سال 1379، پروژهای به نام «آلبا» شکل گرفت. آلبا اولین تجربه مشترک موسیقی ایرانی و موسیقی آوازی اروپایی و اثری ارزشمند از همراهی و تعامل این 2 نوع موسیقی بود.
در ادامه این تجربه،2هفته پیش گروه ایرانی - فرانسوی نور در تهران کنسرت برگزار کرد . گروه نور از 9 هنرمند ایرانی و فرانسوی و به سرپرستی کریستف رضاعی تشکیل شده که در آخرین اجرایشان صبا علیزاده ـ جوانترین عضو گروه ـ به عنوان نوازنده کمانچه شرکت داشت.
صبا ـ پسر حسین علیزاده ـ نوازنده و موسیقیدان نوآوری است.
- چه شد سراغ کمانچه رفتی؟
من اول پیانو میزدم. 4 سال پیانو زدم، بعد رفتم سراغ تنبک و بعد شد کمانچه .
- چه سالی نواختن پیانو را شروع کردی ؟
فکر کنم 6 سالم بود. تا 10 سالگی پیانو زدم، بعد بنا بهدلایلی آن را کنار گذاشتم. بعد تنبک را شروع کردم. یک روز به یک کنسرتی رفتم که هابیل علیاف آمده بود تهران.
اولین باری بود که کمانچه را از نزدیک و در اجرای زنده دیدم. از در کنسرت که بیرون آمدم گفتم من این ساز را دوست دارم، چه کنم؟ قرار شد که شروع کنم. از همان سال شروع کردم تا الان. البته منهای 4 ـ 3 سالی که آن وسط ول کردم به خاطر کنکور، علاقهام به رشتة سینما و کارهای دیگر.
- نقش حسین علیزاده در ساز زدن تو و فعالیت موسیقاییات چه بوده؟
خب، قطعا بیتاثیر نبوده چون من در خانهای چشم بازکردم که همیشه ساز دست پدرم بوده؛ در هر حالتی، هر ساعتی، هر وضعیتی یا پشت پیانو بوده یا سهتار دستش بوده یا تار ، یا داشته فکر میکرده یا داشته چیزی زمزمه میکرده یا با یک گروه داشته کار میکرده و یادم میآید که همیشه موقع خواب مادرم نواری را به انتخاب خودش برایمان میگذاشت که یکی از آنها کارهای بارتوک برای بچهها بود.
- فکر میکنی به خاطر همین به کمانچه گرایش پیدا کردهای و نه یک ساز غربی؟
نمیدانم. خیلی فکر نمیکنم اینطور باشد چون خیلی پدرم اصرار نداشت که حتما این ساز را باید بزنی یا این ساز را نباید بزنی.
- اصولا چقدر از پدرت مستقل هستی؟
خیلی زیاد. من و برادرم اصولا تصمیماتی را که میخواستیم بگیریم گرفتیم، جوری که خودمان خواستیم زندگی کنیم ، زندگی کردیم. من مثلا به رشته سینما علاقه داشتم، هیچ موقع مخالفتی با آن نشد، دنبالش میکردم، در آن فعالیت میکردم و حتی کمک هم شده به من از طریق پدر و مادرم. یعنی در واقع میشد گفت که هر 2 نفرتهیهکنندة یکی از فیلمهای مستند من بودند.
- خودت بیشتر به چه موزیک هایی گوش می دهی ؟
خیلی به سن و حس و حالی که در آن دوره داشتهام، بستگی داشته. یادم هست در دوره کنکور، من Progressive Metal گوش میدادم. مثلا Tool خیلی دوست داشتم، خیلی دنبال میکردم. هنوز هم دوست دارم Tool را یعنی آن دو تا آلبوم Aenima و Lateralus را واقعا دوست دارم یا مثلا Bjork,Radiohead.
خب، سن آدم کمتر هم که هست، یکخرده جو موزیکال هم در او هست. چیزهای یکخرده شاید حتی بیمحتواتر مثل Limp Bizkit و اینها هم شاید گوش میکردم. ولی Jazz مثلا خیلی گوش نکردم ولی دوست دارم.
مثلا Miles Davis و John Coltraineموزیک به اصطلاح نواحی را هم خیلی دوست دارم، مخصوصا ایرانی. موزیک آمریکای لاتین، یوگسلاوی، لهستان، تاجیکی و هندی هم معرکه است.
- موسیقی سنتی ایران چطور؟
الان چند وقت است «بهاری» گوش میدهم. خیلی دوست دارم. بهخصوص آدمیکه کمانچه میزند باید بشنود و بشناسد و بتواند عین آن بزند.
البته من با این لفظ موسیقی سنتی مشکل دارم. الان یک لفظی است که خیلی هم بد استفاده میشود؛ یعنی به یک چیز کهنه بیرمق کسلکننده میگویند موسیقی سنتی.
اگرچه اصلا اینطور نیست؛ یعنی من در سنتیترین چیزهایی که گوش میدهم مثل ردیف، خیلی تحرک میبینم. برایم خیلی جالب شده. من شاید حتی این مقاومت را داشتم که اصلا نروم سمتش، گوش نکنم، دوست نداشته باشم ولی هر چه میروم جلوتر، میبینم که آن تحرک را دارد.
آن تحرک اگر فهمیده شود، شنیده شود، خیلی اوضاع بهتر میشود؛ یعنی حداقل بعضی از همسن و سالهای ما دوباره میآیند گوش میکنند که چه داشتهاند، چه نداشتهاند.
مثلا وقتی موزیک سنتی هندی گوش میدهید، شما را در یک فضا یا حال و هوا قرار میدهد و شما را دعوت میکند که در آن فضا زندگی کنید ولی برای من موسیقی کلاسیک یا سنتی ایرانی اینجوری است که شنونده به یک قطعه دعوت میشود و آن قطعه یک داستان را برایش تعریف میکند. خیلی فرم روایی دارد و مثلا اسمهای گوشهها اسم یک محله است، اسم یک آدم است، اسم یک جایی است، اسم یک حالت است. خیلی عجیب است.
-
چرا این نوع موسیقی بین جوانها طرفدار ندارد؟
فکر میکنم خیلی مهم است که چطور مطرح شود و چطور شناسانده شود. چون این اتفاق درست نیفتاده، طرفدار کمتر پیدا کرده یا کمتر این موسیقی شنیده میشود. من خیلیها را میبینم که مثلا اسم سازهایی را که خودمان داریم بلد نیستند ولی میدانند که فلانکس در فلان کنسرت گیتاری که دستش بوده، مارکش چه بوده، شماره سیمش چه بوده، Pick Upاش چه رنگی بوده!
میدانید آنها هم تقصیری ندارند؛ بهخاطر جوی است که حاکم است؛ بهخاطر فضایی است که این نوع موسیقی را به عنوان یک چیز کرخت و حوصله سربر معرفی کرده. بعد هم معمولا وقتی یک چیز خیلی خاص و خیلی ناب طرفدارانش را از دست میدهد، چیزهای دیگری که خیلی هضم آنها راحتتر است، جایش را میگیرند. کارهایی که احتیاجی نیست مخاطب وقت بگذارد ، فکر بکند و درگیرشان شود.
شاید موسیقی سنتی یا کلاسیک ما درست به نیازهای آدمهای معاصر جواب نمیدهد؛ یعنی به کسی که مدام درگیر جنبوجوش زندگی مدرن است-به قول معروف- فاز نمیدهد. انگار موسیقی سنتی ما پا به پای آدمها و زندگی ما جلو نیامده.
فقط موسیقیمان نیست که اینطور است. ما خودمان هم نمیدانیم در دوره مدرنیته به سر میبریم یا در قرون وسطی. واقعا بین این دوگیر کردهایم چون چیزهایی میبینیم که هیچ ربطی به این دوره ندارند. همزمان با کامپیوتر و موبایل و... بعضی رفتارهای اجتماعی را میبینیم که واقعا بیربط است.
ولی اینکه میگویی شاید موسیقی سنتی نتوانسته پا به پای این بیاید جلو، میشود تا حدی این حرف را قبول کرد ولی بعضی اتفاقات هم در آن افتاده. اتفاقا از بعد قاجار تا الان، میشود گفت این موسیقی تا حدودی پابهپای این جریان معاصر آمده جلو ولی ظرف این20سال اخیر یکهو خیلی چیزها عوض شده.
