شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳ - ۰۶:۱۷
۰ نفر

ابراهیم جلالیان: غریبی از شهری دور به‌دنبالش آمد. راه مسجد را نشانش دادند. به مسجد که رسید حلقه‌ای از آدم‌ها را دید که به‌نظرش نیامد پیامبر(ص) در میان آنها باشد.

کمپین من محمد (ص) را دوست دارم


يك‌بار بچه‌ها در كوچه نگهش‌داشتند. دستور دادند تعدادي گردو بياورند تا بچه‌ها را سرگرم كنند وتا بچه‌ها آرام نشدند قدم برنداشتند.

مقيد بودند كه كارشان را به دوش ديگري نيندازند و در سفري اصحاب متعجب نگاهش مي‌كردند كه زانو بند شتر را هم خودشان دارند مي‌بندند.

به روز فتح آنچنان بازار عفو را گرم كرده بودند كه همه دشمنانشان را به طمع انداختند؛ طمعي كه خيلي هم دور از ذهن نبود و اكثرش كارساز شد.

از اين مدل داستان‌ها و مثاله تا هزاران مورد نيز مي‌توان نوشت. داستان‌ها‌يي كه اين روزها دقيقا حلقه مفقوده زندگي اجتماعي است‌ اما پرده غفلت عجيبي روي آنها افتاده‌ كه معلوم نيست كي قرار است برداشته شود.

چند وقت پيش به اصرار يكي از دوستان مشغول خواندن كتابي در حوزه سبك زندگي شدم كه از پرفروش‌ترين كتاب‌هاي سايت آمازون محسوب مي‌شد و اتفاقا در ايران هم براي خودش طرفداراني پيدا كرده بود. فقط اين را بگويم كه اگر يك نفر داستان راستان خودمان را بخواند‌ خيلي از آن كتاب جلوتر است.

شايد كسي تصور كند كه اين نوشته كاملا مغرضانه است و قرار است كه طي يك نتيجه از پيش تعيين شده همه بد باشند جز مقصود ما، اما باور كنيد كه علاج دردهاي فردي و اجتماعي ما در سيره ائمه و خصوصا پيامبر(ص) است؛ درست مثل گنجي كه چون نقشه‌اش در دسترس همه هست‌ هيچ‌كس به سمتش نمي‌رود. اين روزها در جواب گستاخي نشريه فرانسوي، كمپين‌هاي زياد و قابل تقديري به‌وجود آمده است كه همه آنها لازم و ضروري است‌ اما به‌نظرم بياييم و كمپيني هم راه بيندازيم به نام اسوه حسنه و در آن، به حال غفلت تاريخي‌مان گريه كنيم؛ غفلت از آداب و سنت‌هاي پيامبري كه ما نه خود او را به خوبي شناخته‌ايم و نه به دنيا شناسانده‌ايم.

کد خبر 285149

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha