونی تلآویو نهفته است. اسرائیل به نقطهای رسیده که نمیتواند خود را مدیریت کند. ما با پیشامدهای بدی در آینده مواجه میشویم». مشابه همین هشدار را شبتای شاویت رئیس اسبق موساد دوم تیر 93 در روزنامه هاآرتص نوشت. «من آینده اسرائیل را تاریک و نگرانکننده میبینم. ما در درگیری با فلسطینیها و تشکیل دولت یهودی و سرکوب آنها موفق عمل کردیم اما امروز واقعا نگران آینده پروژه صهیونیسم هستم زیرا از یکسو در برابر انبوه تهدیدهای حیاتی قرار داریم و از طرف دیگر با کوری دولت و فلج استراتژیک آن روبهرو هستیم. ما به آمریکا وابستهایم اما روابط دو طرف به پایینترین میزان رسیده است. اروپا که بزرگترین بازار ما بود، در حال خسته شدن از دست ماست و به سمت برخی تحریمها تمایل دارد. روسیه به تدریج علیه ما شده و به دشمنان ما کمک میکند.»
2- بنی گانتز رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح اسرائیل در تحلیلی که اواخر آذر امسال از سوی «دیفنس نیوز» منتشر شد، هشدار داد «اسرائیل از زمین و آسمان و حتی زیرزمین با چالشهای امنیتی همهجانبه مواجه است.» مشابه سخنان او را نتانیاهو اردیبهشت 2 سال پیش در سالگرد تاسیس رژیم صهیونیستی عنوان کرد و گفت «خطرات بیسابقهای در کمین موجودیت اسرائیل است، خطراتی به مراتب بزرگتر از جنگهایی که از سال 1948 روبهرو بودیم.» بیداری اسلامی و شاخه عمیقتر و عملیاتیتر آن (مقاومت اسلامی) کابوس بزرگی بود که سراغ رژیم جعلی صهیونیستی رفته بود. دان مریدور وزیر اطلاعات اسرائیل اواخر بهمن 91 در گفتوگو با المانیتور تصریح کرد «بهار عربی و سرنگون شدن رژیمهای عربی عامل تقویت محور ایران در منطقه با حضور سوریه و حزبالله است و اگر ایران به قدرت حاکم جهان اسلام تبدیل شود، جهان و نظم آن در قرن جدید دگرگون خواهد شد.» چند روز پس از وی آوی دیختر وزیر امنیت اسرائیل (رئیس اسبق شینبث) در مصاحبه با دیرکت ماتن گفت «من نمیدانم چه کسی بهار عربی را اختراع کرد چون بیشتر به زمستان بارانی شبیه است. دیدیم اخوانالمسلمین در مصر به قدرت رسید و یک سال کنترل مصر به عنوان بزرگترین کشور و ارتش منطقه و نیز کانال سوئز را به دست گرفت.» ارزیابی صهیونیستها چنانکه در مقاله مایکل اورن سفیر اسرائیل در آمریکا (روزنامه واشنگتن پست- 4 خرداد 92) دیده میشود، به هم خوردن نقشه خاورمیانه است. «ایران در حال به هم زدن نقشه قدیمی خاورمیانه است. نقشهای که قدرتها در قرن گذشته ترسیم کردند در حال از بین رفتن است.» اسرائیل نقطه پرگار چنین نقشهای بود اما اکنون دور تا دور خود را در محاصره نیروهایی میدید که کم یا زیاد مطالبه مردمسالاری، اسلام و مبارزه با آمریکا و اسرائیل را داشتند.
