جعفر حق پناه، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل منطقه در روزنامه ايران با تيتر«آینده رابطه تهران- ریاض پس از ملک عبدالله»، نوشت:
سیاست خارجی عربستان در دوران فقدان ملک عبدالله پادشاه دهه گذشته این کشور و پادشاهی ملک سلمان چگونه خواهد بود؟ طرح این پرسش به جهت تلاقی حوزههای مختلف سیاست خارجی عربستان با امنیت منطقهای و مشخصاً منافع و امنیت ایران از اهمیت فراوانی در شرایط کنونی برخوردار است. برخلاف سیاستمداران کهنسال، ساختار قدرت در عربستان را نمیبایست چندان فرسوده فرض کرد. روندهای دیوانسالارانه ثابتی خطوط کلی سیاست خارجی این کشور را ترسیم میکند. پروندههای مهم سیاسی در اختیار نخبگان صاحب نفوذی است که این پروندهها را مدیریت میکنند. مثلاً پرونده سوریه، یمن، فلسطین یا پرونده ایران هر یک بر عهده این نخبگان است که در گذشته با نظارت مستقیم شخص ملک عبدالله درباره آنها تصمیمگیری میشد.
ملک عبدالله از چهرههای بانفوذ و شناخته شده در جناح سدیریها بود که به صورت سنتی به ایجاد ثبات در منطقه و داشتن روابط با کشورهای مهم مانند ایران تمایل داشت و در دوره زمامداری عبدالله برخی موضوعات مهم مثل پرونده حج و ایجاد توافقنامه امنیتی بین دو کشور به سامان رسید. باید در نظر داشت این نگاه متمایل به حفظ روابط با ایران یک موضع مرتبط با جناحبندی قدرت در ریاض بویژه نقش سدیریها است که عمدتاً مایل به تنش زدایی در روابط خارجی هستند. برخی اقدامات و رویکردهای رادیکال در سیاست خارجی عربستان بویژه در پرونده سوریه و عراق را باید ناشی از غلبه جناح رقیب سدیریها دانست که تا حدودی به دوره بیماری و کاهش نقش ملک عبدالله برمیگشت. در این فاصله زمانی که عمدتاً بعد از انقلابهای عربی را در بر میگیرد گرایشهای رادیکال توانستند تا حدی سیاستهای تندروانه خود را پیش ببرند.
به نظر میآید ملک سلمان در آینده تا حدودی راه ملک عبدالله را در پیش گیرد و با توجه به اینکه مشخص شده است سیاستگذاری سعودیها در یک فرآیند آزمون و خطا در برخی حوزهها از جمله مبارزه با افراطیگری به نوعی بنبست رسیده است (سیاستی که باعث شد این کشور پس از حمایت تندروها از امثال داعش نوعی چرخش به سمت مبارزه با جریانهای تروریستی و افراطی انجام دهد) بنابراین برخی ناظران انتظار دارند مجدداً تلاش برای بهبود ارتباط با کشورهای مهم منطقه از جمله ایران و عراق در دستور کار مقامات این کشور قرار گیرد. ضمن آنکه فرزندان ملک عبدالله که ادامه دهنده راه پدر هستند در ساختار جدید از نفوذ و قدرت زیادی برخوردار هستند که میتواند در ادامه راه پدر تعیینکننده باشد.
البته روابط تهران- ریاض صرفاً موضوعی مرتبط با خاص و علائق رهبران دو کشور نیست و سایر کنشگران منطقهای و فرامنطقهای نیز بر آن تأثیرگذار هستند که باید در دوره جدید نوع تأثیر این کنشگران به گونهای مدیریت شود که این مداخله جنبه حداقلی پیدا کند. بر همین مبنا دو کشور میتوانند درمیان مدت بتدریج درک متقابلی از منافع مشترک ایجاد کنند. مواردی مانند مقابله با افراطی گری و تروریسم، جریانهای اسلام ستیزانه و حتی در دراز مدت کاهش شدید قیمت نفت همه میتواند برای هر دو کشور تهدید آفرین باشد و چنانکه تفکر همکاری بر زمامداران جدید ریاض حاکم باشد طرفین باید در همین مرحله نخست محورهای مشترک برای همکاری و بهبود روابط را مشخص کنند.
در هر حال، در این مرحله حساس که دوره شکلگیری رهبری جدید در ریاض است لازم است سیاست رسمی کشور به گونهای رساتر اعلام شود تا رفتار برخی محافل و جریانهای غیر حاکمیتی که احتمالاً از سوی طرفهای عربی به عنوان محافل مخالف تعامل و تنش زدایی شناخته میشود به عنوان نگاه اصلی و سیاست غالب در کشور ما تلقی نشود و متقابلاً باید از طرف سعودینیز انتظار داشت که به سیاست دوره ابهام و دوگانگی در قبال ایران پایان دهد و صدای جریان طرفدار همکاری و تنش زدایی با تهران بهصورت رساتر شنیده شود.
بیسبب نیست که طرفهای دوست ایران بیش از همه واکنشهای تهران پس از مرگ ملکعبداللهرا با وسواس پیگیری میکنند و معتقدند سفر هیأت عالی رتبه برای شرکت در آیینهای سوگواری درگذشت ملک عبدالله میتواند نقطه مهم و تعیینکنندهای برای شروع یک حرکت صحیح و اصولی در ترمیم رابطه دو کشور قرارگیرد.
- عربستان پس از ملک عبدالله
سعدالله زارعی در روزنامه كيهان نوشت:
مرگ ملکعبدالله 91 ساله و انتخاب ملک سلمان 79 ساله به عنوان هفتمین پادشاه از فرزندان عبدالعزیز و نیز انتخاب مقرن 70 ساله به عنوان ولیعهد عربستان سؤالات زیادی را پدید آورده است. آیا آلسعود برای ادامه حکومت در سرزمین پهناور عربستان، راهی به جز عمل به وصیت بنیانگذار «عربستان سعودی» مبنی بر دست به دست شدن حکومت در میان فرزندان ذکور عبدالعزیز داشتهاند؟ آیا پادشاهی که بنا به نوشته دیروز واشنگتنپست به انواعی از بیماریها از جمله آلزایمر مبتلاست قادر است ولو برای چند صباحی اداره واقعی امور عربستان را در دست داشته باشد؟ درخصوص تحولات سیاسی عربستان توجه به نکات زیر اهمیت دارند:
1- براساس وصیت ملک عبدالعزیز که ابتدا 29 سال بر منطقه نجد و سپس 22 سال بر عربستان حکومت کرد، و «عربستانسعودی» را با کمک وهابیها و قبیله بزرگ عتیبه به وجود آورده است، تا زمانی که فرزندان ذکور وی در قید حیات هستند، پادشاهی عربستان به نوهها و دیگران نمیرسد. بر این اساس از سال 1325 که وی از قدرت کناره گرفته و در سال 1332 فوت کرده است، فرزندان او به ترتیب ملک سعود 16 سال، ملک فیصل 11 سال، ملک خالد 7 سال، ملک فهد 23 سال و ملک عبدالله 10 سال بر سرزمین عربستان حکومت کردهاند علاوه بر این در طول این دوران فرزندان ذکور وی پستهای حساس وزارتی و غیروزارتی و مناصب مهم سیاسی، اجتماعی، امنیتی، اقتصادی و فرهنگی عربستان را در چنبره خود داشتهاند. بعضی از محققین گفتهاند 7000 نفر از آلسعود تمام پستهای بزرگ و کوچک را در انحصار داشته و البته سهم فرزندان ذکور مستقیم ملک عبدالعزیز در پستهای حساس بیش از بقیه بوده است. با این وصف میتوان گفت عربستان از حیث اداری یک کشور استثنایی به حساب میآید.
2- از منظر داخلی دوره حکومت در عربستان دارای ساختار شبه قبیلهای است. یکی از ویژگیهای قبایل این است که یک سیستم اجتماعی منظم داشته و توسط یک نفر به عنوان رئیس قبیله مدیریت و شناخته میشود. در درون قبیله نوعی از قوانین که ریشه در دستورات و مصلحتاندیشیهای شخصی رئیس قبیله دارد، جریان مییابد. از نظر قلمرو، قبیله محدودهای را برای خود در نظر میگیرد و معمولا وارد قلمرو قبیلههای دیگر نمیشود و اجازه ورود هیچ قبیلهای به قلمرو خویش را نیز نمیدهد. آلسعود جدای از اینکه خود برخاسته از شعبه «مصالیخ» از قبیله «عنزه» میباشد، به لحاظ رفتاری و رویکردی تا حدود بسیار زیادی به یک قبیله شباهت دارد. وصیت ملک عبدالعزیز عملا سیستم سیاسی عربستان را بر پایهای بدوی قرار داده و آن را از محیط منطقهای و بینالمللی جدا کرده است. در عین حال ذکر این نکته لازم است که عبدالعزیز که از سال 1281 تا 1310 شمسی بر منطقه «نجد» که شامل سه استان امروزی ریاض، قصیم و وائل میشود و تنها منطقه حنبلیهای عربستان به حساب میآید، حکومت میکرد، با کمک وهابیها و سران قبیله بزرگ «عتیبه» که نفوذشان از منطقه بصره در عراق تا حجاز در غرب عربستان امتداد دارد، بر مناطق جنوبی و شرقی(شیعهنشین) غربی (شافعی و مالکینشین) شمالی (حنفینشین) سیطره پیدا کرد و کشوری بهنام «عربستان سعودی» را پایهگذاری کرد. وی در عین حال پس از به قدرت رسیدن به قلع و قمع قبایل پرداخت و حتی رئیس قبیله عتیبه را در زندان به قتل رساند از این رو حکومت عربستان در عین قبیلهای عمل کردن، حقوق و حضور قبایل را نپذیرفت و دائما درصدد تضعیف آنان برآمد تا جایی که تحلیلگران برجستهای در عربستان نظیر شروک الفاتح معتقدند قبایل و بازخیزی آنان در عربستان پایه اصلی تحول آینده را در اختیار خواهند گرفت.
3- به قدرت رسیدن اسمی سلمان بن عبدالعزیز در حالی صورت گرفت که وی در دوره سه ساله ولیعهدی به دلیل شدت بیماری کمتر در انظار عمومی ظاهر میشد و اداره امور کشور را عمدتاً مثلث بندربنسلطان، مقرن بنعبدالعزیز و متعببنعبدالله در دست داشتهاند. در نتیجه باید گفت اعلام پادشاهی سلمان سرپوش گذاشتن بر شرایط درونی آل سعود است. سلمان تنها بعنوان یک نماد از فرزندان عبدالعزیز که گفته میشود به دلیل عدم دخالت در کار حکومت طی دهههای گذشته حساسیت برانگیز نبوده و از این رو از او بعنوان «شمع جمع» یاد میشود، خریدن فرصت برای چارهاندیشی درباره اوضاع عربستان است. یک خبر بیانگر آن است که یک هیئت آمریکایی طی سه ماه اخیر دائماً به ارزیابی وضعیت عربستان پرداخته و گزارشهای نگران کنندهای را به واشنگتن ارسال کرده است این هیئت طی این مدت عربستان را ترک نگفته و در صدد بوده است تا مخالفتهای داخلی شاهزادگان را مدیریت نماید. آمریکاییها یک بار در دوره 5 ساله ولیعهدی سلطان بنعبدالعزیز پیشبینی کرده بودند که در صورت به قدرت رسیدن وی آل سعود به دلیل تندخویی سلطان دچار فروپاشی میشود و لذا وی در این اواخر منزوی بود کما اینکه فرزند او «بندر» متهم بود که درصدد کودتا علیه ملکعبدالله و بدست گرفتن پادشاهی برآمده است. در عین حال یک نقطه مبهم در این روند، برکناری «متعب» میباشد. متعب در سه سال آخر حکومت ملک عبدالله و بخصوص پس از کنار رفتن سلطان بن عبدالعزیز از قدرت زیادی برخوردار بود. وی در مقام وزیر گارد ملی پروندههای حساس خارجی نظیر پرونده عراق، پرونده سوریه، پرونده لبنان و پرونده مصر را در اختیار داشت و از طرف پادشاه به جلسات مهمی فرستاده میشد. متعب در همان روز مرگ پدر از کار برکنار شده و انتخاب فرزند سلمان بعنوان جانشین ولیعهد بیانگر آن است که وی از دور خارج شده است و این میتواند سرآغاز یک سلسله مباحث در درون آل سعود گردد. روند بیماری پادشاه عربستان و ناسازگاری مقرن با فرزندان ملک عبدالله میتواند شرایط جدیدی را در عربستان به وجود آورد به این نکته باید اضافه کرد که در درون وهابیها هم فرقههایی نظیر «سروریها» وجود دارند که با اداره امور توسط مقرن مخالفند.
4- عربستان برای آمریکاییها از حساسیت زیادی برخوردار است. سیطره بر عربستان طی 7 دهه گذشته یکی از پایههای اصلی قدرت و نفوذ آمریکا در جهان بوده است تا جایی که در سیستم سیاسی این کشور، عربستان، ایالت پنجاه و دوم آمریکا به حساب میآید. ریاض برای آمریکا یک قلک پرمنفعت اقتصادی، سیاسی، ژئوپلیتیک، مذهبی و امنیتی است و بخصوص از جنبه کنترل مخالفان آمریکا در جهان اسلام، عربستان طی دهههای گذشته نقش بیبدیلی را برای آمریکا و اروپا ایفاکرده است. از این رو واشنگتن به هر نوع تحول که سطح وابستگی عربستان به آمریکا را کاهش دهد حساسیت نشان میدهد. در عین حال آمریکا به آل سعود بعنوان واسطههایی در حکومت مینگرد و اصالت حکومتی آنها را قبول ندارد. حدود 20 سال پیش هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق آمریکا با صراحت گفته بود: «آل سعود صاحب عربستان نیستند بلکه انبارداران ما در این کشورند که در قبال کاری که برای ما انجام میدهند، حق انبارداری خود را میگیرند.»
اما در عین حال نباید اینگونه تصور شود که تحولات در عربستان کاملاً در کنترل آمریکاییها قرار دارد چه اینکه چنین رابطهای را آمریکا با رژیم پادشاهی ایران نیز داشت و از قضا اهمیت حفظ تاج و تخت محمدرضا شاه برای آمریکا از حفظ تاج و تخت پادشاه سعودی مهمتر هم بود. در عین حال فعل و انفعالات تا جایی که به فعل و انفعال در درون آل سعود برمیگردد، از دایره برنامهریزی و سیاستگذاری آمریکاییها خارج نیست کما اینکه در تعیین زمان اعلام مرگ پادشاه و روی کارآمدن فرد جدید و ولیعهد جدید و نوع تغییراتی که در کادر حکومتی شامل مقامات امنیتی و دربار پدید آمد، آمریکا نقش اساسی داشت. بنابراین آل سعود همانگونه که تاکنون در چارچوب یک برنامه فرا عربستانی به اداره امور داخلی سرگرم بوده است از این پس نیز در چارچوب برنامهای با این مختصات فعالیت خواهد کرد و حتی میتوان گفت بعید نیست با مرگ عبدالله که مقتدرترین پادشاه پس از دوران پادشاهی عبدالعزیز بوده و خلأ قدرتی که در درون آل سعود پدید آمده است، دامنه مداخلات آمریکا در اداره داخلی رژیم عربستان بیشتر شود.
قرائن و شواهد نشان میدهد که آمریکا در عین مداخله در جزئیات امور عربستان سعودی و تعیین تکلیف برای پادشاه و شاهزادگان، از روند اوضاع مطمئن نیست. نشانههایی از این موضوع را میتوان در بروز فوری تناقض در مواضع رسمی و غیررسمی مقامات و مجامع مهم آمریکایی دید. در حالی که دولت آمریکا از روی کار آمدن سلمان بن عبدالعزیز و مقرن بن عبدالعزیز ابراز اطمینان و خشنودی کرد، دیروز روزنامه واشنگتنپست نوشت که به دلیل ابتلای پادشاه جدید به انواعی از بیماریها که آلزایمر هم در فهرست آن قرار دارد، یک گروه که ترکیبی از شاهزادگان و مشاوران خارجی است، اداره امور عربستان را در دست داشته و به ارزیابی شرایط و وقایع این کشور سرگرم میباشند.