3- سناریوی جنگ نیابتی در سوریه و سپس توسعه آن به عراق در خرداد ماه امسال، در چنین بستری تدارک شد تا ضمن اینکه موج بیداری اسلامی را به انحراف میکشد، قدرت محور «مقاومت اسلامی» را مستهلک سازد و حتی به عنوان آرزویی بالاتر، این محور را به واسطه یک بدل اسلامی (اسلام قلابی آمریکایی- انگلیسی و صهیونیستی) از هم بپاشد. فروردین سال 92 کنفرانس امنیتی هرتزلیا از یک پروژه مهم تحت عنوان تشدید جنگ سنی- شیعه به عنوان راهبرد مصوب خود رونمایی کرد. حمایت جبهه غربی- عربی- عبری از تشکیل ارتش آزاد سوریه و سپس جبههًْ النصره و داعش، خروجی چنین تصمیمسازیهایی بود تا ضمن آن که توجه عمومی به امواج بیداری اسلامی- از مصر و لیبی و تونس تا بحرین و یمن- را منحرف میکرد، جنگ در درون محور مقاومت را «بومی»، «ملی» و «مذهبی» جلوه دهد. اواخر فروردین 92 عاموس یادلین رئیس سابق سازمان اطلاعات نظامی اسرائیل به شبکه یک تلویزیون این رژیم گفت «حوادث سوریه از جنبه راهبردی برای اسرائیل خوب و مفید است. ارتش سوریه ارتش قوی و مجهزی است که پیش از این در مرز ما حضور داشت اما اکنون مجبور شده به مناطق شمالی و دمشق تغییر مکان دهد. بهتر است آنها درگیر بحران داخلی باشند. بدین ترتیب محور ایران نیز تضعیف میشود.»
بنابراین بیعلت نبود اگر روزنامه معاریو 5 اسفند 1392 خبر داد «عبدالله البشیر فرمانده ارتش آزاد سوریه که دوره آموزش نظامی را در اسرائیل گذرانده و به هنگام مجروحیت در یکی از بیمارستانهای تلآویو بستری شده است. او قبلا مسئول گروه جیشالحر در استان قنیطره در مرز سوریه و اسرائیل بوده است.» همان ایام و در حالی که نتانیاهو از تروریستهای مجروح جنگ سوریه (بستری در فلسطین اشغالی) عیادت میکرد، یاکوب عامیدور مشاور پیشین امنیت ملی گفت «سوریه تحت تاثیر ایران، برای اسرائیل به مراتب خطرناکتر از سوریه تحت سلطه گروههای سلفی و القاعده است.» تابستان همان سال مایکل اورن سفیر اسرائیل در آمریکا به جروزالمپست گفت «اسرائیل روی کار آمدن القاعده در سوریه را بر باقی ماندن متحد ایران ترجیح میدهد. تهدید بزرگ، متحدان ایران و همان هلال استراتژیکی است که از تهران تا دمشق و بیروت کشیده شد و رژیم سوریه، رابط طلایی این قوس است.»
4- روند فرسایشی جنگ سوریه تا اوایل سال 92 به نفع جبهه مرتجع عبری- عربی (سعودی) ادامه داشت تا اینکه نقش مستشاری ایران و حزبالله لبنان، معادلات جنگ را در شمال، شرق و جنوب سوریه (القصیر، قلمون، حلب، قنیطره و...) دگرگون کرد. تجدید حیات ارتش سوریه و عقبه مردمی و مقاومتی آنچنان عرصه را برای گروههای تروریست تنگ کرد که داعش، جبهه النصره و جیشالحر به جان هم افتادند و عقبنشینیهای استراتژیک شروع شد. در این میان گروهک داعش سناریوی تازهای را در شمال عراق کلید زد. نیمه تیر 93 یک ماه پیش از آن که ارتش اسرائیل برای چندمین بار به غزه یورش ببرد، داعشیها به قدرتنمایی در منطقه موصل و کرکوک پرداختند. اما اکنون که 7 ماه از آن زمان میگذرد، هم جنگ 51 روزه غزه اسباب سرشکستگی صهیونیستها شده و هم هزیمت داعش موجب قدرتنمایی مجدد محور مقاومت (ایران، عراق، سوریه و حزبالله) شده است. اسرائیل مسئولیت بخش مهمی از این ناکامی بزرگ خود را متوجه تدبیر و قدرتنمایی حزبالله میبیند. تامین امنیت و ثبات سوریه به نحوی که ارتش این کشور و حزبالله متوجه بلندیهای جولان در جنوب شوند، اعلام باخت استراتژیک سناریوی امنیتی- نظامی تلآویو در منطقه است. یوسی میلمان زمانی در جروزالمپست خاطرنشان کرد «جنگ سوریه، حزبالله را مجهزتر و قدرتمندتر کرد. بشار اسد بارها سیدحسن نصرالله را به عنوان الگوی خود مورد تحسین قرار داده است. حزبالله اکنون میتواند با موشکهای خود تا تاسیسات دیمونا را مورد هدف قرار دهد.» مشابه این تعبیر را رادیو فردا دارد که میگوید «پیروزیهای ارتش سوریه به کمک حزبالله از جمله در القصیر و قلمون، بار دیگر موازنه قدرت در خاورمیانه را به هم میزند. گروههای مسلح بلافاصله پس از شکست گفتند علت شکستشان مواجهه با زرادخانه بزرگ حزبالله بوده است.» زود دویچه سایتونگ آلمان این پیروزیها را «زهر چشم حزبالله از اسرائیل در سوریه» توصیف میکند.
5- رونن برگمن کارشناس اطلاعاتی رژیم صهیونیستی آبان امسال به شبکه2 اسرائیل گفت «موجودیت اسرائیل پس از شکست در مقابل حزبالله در جنگ 2006 تهدید میشود. آنها با 90 هزار موشک تمام اسرائیل را تهدید میکنند. ما در جنگ 33 روزه شکست سختی خوردیم.» مقارن همین ایام روزنامه معاریو به نقل از مرکز پژوهش راهبردی بگین- سادات نوشت «80 هزار موشک حزبالله مراکز مهم اسرائیل را نشانه گرفتهاند.» فراتر از اینها آویو کوخاوی رئیس رکن اطلاعات نظامی اسرائیل میگوید «حزبالله اکنون به قدرت نقطهزنی دقیق دست یافته و یک ارتش کامل است.» سرتیپ نوعم تیفون از فرماندهان ارتش نیز در سخنرانی هرتزلیا (شهریور 92) عنوان میکند «حزبالله به عنوان هشتمین قدرت موشکی دنیا، دشمنی بسیار خطرناک برای ماست.» آنچه صهیونیستها را نگران میکند، اعتماد به نفس و ابتکار عمل حزبالله به عنوان نوک پیکان محور نابودی اسرائیل است. حزبالله قدرتمندانه اسطوره شکستناپذیری اسرائیل را از جنوب لبنان تا جنوب فلسطین (غزه) و سوریه- به واسطه کمک مستشاری- به چالش کامل کشیده است. این چالشها را متهم شدن اسرائیل به جنایت، نسلکشی و اشغالگری تشدید میکند. بدین ترتیب امواج بحران خارجی با شدت تمام به فضای سیاست داخلی رژیم صهیونیستی پمپاژ میشود. دولت نتانیاهو طیفی از بحران مشروعیت، مهاجرت معکوس، انزوای سیاسی و انتفاضه در کرانه باختری را تجربه میکند. حمله به گروه چند نفره از مستشاران حزبالله در قنیطره را در چنین متنی باید ارزیابی کرد. نتانیاهو میخواهد تظاهر به قدرت کند حال آن که به تصریح آلون بن دیوید تحلیلگر امنیتی و نظامی شبکه 10 تلویزیون اسرائیل «اعتماد به نفس حزبالله در 8 ساله پس از جنگ 33 روزه، بیسابقه است.» اسرائیل فقط نوک پیکان مقاومت را تیزتر میکند.
اگر جهاد اسلامی و حماس توانستند در جنگ 51 روزه تا عمق 160 کیلومتری سرزمینهای اشغالی را هدف قرار دهند چرا حزبالله نتواند هر زمان که اراده کند، عمق حیفا و تلآویو را بکوبد. انتقام خون شهیدان عماد و جهاد مغنیه و ابوعیسی دیر نخواهد شد. شهدای مقاومت کابوس را تا عمق دفتر سیاستمداران صهیونیست بردهاند که مدام از زلزله 9 ریشتری، ایستادن بر لبه پرتگاه و بیآیندگی اسرائیل سخن میگویند. تلافیهای حزبالله هرگز متقارن و محدود نبوده است. سر نتانیاهو و برخی مقامات نظامی و امنیتی اسرائیل، کمترین بها برای خون پاک رضوان مقاومت و فرزندان سیراب از مشرب عاشورایی اوست. این ضرب شست، دیر و زود دارد اما قطعا سوخت و سوز ندارد.
گزینههای نفتی محتمل
فریدون برکشلی-نماینده پیشین ایران در هیاتعامل اوپک در روزنامه شرق نوشت:
در ششماه گذشته بازار نفت بهقدری عجیب رفتار کرده که هر نوع انتظاری را میتوان از آن داشت. در عین حال با توجه به اخباری که اینروزها از وضعیت «نفت شیل» آمریکا میرسد، این انتظار را برای ما ایجاد کرده که روند نزولی قیمت نفت دوام نیاورد. اطلاعات رسیده نشان میدهد تولید این نوع نفت، کمتر از آن چیزی است که آمریکا عنوان میکند. آمریکا درخصوص «نفت صخره» بسیار محرمانه عمل کرده است اما بر اساس اطلاعات بهدستآمده از ١٢٤ دکلی که در تولید نفت فعال بوده، امروز بیش از ٩٠ دکل در حال استحصال نفت است. هرچند خود آمریکاییها عنوان کردهاند تنها هفت تا هشت دکل از چرخه تولید خارج شده است اما اخباری که به دست ما رسیده نشان میدهد این اعداد بسیار بیشتر از آن چیزی است که اوپک اعلام میکند و تعداد دکلهای خارج از فعالیت، ٢٥ دستگاه اعلام میشود. در صورتی که این اعداد جدید صحیح باشد، بهطور حتم روند نزولی قیمتها ادامهدار نخواهد بود.
خروج ٢٥دکل از مدار تولید به معنای کمشدن ٧٠٠ تا ٨٠٠هزار بشکه نفت در روز است که بههیچوجه عدد کوچکی نیست. باید به این نکته هم توجه داشته باشیم که آمریکا در حال ورود به دوران رونق اقتصادی تازهای است و این یعنی تقاضا برای نفت در این کشور افزایش خواهد یافت. از سوی دیگر دلار در حال افزایش ارزش است. اگر به ششماه پیش بازگردیم، رشد ٣٠درصدی ارزش دلار بهخوبی قابل مشاهده است. بنابراین ارزش خرید نفت نسبت به ششماه قبل بالاتر رفته است. هرچند عوامل پیچیدهای بر بازار نفت موثر است و تحلیلگران بهدرستی نمیتوانند تصویری از آینده این بازار ارایه دهند اما دو نظریه درخصوص آینده قیمت نفت میتوان ارایه کرد. اگر روند ششماهه گذشته را معیار قرار دهیم، و افت بیشتر قیمت را متصور باشیم، به عقیده نگارنده قیمتها تا ٣٥دلار هم برای سال ٢٠١٥ کاهش مییابد. اما اگر تاثیر اتفاقاتی که به آن اشاره شد بر بازار نفت را در نظر بگیریم، در نیمه دوم سال ٢٠١٥ باید انتظار رسیدن قیمت به رقمهای بالاتری را داشت. یکی دیگر از دلایلی که افزایش قیمت نفت را محتمل میکند، وضعیت مبهم عربستان است و این احتمال وجود دارد، بهلحاظ اقتصاد سیاسی، اصرار بر عدم کاهش تولید تداوم نداشته باشد. همچنین در این بازار تولید نفت روسیه نیز کمتر شده است و حتما در بازار اثراتی خواهد داشت. البته اینکه اوپک در برابر کاهش تولید نفت هم مقاومت داشته به این مفهوم است که صرفه اقتصادی تولید نفتهای گران مانند شیل را کمتر کند و این اتحاد اوپک میتواند به افزایش قیمت در آینده کمک کند.