5- مرگ پادشاه عربستان با تحولات عمده در یمن توام گردیده است. کشور یمن که نیمی از جمعیت آن را شیعیان زیدی تشکیل میدهد و بخش وسیعی از آن شامل دوسوم سرزمین آن توسط جنوبیهای مخالف عربستان اداره میشود، نقش اساسی در موقعیت منطقهای عربستان دارد. درست یک روز قبل از اعلام رسمی مرگ ملک عبدالله، رئیسجمهور وابسته به عربستان خود را ناگزیر به استعفا دید و جنبش پرقدرت انصارالله طرحی را به مجلس یمن ارائه کرد تا بر اساس آن یک شورای ریاستجمهوری اداره موقت یمن را به دست بگیرد. روند اوضاع نشان میدهد که مخالفان عربستان طی یک دوره 3 تا 4 ساله رژیم همگرا با ریاض را ساقط کردهاند. وقتی یمن از جرگه کشورهای تحت نفوذ عربستان خارج شود از موقعیت ژئوپلیتیکی عربستان بطور جدی کاسته میشود. چرا که پیروزی انقلاب اسلامی در ایران نقشآفرینی عربستان در خلیجفارس و تنگه هرمز را به صفر نزدیک کرد و اینک پیروزی انصارالله و حِراک جنوبی بر رژیم وابسته به عربستان در یمن، نقشآفرینی عربستان در دریای سرخ و تنگه بابالمندب را به طور جدیتر تحت تاثیر قرار میدهد. این در حالی است که بخش عمدهای از اهمیت عربستان برای غرب به جایگاه ژئوپلیتیکی و مذهبی آن برمیگردد پیروزی شیعیان اثنیعشری در مناطق شمالی و پیروزی شیعیان زیدی در مناطق جنوبی عربستان، شرایط آینده را به ضرر عربستان دگرگون کرده است.
- ساز و برگ فرهنگي سياست جهانشمول
روزنامه رسالت در ستون سرمقاله خود به نامه اخير رهبري به جوانان اروپا و آمريكاي شمالي پرداخت و نوشت:
تز اول برداشت من اين است که نامه متفاوت آيت ا... سيد علي حسيني خامنهاي، مقام معظم رهبري، خطاب به «جوانان اروپا و آمريکاي شمالي»، در کنار تدابير متمايز ديگر، يعني «سياست نرمش قهرمانانه»، و استراتژي «سياست عمومي» (Public Policy) که در دو دولت اخير به دو شکل متفاوت اما متمم در حال پي گيري است، گواه بر آن است که ايران قصد دارد در جايگاه يک قدرت جهاني قرار بگيرد و عمل کند، و يک قدرت جهاني نميتواند در انزوا و منفعل، يک قدرت جهانشمول باشد، و نکته مهم در اين سياست جهان شمول آن است که بيشتر از جنس نرم است تا سخت.
تز دوم
آگاهي پراکني از اين تدبير و سياست بلند مدت لازم است، چرا که ابزار اصلي براي اين حضور جهاني نه اقتصادي است و نه نظامي و نه از سنخ نفوذ سياسي، بلکه از جنس فرهنگي است، و خصوصاً اين سنخ از عمل جهاني بدون فرمول هميشگي موفقيت جمهوري اسلامي ايران، يعني «مردم هميشه در صحنه» تحقق نمييابد.
تز سوم
مردم و نخبگان و بويژه نخبگان فرهنگي اين کشور بايد بدانند که در چه موقعيت خطيري هستند و «هر کس، در هر جايي قرار دارد، بايد کار خود را درست انجام دهد»؛ همان طور که آيت ا... سيد علي حسيني خامنهاي، مقام معظم رهبري، مکرراً و در موقعيتهاي مختلف خصوصاً در رويدادهاي حساس هشتاد و هشت، فرمول روزآمد حضور در صحنه را چنين بيان
داشته اند: «هر کس، در هر جايي قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد». مهم، تکرار: «هر کس، در هر جايي قرار دارد، کار خود را درست انجام دهد».
تز چهارم
و اما محتواي نامه، متمرکز بر سنخي از «تحدي» است که در آن از مخاطبان خواسته ميشود تا مستقيماً با واقعيت روبرو شوند.
ايشان، «حوادث اخير در فرانسه و وقايع مشابه در برخي ديگر از کشورهاي غربي» را در کنار «تاريخ اروپا و آمريکا» قرار دادند که «از برده داري شرمسار است، از دوره استعمار سرافکنده است، از ستم بر رنگين پوستان و غير مسيحيان خجل است»؛ تاريخي که محققين و مورخين خود آنها «از خونريزيهايي که به نام مذهب بين کاتوليک و پروتستان يا به اسم مليت و قوميت در جنگهاي اول و دوم جهاني صورت گرفته، عميقاً ابراز سرافکندگي ميکنند». پس، نميتوان وقوع اين اتفاقات را مشعر بر ذات نا مساعد اسلام دانست، همان طور که آن رويدادها را نميتوان حاکي ذات خراب انسان و مليت و مذهب اروپايي و آمريکايي شمرد.ايشان، ضمن برقراري تمايز ميان «جوانان»، «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، منحصراً «جوانان» را هدف خطاب خويش قرار دادند. ايشان با تدارک تعبير «the disintegration of the Soviet Union» حساب اسلام شرقي را از پيشينه خشونت بار اتحاد شوروي هم جدا کردند.
و بالاخره، ايشان با عبارت their own recruited terrorists as representatives of Islam، تروريستها را «تازه مزدوران» همان «رياکاران / hypocrites» دانستند که نميخواهند جوانان برداشت مستقيم و درستي از اسلام داشته باشند.
حال، و پس از برقراري تمايزها، در سه بند پاياني، مطلب چنين جمع بندي شده است: «من از شما ميخواهم اجازه ندهيد با چهره پردازيهاي موهن و سخيف، بين شما و واقعيت، سد عاطفي و احساسي ايجاد کنند و امکان داوري بيطرفانه را از شما سلب نمايند. امروز که ابزارهاي ارتباطاتي، مرزهاي جغرافيايي را شکسته است، اجازه ندهيد شما را در مرزهاي ساختگي و ذهني محصور کنند.
«اگر چه هيچ کس به صورت فردي نميتواند شکافهاي ايجاد شده را پر کند، اما، هر يک از شما ميتواند به قصد روشنگريِ خود و محيط پيرامونش، پلي از انديشه و انصاف بر روي آن شکافها بسازد. اين چالش از پيش طراحي شده بين اسلام و شما جوانان، اگر چه ناگوار است، اما، ميتواند پرسشهاي جديدي را در ذهن کنجکاو و
جستجوگر شما ايجاد کند. تلاش در جهت يافتن پاسخ اين پرسشها، فرصت مغتنمي را براي کشف حقيقتهاي نو پيش روي شما قرار ميدهد.
«بنا بر اين، اين فرصت را براي فهم صحيح و درک بدون پيش داوري از اسلام از دست ندهيد تا شايد به يمن مسئوليت پذيري شما در قبال حقيقت، آيندگان اين برهه از تاريخ تعامل غرب با اسلام را با آزردگي کمتر و وجداني آسوده تر به نگارش درآورند».
تز پنجم
سبک نامه، ويژه است؛ نامه، در جايي که بدواً انتظار نميرفت، خاتمه يافته است. گمان ميرفت که مرجع عالي قدر مسلمين، با «جوانان اروپا و آمريکاي شمالي» با آوردن آياتي از قرآن کريم يا براهيني مشعر به حقانيت کلام احتجاج کنند و بيان را ادامه دهند، ولي نامه تأمل و تصميم را به مخاطبان واگذارده است. برآوردن اعتبار و تکاني در مخاطبان، و سپس، رهانيدن آنها در تأملات شخصي، «شايد ايمان آورند».
نکته آن است که سياستمدار، براي تغيير دنياي پيرامون خود ابزارهاي مختلفي در اختيار دارد؛ ولي تمايز سياستمداران در تصميمي است که در مورد ابزارهاي تغيير اتخاذ ميکنند.
سياستمدار، گاه نيازمند آن است که «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» را دگرگون کند. در اين هنگام، دليل و برهان ميآورد، يا از نفوذ و اقتدار خود استفاده ميکند. «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران»، برهان و تجربه اندوختهاند، و سياستمدار، در خطاب با آنها دليل ميآورد، علم اقامه ميکند، و فلسفه ميورزد.
هستند سياستمداراني که در خطاب با جامعه خود، مدام دليل و برهان ميآورند، يا از اقتدار و قدرت و زور خود استفاده ميکنند. اين سياستمداران، در سطحمتوسط الحال يا معلوم الحالي به سر ميبرند. اين سياستمداران، همانها هستند که ملتها يا تمدنها را به هزيمت کشيدهاند. ولي سياستمداران بزرگ تاريخ، پيامبران اديان ابراهيمي، يا حکيماني که مجال سياست ورزي يافتهاند، اصل خطاب خود را نه به سوي «پدران و مادران» و «سياستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، که دانش آموخته علم و فلسفه هستند يا زبان اقتدار و زور را خوب ميفهمند، معطوف ميدارند. سياستمداران بزرگ در طول تاريخ، «جوانان» را که هنوز علم و فلسفه نياموختهاند و از اين فضيلت برخوردارند که زبان اقتدار و زور را نميفهمند، ميدان اصلي کار بزرگ خويش در تغيير دنيا قرار ميدهند، و با آنها با «ايمان به مثابه فلسفه عشق» سخن مي گويند.
در بخش اعظم تاريخ، خطاب قرار دادن «پدران و مادران»، «سياستمداران و دولتمردان»، و «روشنفکران» کم ثمر بوده است چرا که انرژي يک جامعه در نوجوانان و جوانان آن جامعه نهفته است. آنها هستند که نيروي پيشران اغلب جوامع تاريخ را ميساختهاند، و تصميم آنها بوده است که تاريخ جوامع را رقم ميزده است؛ آنچه معمولاً جوانان را راه ميبرد، علم و فلسفه يا اقتدار و زور نيست، بلکه «ايمان به مثابه فلسفه عشق» است.
تز ششم
«ايمان به مثابه فلسفه عشق» ...
تقابل ايمان با علم و فلسفه و اقتدار و زور، براي نخستين بار، جنبه تاريخي بودن زيست شخصي و اجتماعي انسان را گوشزد ميکند. به عنوان مثال، يک نوجوان يا جوان از دروغ گفتن اجتناب ميکند، نه به آن خاطر که دقيقاً ميداند که دروغ چه مفهوم فلسفي و تجربي منفي به بار ميآورد يا نه اينکه با پوست و استخوان خود دقيقاً از عقوبت دروغ گفتن با خبر است، بلکه او به خاطر عمق ايمان خويش به جذبه نبي و حکيم يا عمق عشق به مادري که وي را از دروغ نهي کرده است، دروغ نميگويد.
«ايمان به مثابه فلسفه عشق»، همواره کارساز است، ولي در ميان جوانان و نوجوانان کارسازتر است، و سياستمدار حکيم که در پي ايجاد يک تغيير بزرگ و تاريخي است، نوجوانان و جوانان را با خود همراه ميکند، و براي اين همراهي بايد «ايمان به مثابه فلسفه عشق» را در آنها برانگيزد.
تجربه جواني چيست؟ تجربه جواني بيش از هر چيز، تجربه «تصميم» و خواستن است. «تصميم» با اين تجربه بنيادي همراه است: ميخواهم، ولي نميتوانم خواستن خود را بخواهم.