«حاشیهسازی» رمز عملیات جدید
روزنامه ايران در ستون سرمقاله خود با قلم جمال کاظمی آورد:
خاطره خنک هوای پاک دیروز در خیالها میماند اگر «حاشیهسازی»های یک «گزارش خبری - تحلیلی» آلودگی نمیآفرید. روزی که شهروندان و سیاستمداران قرار کرده بودند خودرو شخصی را در خانه حبس کنند تا از عفونت هوا کم شود، روزنامهای اسب آهنیاش را زین کرد تا بیصداقتی به زمین و هوا، هر دو، بپراکند. روحانی و کابینهاش زیر زمین، مسافر مترو بودند غافل از آنکه اسب آهنی، خیابانها را میگشت و خیال میکرد آنچه نوشته، گزارشی خبری - تحلیلی از حاشیهسازیهای دولت با هدف فرار از وعدههاست. کسی مگر پیدا شود و سوار را پیاده کند و پای درس روزنامهنگاری بنشاند تا بفهمد «گزارش»، جای کینتوزی نیست و ردیف تعابیر پرنیش و گزشی چون «ستاد عملیات روانی» و «طبل هیاهو و جنجال» با بیانیه سیاسی یا فضاسازی حزبی یا انتقامجویی جناحی شاید سازگار باشد اما با «گزارش خبری - تحلیلی» نه!! نویسنده، تعارف و تکلف را گذاشته بود در شکاف دیوار و گفته بود: «بیش از یک سوم از عمر مفید دولت گذشته و انتظار برای عملیاتی شدن وعدههای داده شده همچنان ذهن جامعه را به خود مشغول کرده و معلوم نیست برای اجرای آن چقدر دیگر باید صبر کرد؟»
بعد هم در خیال خود، در یک طرف طرحی فراهم آورده از وعدهها و در طرف دیگر جدولی ساخته از اقدامات. تیر را از چله پرانده و وقتی به جایی از دیوار فرود آمده، دویده و دور تیر را دایره کشیده تا ادعا کند از کمان گزارش خبری - تحلیلیاش تیری کاری جسته و به قلب هدف نشسته است! نویسنده، بالی قرض کرده است و مثل شاعری سبکبال روی رؤیاهایش پرواز کرده و به این دیدگاه رسیده است که روحانی و تیمش در تحول معیشت مردم، ناتوان؛ در تأمین مسکن ارزان ناکامیاب؛ در افزایش حقوق کارگران بیتوجه؛ در بهبود شرایط کسب و کار ناکارآمد؛ در کنترل نقدینگی عاجز، و در یک کلام ساده و مختصر، اسیر حاشیههاست. در داروخانه کیمیاگری که این نسخه را نوشته هیچ خبری از مهار موفق تورم، احیای دریاچه ارومیه، تحقق طرح تحول سلامت، ارمغان هوای سالمتر، ترک برداشتن دیوار تحریم، رضایتمندی و تبسم اهل فرهنگ، معرفی و حضور دیپلماسی موفق و منطقی، بازگشت امنیت و پویایی به دانشگاهها، آشتی اقتصاد و سیاست و جامعه با احساس سرخوشانه آرامش، نیست و این در حالی است که این حلقه سیاسی در دوره دولتهای نهم و دهم حتی پس از 8 سال هم حاضر نشدند علیرغم همه آن ناکارآمدیها مطلبی اینچنینی در باب تورم 45 درصدی، فساد مالی، مشکلات اقتصادی، بیکاری، فضای یأسآور سیاسی و... بنویسند. بگذریم از دورانی که لباس قداست بر تن دولتی دوختند که کارنامهاش جای بحث بسیار دارد.
نویسنده خواسته در ذهن مخاطب این ساقه خشک را غرس کند که دولت روحانی دنبال حاشیهسازی است تا خود را از نگاه پرسشگر مردم که اهل مطالبهاند گم کند. اگر سیره و سنت دولت اعتدال، «فرار» بود چرا بر سر تعیین مدیر ارشد وزارت علوم تا آن اندازه پافشاری کرد؟ جز آنکه به اهل دانش وعده کرده بود که سایه سرد فضای امنیتی را از سر دانشگاه برخواهد چید؟ اگر روال و رویه کابینه، تجاهل و تغافل بود چرا در چکاچک مذاکرات نفسگیر هستهای، 15 ماه است بیمهلت و مرخصی، شمشیر میزند تا چرخ معیشت مردم را همزمان با چرخیدن سانتریفیوژ بچرخاند؟ از این چراها به قاعده یکی دو دفتر میتوان ردیف کرد تا اگر دلی صاف و چشمی پاک در گزارش نویسان است، نشانی باشد برای پرهیز از حاشیهسازیهای ادعایی. وانگهی، دولت اعتدال قرار است به کجا «فرار» کند؟! دولتی که از 15 ماه پیش، دستش را در دست مردم گذاشت و هر دو پا تیز کردند تا از افراط و تباهکاریها به اقلیم اعتدال و امید فرار کنند، اکنون غیر از فرار دوباره به سوی مردم چه چاره دارد؟ فرار دوم دولت باز هم از دست اهل افراط است، همان که به گفته روحانی، از «اتاقهای فکر» درآمدهاند و اسب آهنی را در «اتاقهای عملیات» زین کردهاند. امروز در دهان اسب آهنی، «گزارش» نشاندهاند تا گلوله شود و اعتماد مردم را به دولت زخمی کند.