و سياستمدار حکيم، بيش از همه، اين حقيقت را درک ميکند. سياستمدار حکيم، از آن رو که حکيم بايد در درون، تجربه کنيم که منشأ خواستن چيست: «اين منشأ و اين توانايي تصميم گرفتن را ما خود نميتوانيم پديد آوريم».
سياستمدار حکيم، که خوب در اين پديدار نظر ميکند، به شهود و روشني در مييابد که «تصميم» و آزادي من از خودم نيست، بلکه به من از سوي «بخشايشگر» بخشوده شده است؛ از اين رو، جوانان را به تأمل در هستي «بخشايشگر» فرا ميخواند؛ از آنان ميخواهد که از خود سئوال کنند و به آزادي انتخاب خود مغرور نگردند. تنها در صورت التفات به هستي «بخشايشگر» است که آزادي به معناي واقعي کلمه استمرار خواهد يافت، چرا که حکمت به خوبي نشان ميدهد که منشأ آزادي از هستي «بخشايشگر» است و او که منشأ آزادي را درک نميکند، با خودمداري ريشههاي آزادي را به خشکي ميکشاند. سياستمدار حکيم، دريافته است که غفلت از بخشايشگر و «از خود راضي بودن»، به سبب محدوديت ما آدميان، چه آثار معکوسي ميتواند پديد آورد. آدمي از خود رهايي نمييابد و فراتر از خود نميتواند رفت، مگر به ياري خداوند «بخشايشگر»، و بدون فرا رفتن از خود، «ايمان به مثابه عشق» براي آدمي دست نيافتني خواهد شد.
پس، آزادي، اگر خوب در آن تأمل شود، مستلزم التفات به محضر «بخشايشگر» و «فروتني» در پيشگاه اوست. سياستمدار حکيم، به پيروان خود ميفهماند که اگر چيزي را که از خدا ميآيد از آن خود بدانند، به تاريکي خودمداري فرو ميافتند. پس، فروتني و افتادگي، شرط حقيقي آزادي نيک و پايدار است.
حالا، به همت سياستمدار حکيم، سه مفهوم راهنما براي جوانان به دست ميآيد که هر يک، دنيايي از انگيزههاي والا براي تغيير دنيا به همراه دارد: «آزادي»، «بخشايشگر»، و «فروتني». جوان با ايمان، اگر با سياستمدار حکيم همراه شود، به اين سه مفهوم گرانقدر دست مييابد که براي «تصميم» به سوي کار نيک، توشه گرانقدري است، که مشابه آن با فلسفه و علم و اقتدار و زور، هرگز به دست نميآيد. سياستمدار حکيم به چنين نيرويي براي اعمال تغيير در جهان نظر دارد.
جمعبندي
در يک جمع بندي، طرح کلي سياستمدار حکيم براي تغيير دنياي او معلوم ميشود؛ او، از ميان سه قشر «جوانان» و «پدران و مادران» و «سياستمداران و دولتمردان» و «روشنفکران»، نيروهاي محرکه اصلي جامعه، همان «جوانان» را انتخاب ميکند، و از «ظرفيت»هاي جوانان، «آزادي» را به گزين ميسازد.
و سپس، به ياران جوان خود با اين استدلال ساده که «آزاد نيستيم که آزاد باشيم»، ميفهماند که اين آزادي را «بخشايشگر»ي عطا فرموده است، و آنها را به فروتني و حد نگهداري فرا ميخواند، و به واسطه اين تهذيب، آدمي از رستگاري و رهايي به معني راستين برخوردار ميگردد، و آماده ميشود، که در اوج انرژي و جواني، نقش تاريخ ساز خود را ايفا نمايد. نهايتاً، آنچه سياستمدار حکيم، با اين آموزش پر حوصله به دست ميآورد، پيروي از فرمانهاي الهي نه به عنوان اداي تکليف، بلکه از روي عشق است. همين که آدمي به اين مرحله ميرسد از آزادي ناب بهره مند است، و چون دلش از «ايمان به مثابه فلسفه عشق» آکنده ميگردد، کار نيک را به تمام و کمال به انجام ميرساند.
- پنجره جدید در روابط تهران-ریاض
جاوید قرباناوغلی-مدیرکل پیشین وزارت خارجه در ستون روزنامه شرق آورد:
با اعلام رسمی مرگ ملکعبدالله از سوی دستگاه پادشاهی سعودی، سلمانبنعبدالعزیز ٧٩ساله رسما زمام امور این کشور را برعهده گرفت و «مقرن» آخرین فرزند ذکور عبدالعزیز آلسعود، بهعنوان ولیعهد، برگزیده شد تا این پادشاهی محافظهکار اینبار هم انتقال قدرت را به آرامی پشتسر بگذارد.
از زمان فوت عبدالعزیز در سال١٩٥٣، پنج فرزند وی در این پادشاهی حکومت کردند و «سلمان» و «مقرن» آخرین فرزندان وی هستند که در این مقطع بهعنوان پادشاه و ولیعهد، قدرت را در دست گرفتهاند. از آن زمان تا کنون، پادشاهی در دست فرزندان «حصه بنت احمد السدیری» همسر بانفوذ عبدالعزیز بود که با انتخاب ملکعبدالله برادر ناتنی ملک فهد در سال٢٠٠٥، این روند دچار گسست شد. اینک با رویکارآمدن سلمان دیگر برادر تنی چهار پادشاه پیش از ملکعبدالله، کاخ سلطنتی دوباره به خاندان معروف «سدیری» بازگشت. ملکعبدالله در طول زمامداری خود دو کار برجسته را صورت داد. اول تلاش موفق او برای ایجاد تغییراتی در پادشاهی بهشدت محافظهکار سعودی که بعضا بهعنوان سنتشکنی از آن یاد شد. اگرچه او در این مسیر در داخل خانواده سلطنتی از جانب روحانیون محافظهکار هم با چالشهای جدی روبهرو شد، اما طبقه متوسط عربستان که با فرهنگ غرب و سنتهای آزادی و حقوق مدنی آشنایی بیشتری داشت با او همراهی کرد.