باری، برنامههای سازمان افراط، برای مردم ما فاش است. افراطگرایان از آغاز دولتها را هدف گرفتهاند. بیانیه اقدام آنها از چشم انداختن دولت بوده است؛ مسیر اقدامشان خالی کردن دل مردم و مخدوش ساختن اعتماد عمومی است و راهبرد دوربرد خود را دور کردن جبهه اعتدال از پیروزی در انتخابات آینده مجلس تعیین کردهاند. فرقی نمیکند این کار را «بحرانسازی» بنامیم یا «حاشیهسازی». آنچه را دیروز آن روزنامه نوشت و بر سینه کابینه اعتدال برچسب حاشیهسازی و فرار را نشاند، با تغییر برخی الفاظ، اتفاقاً میتوان حرف دولت دانست! حاشیهسازی، بیش از آن که در تخصص دولت باشد، در تیول و تملک توطئهاندیشانی است که هنری غیر از زمینگیر کردن دولت تحولخواه ندارند. در این میانه، یک دولت مانده است که هدفش پاگیر کردن گفتار اعتدالی در جامعهای است که سالهاست اهل افراط بر گلوگاههای فرهنگ و سیاست و اقتصادش چنگ انداختهاند و از انقلاب و ارزشها جانپناه ساختهاند.
دیروز هوا خوب بود. میشد روزی خاطرهانگیز برای دولت و ملت باشد؛ روزی که خنده و تبسم، میهمان همه لبهاست. اما وارونهسازیها ریزگردهای سیاست را به ریه فردای ایران فرستاد. خاستگاه و نشانی طوفان، اما برای همه هویداست.
ارزشهاي تهي؛ يا نعل وارونه؟
روزنامه اعتماد در ستون سرمقاله خود آورد:
برخي از ما عادت داريم كه بعضي نكات و امور را به عنوان يك ارزش مسلم و قطعي معرفي كنيم، بدون آنكه ترديدي درباره ارزشمند بودن آنها به خود راه دهيم. حتي اگر آن رفتار ارزشمند هم باشد، بايد ديد در سلسله مراتب ارزشي چه جايگاهي دارد؟ اجازه دهيد مثالي بزنم. اگر يكي از ما دچار يك بيماري شود، براي درمان نزد چه كسي ميرود؟ بدون ترديد نزد كسي كه متخصصتر است يا حداقل اينكه اگر متخصصترين هم نباشد، بتواند بيماري ما را شناسايي و تجويز مناسب را صادر كند. اگر چندين پزشك بودند كه واجد اين ويژگيها بودند، در اين صورت نگاه ميكنيم كه كدام يك از آنان هزينه يا دستمزد كمتري دريافت ميكند. اگر برخي از آنان از اين حيث هم مشابه بودند، پزشكي را انتخاب ميكنيم كه به لحاظ اخلاقي و اعتقادي به ما نزديكتر است و حسن شهرت دارد. و هيچگاه از ابتدا دنبال پزشكي كه فقط همفكر و خوشخلق باشد ولي توانايي درمان ما را نداشته باشد نميرويم. اگر مالك و مربي تيم فوتبال باشيم، بازيكني را ميخريم كه بهتر بازي كند و به لحاظ قيمت مقرون به صرفه باشد و اگر دو يا چند بازيكن از اين جهات مساوي بودند، كسي را به تيم دعوت ميكنيم كه به لحاظ رفتاري و اخلاقي نيز مطلوب ما باشد. بهطور كلي به دليل همين منطق است كه بسياري از افرادي كه خود را متولي ارزشها ميدانند، وقتي بيمار ميشوند، به حاذقترين پزشكان و مجهزترين بيمارستانها چه در داخل و چه در خارج كشور مراجعه ميكنند و اصولا پرسشي هم از دين و ايمان و اخلاقيات و رفتار پزشكان آنجا نميكنند، زيرا هدف آنان درمان شدن است و انتخاب پزشك و بيمارستان بايد با اين هدف تطابق داشته باشد. ارزيابي يك پزشك يا فوتباليست خوب هم دقيقا مربوط به انجام همان وظيفهيي ميشود كه آنان در آن ايفاي نقش ميكنند. پزشك خوب ممكن است لزوما انسان خوبي نباشد. يا بهترين فوتباليست لزوما بهترين انسان نيست.
چه بسا نمره انساني او بسيار پايين باشد. صد البته كه ما دوست داريم پزشك يا فوتباليست خوب، انسانهاي خوب هم باشند، ولي به دليل انساني خوب بودن، نمره بالايي به طبابت يا فوتبال آنها نميدهيم. بلكه درصد موفقيت در درمان بيماران از سوي يك پزشك يا موفقيت در گلزني و ساير وظايف يك فوتباليست است كه ملاك ارزيابي او قرار ميگيرد. با اين مقدمه، از نظر شما يك وزير يا رييسجمهور موفق چه كسي است؟ آيا كسي كه پس از پايان دوران مسووليتش بر ثروت او افزوده نشده يا كم شده باشد يا در همان خانه قبل از رياستجمهوري خود زندگي كند؟ در اين صورت آيا او وزير يا رييسجمهور خوبي است؟ اين ويژگيها حداكثر يك فضيلت است و نه چيز ديگر. چند روز پيش يكي از معاونان رييسجمهور سابق در دفاع از وي گفت: «باعث افتخار است كه احمدينژاد بعد از هشتسال حضور در قدرت هنوز در همان خانهيي نشسته كه آنجا بوده، او هنوز در نارمك ساكن است.» اين استدلال مثل آن ميماند كه براي تعريف از يك پزشك، به جاي آنكه درصد موفقيتهاي او در درمان را شرح دهيم، بگوييم او همچنان در فلان محلهيي كه قبلا بوده، زندگي ميكند و حق ويزيت دريافت نميكند. ولي در عمل بيمارانش را به جاي درمان، راهي آخرت كرده است!! حالا بياييد فرض كنيد كه نه تنها آقاي احمدينژاد، بلكه ١٠ نفر از دوستان و همكارانش سالانه هر كدام ١٠٠ ميليون تومان حقوق ميگرفتند. در يك دوره هشت ساله ميشد ١٠٠ ميليارد تومان و اگر ١٠ نفر هم به آنان اضافه كنيم، ميشود ٢٠٠ ميليارد تومان. ١٠برابر اين را هم قبول كنيم، ميشود ٢٠٠٠ ميليارد تومان. ولي به جاي اين وضعي كه الان داريم، فقط ميتوانستند با كارآيي لازم سالانه فقط يك درصد بر رشد اقتصادي اضافه كنند، در اين صورت حداقل ١٥٠ هزار ميليارد تومان به مردم خدمت كرده بودند.
در واقع اگر آنان به جاي به رخ كشيدن كفش پاره يا كاپشن گمركي يا اندازه كوچك آپارتمان يا خوردن نان و پنير، بهترين كفشها را ميپوشيدند و بهترين مارك لباس را به تن ميكردند و در آپارتمان پنتهاوس زعفرانيه زندگي ميكردند و هر روز صبحانه و ناهار و شام خاويار ميخوردند، براي مردم بهتر بود از اينكه ٨٠٠ ميليارد دلار درآمد نفتي را اتلاف نميكردند و آن را صرف توسعه و رفاه مردم ميكردند. كار رييسجمهور، مديريت و توسعه كشور است و ارزيابي موفقيت و شكست او از طريق سنجش اين موارد به دست ميآيد و نه اندازه يا محل آپارتمانش. اين تعبير از رييسجمهور خوب يعني انبارداري كه نگهبان انبار باشد و فقط خودش دزدي نكند يا دزدي او را نبينيم ولي اگر به هر دليلي انبار آتش گرفت ايرادي ندارد. وقتي كه او نتوانسته يا نخواسته جلوي فسادهاي هزار ميلياردي را بگيرد، براي من چه فرقي دارد كه او در آپارتمان ١٠٠ متري ساكن است يا هزار متري؟ اتفاقا اين نوع جانماز آب كشيدنها، نوعي نعل وارونه زدن است تا مردم متوجه اصل ماجرا نشوند.
نظر شما