اقدام دوم او تلاش ناموفق برای نهادینهکردن قدرت -حداقل در نسل دوم فرزندان عبدالعزیز- بین فرزندان و متحدان خود بود. بهطور مشخص میتوان از اقدامات او برای میداندادن به «متعب» فرزند دوم خود نام برد که در سلسله قدرت در شرایط کنونی و بعد از رویکارآمدن سلمان، جایگاه ویژهای نیافته و چنانچه گفته میشود، «محمد بن نایف» فرزند ولیعهد متوفای سعودی بهعنوان ولیعهد دوم انتخاب شده است. در بعد سیاست خارجی ملکعبدالله تلاشهایی را برای کاهش وابستگی به برخی قدرتها و ارتباط با کشورهای دیگر که در حوزه روابط سنتی سعودی قرار نداشتند بهکار گرفت. برجستهترین این اقدامات را میتوان در برقراری پلهای ارتباطی با روسیه مشاهده کرد که تا سطح سفر «سران» ارتقا یافت.
البته این اقدام در کنار روابط سنتی ریاض با متحدان غربی بهویژه آمریکا صورت گرفت، ولی درعینحال، اقدامی بود که در اسلاف وی حداقل به این شدت سابقه نداشت. اگرچه در اولین بیانیه رسمی پادشاه جدید اعلام شده که سیاستهای ملکعبدالله همچنان ادامه خواهد یافت، اما با توجه به بیماری «ملک سلمان»، عملا قدرت در دست «مقرن» ولیعهد او قرار خواهد داشت که برخلاف ٣٤برادر دیگر خود، فردی تکنوکرات، آشنا با مسایل جهان و رویکردهای نوین آن است. از این جهت سیاستهای جدید سعودی بهویژه در فضای پرچالش کنونی روابط بینالملل و مشکلاتی که در منطقه در بعد عربی و اسلامی، پادشاهی سعودی گرفتار آن است همچنان در هالهای از ابهام قرار دارد. در این میان بر هیچکس پوشیده نیست ملکعبدالله چه در دوران نسبتا طولانی ولایتعهدی که چندسال آن بهدلیل بیماری فهد عملا قدرت را دراختیار داشت و چه زمان سلطنت خود، اقدامات مثبتی را در رابطه با جمهوریاسلامیایران صورت داد.
امضای توافقنامه امنیتی بین تهران-ریاض در دولت سیدمحمد خاتمی، یکی از نمونههای روند روبهرشد روابط دو کشور بود. جناحهای مخالف سیاستهای ملکعبدالله در ریاض نیز در تداوم تنش، موثر بوده و هستند. اینک با درگذشت ملکعبدالله و رویکارآمدن سلمان، پنجره جدیدی در روابط دوکشور گشوده شده است. ایران بهعنوان یک بازیگر مقتدر در منطقه میتواند از این فرصت بهخوبی بهره ببرد. سفر بهتعویقافتاده دکترظریف، امروز اگرچه در قالب تشریفاتی و برای تسلیت به خاندان سعودی خواهد بود، اما میتواند گام نخست رویکرد جدید ایران در منطقه بهویژه در رابطه با عربستان باشد. حتی مشکل قیمت کنونی نفت نیز در سایه رویکرد مثبت دوکشور میتواند ترمیم شود. ایران با اعزام یکی از برجستهترین کارشناسان خود بهعنوان سفیر به عربستان، گام عملیاتی را برداشته است. ضروری است عربستانسعودی هم هرچهسریعتر، صندلی خالی سفارت خود در تهران را پر کند و دوسفیر بهعنوان دوفرستاده در خطمقدم، روابط را با حساسیت رصد کنند. آیتالله هاشمی هنوز ظرفیت بالقوه و قدرتمندی برای بازسازی روابط در فضای جدید عربستانسعودی بهشمار میرود و از توان دیگر شخصیتهای ملی نیز برای کمک به دولت روحانی میتوان استفاده کرد. در آن سوی خلیجفارس نیز آنچنان که گفتیم، «مقرن» بهعنوان تکنوکراتی جوان در خاندان سعودی، ظرفیت مناسبی برای بازسازی این روابط داراست که لازمه همه این اجزا، درک درست از شرایط آینده جهان اسلام عرب و عدمپافشاری بر مولفههای غیرثابت قدرت در منطقه است.
- نشان خدمت در زندان
روزنامه اعتماد در رابطه با حكم محمدرضا رحيمي، نوشت:
با صدور حكم محكوميت قطعي پنج سال و ٩١ روزه آقاي محمدرضا رحيمي، معاون اول آقاي احمدينژاد كه همراه با حدود چهار ميليارد تومان رد مال و جريمه اموال جابهجا شده است، انتظارها براي به سرانجام رسيدن يكي از پروندههاي جنجالي پنج سال اخير به پايان رسيد؛ پروندهاي كه يك جزو آن به نام «حلقه فاطمي» و پرونده بيمه بود، شناخته ميشد. اميدواريم كه كل حكم صادره با جزييات پرونده نيز به زودي منتشر شود تا افكار عمومي در جريان بخش كوچكي از تخلفات در دوره ٨٤ تا ٩٢ قرار گيرند. ولي فراموش نكنيم كه اين محكوميت بخش بسيار كوچكي از اصل ماجراست و اتفاقا مجموعه ديگري بايد در پيشگاه مردم و وجدان عمومي به محاكمه كشيده شوند. از جمله خود آقاي رحيمي كه از حيث ديگري نيز بايد پاسخگوي جامعه باشد كه در اين يادداشت به برخي از اين نكات پرداخته ميشود. اهميت حكم محكوميت آقاي رحيمي در اين است كه وي معاون اول رييسجمهور بوده و حتي خودش در اظهارنظري اين جايگاه را ارتقا داد و معاون اولي نظام را براي خود حكم زد!
جالب اينكه وي مدعي است دانش حقوق خوانده، هرچند هيچگاه كسي اجازه نيافت مدرك مورد ادعاي وي را بررسي كند و در نتيجه به حرف و حديثهاي فراوان درباره اين مدرك پاسخ داده نشده است. بنابراين وقتي كه كسي با حقوق آشناست، بهطور طبيعي بايد ميفهميد كه رفتارش در پرونده موجود، منجر به حكم محكوميت خواهد شد. حتي اگر حقوق هم نخوانده بود، بايد به صورت شهودي اين نتيجه را ميدانست. بنابراين براي احترام به نظام و مسند رياستجمهوي بايد از پذيرش پست معاون اولي يا هر پست ديگر دولتي استنكاف ميكرد.
حتي اگر يقين هم نداشت كه محكوم ميشود، بايد از پذيرش پستهاي مهم پرهيز ميكرد. شايد وجودش در پست معاون اولي رياستجمهوري به اين دليل بود كه نوعي مصونيت برايش ايجاد كند كه اگر چنين باشد، واويلاست و بايد به آقاي احمدينژاد دستمريزاد گفت!! البته وقتي كه آقاي احمدينژاد اعلام كرد خط قرمز او كابينه است، همه متوجه شدند كه ماجرا چيست. ولي در يك جامعه سالم و عدالتمحور، وقتي كه مسوولي با اتهامي مواجه ميشود، فوري از مسووليت خود كنار ميرود تا رسيدگي قضايي بدون دعدغه سياسي صورت گيرد. فارغ از اينكه در نهايت محكوم يا تبرئه شود. اين كار براي جلب اعتماد مردم است. در حالي كه آقاي احمدينژاد نهتنها خط قرمز كشيد تا حصار امني را دور آقاي رحيمي ايجاد كند، بلكه او را به رياست ستاد مبارزه با فساد اقتصادي منصوب كرد و از همه جالبتر اينكه دو روز مانده به انتخابات سال ٩٢، يعني در ٢٢ خرداد ماه، نشان خدمت جمهوري اسلامي ايران را بر سينه ايشان نصب كرد!!
ميتوان از آقاي احمدينژاد پرسيد كه آيا از واقعيت اتهامات وارده به معاون اول خود بياطلاع بوده است؟ در اين صورت آيا بهتر نبود به جاي اين همه سفر استاني، يك سفر هم داخل ساختمان رياستجمهوري انجام ميدادند تا از كارهاي بالاترين مقام دولت دستپاك خود مطلع شوند؟ اگر هم اطلاع داشتهاند، چرا او را همچنان معاون اول خود نگه داشتند و سپس رييس ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادي كردهاند و در پايان نيز نشان خدمت با دهها سكه جايزه به او دادهاند؟ نتيجه اين شده كسي كه نشان خدمت جمهوري اسلامي را دارد، بايد اتهام فساد مالي در پاكدستترين دولت تاريخ ايران! ٥ سال و ٩١ روز را در زندان باشد. آيا او ميتواند در زندان آن نشان را بر سينه خود نصب كند و به مجرمان و سارقان و كلاهبرداران نشان دهد؟ بنابر اين در كنار اثبات جرم و اجراي كيفر، مسووليت سياسي را نيز بايد متوجه افراد كنيم. همه مسائل محدود به ارتكاب جرم و كيفر قانوني نميشود. پذيرش مسووليت سياسي بسيار مهم است.
دولتي كه مدعي است دولت پاكي بوده و خود را پاكترين دولت تاريخ ايران ميدانسته است، چگونه ميشود كه فقط يك قلم از احكام محكوميت فساد در آن دوره، متوجه نفر دوم كابينه و معاون اول رييسجمهور شود؟ كسي كه رييس مبارزه با فساد نيز بوده است! آيا نام آقاي رحيمي در آن ليستي كه هميشه در جيب آقاي احمدينژاد بود و هيچگاه هم افشا نشد، نوشته شده بود؟ نكته مهم ديگر اينكه برخي اصولگرايان درصددند كه خود را قهرمان مبارزه با اين فساد بدانند در حالي كه آنان از لحاظ سياسي شريك اين جرايم محسوب ميشوند.
حمايتهاي بيچون و چراي آنان از دولت پيش و مصلحت جويي غالب آنان در جلوگيري از طرح تخلفات دولتي، بيشترين سهم را در شكلگيري اين فسادها داشته است. تعداد اصولگراياني كه افشاگر فسادهاي گذشته بودند اندك است و صداي آنان در برابر كساني كه بهصورت پايدار و در يك جبهه وسيع از آن دولت دفاع مطلق ميكردند پژواكي نداشت. بالاخره اينكه فكري به حال نشان خدمت داده شده كنيد. آن را پس بگيريد با جوايز داده شدهاش. چون در واقع بهجاي خدمت چيز ديگري انجام شده بوده است. همانطور كه جوايز قهرمانان دوپينگ كرده را پس ميگيرند.
نظر شما