- انگار در عرصه رقابت با تولیدات جهانی موسیقی، موسیقی ما کم آورده.
الان یکجور سلیقه مشترک و فرهنگ مشترک در کل دنیا به وجود آمده که تقریبا 80 درصد هر جامعهای دارند از آن تبعیت میکنند؛ از موزیک میخواهد باشد تا لباس پوشیدن باشد، غذا خوردن باشد، آداب معاشرت باشد یا هر چیزی که شامل زندگی روزمره یک آدم میشود. حالا خیلی بحث کهنهای است این تهاجم فرهنگی ولی واقعا هست.
الان موزیکهای مشخصی هست که در کل دنیا دارند میچرخند. تیراژ- چه میدانم-10 میلیون مثلا تیراژ فلان خواننده یا فلان نوازنده است. برای همین چون این فرهنگ مشترک به وجود آمده، فکر میکنم که سلیقه فردی و بومی دارد از بین میرود و این خیلی خطرناک است.
- تعدادی آدم خاص میروند و موسیقی ایرانی یا کلاسیکشان را گوش میدهند و بقیه با موسیقی جهانی که همهجا هست و خیلیهایش مبتذل هم هست، ارتباط بر قرار میکنند؟
بله، خاصتر، از این جهت که یک خرده نگران گوششان هستند. چون ماها به همه چیز فکر میکنیم جز اینکه به چه داریم گوش میدهیم؛ یعنی مثلا دلمان میخواهد فلان عینک را بزنیم میرویم دکتر چک میکنیم، دوست داریم فیلم خوب ببینیم، تصویر خوب ببینیم، برویم کلاردشت مه ببینیم، فلان غذا را دوست داریم بخوریم، از فلان بوی خوب خوشمان میآید ولی به موزیک که میرسد فرقی نمیکند؛ هر چه باشد با هر صدایی با هر کیفیتی گوش میدهیم. فکر میکنم اگر این حساسیت یکخرده بیشتر بشود، وضعیت درست میشود.
- صبا،فرض کن یک نفر را که موسیقی سنتی گوش نداده، بخواهی با موزیک سنتی آشنایش کنی، پیشنهادت چیست؟
در زمینه موسیقی بومی یا فولکلور که خیلی زیاد است. شیرمحمد اسپندار در سیستان و بلوچستان هست، بوشهر هست، کردستان هست، لرستان هست، گیلان هست، تالش هست، اینقدر هست که...
- حالا اگر بخواهی یک سیدی معرفی کنی؟
قطعا شیرمحمد اسپندار.
- تا حالا چند تا برنامه خارج از کشور داشتهای؛حال و هوای کنسرتها و واکنش مخاطبان چطور بود؟
29شب اجرا داشتهام. تقریبا تمام کنسرتهایم با گروه نور در کلیسا بوده و طبعا یک فضای دیگری را میطلبد. ولی بعد از کنسرت که میآییم بیرون، همه خیلی شگفتزدهاند یکجورهایی از همین تلفیق و همین اتفاق.
چون ما یکسری قسمتهایی هم داریم که تورات و قرآن همزمان با هم خوانده میشوند؛ یعنی تلفیق مذهبی آنطوری هم داریم که خب،اجرای ما را جالب میکند.
- مخاطبان غیرایرانی هم داشتید؟
بله، آدمهایی بودند که شناخت خوبی از موسیقی ایرانی داشتند و آن را پیگیری میکردند. حتی اسم سازها را هم دقیقا میدانستند.
- هم سن و سالهای خودت چقدر با کمانچه زدنات حال میکنند؟
خب، من خیلی کم ساز میزنم. معمولا در اتاق دربسته ساز میزنم، جلوی آینه هم ساز میزنم ولی بعضی وقتها هم که پیش آمده، بچهها خیلی دوست داشتهاند. یادم هست یک شب یکی از دوستانم حالش بد بود، اوضاع وخیمی داشت و حسابی به هم ریخته بود.
بعد من کمانچهام را برداشتم و زدم و حالش خوب شد، اینجور که خودش میگفت. خیلی بامزه بود برای من. این نوع موسیقی را دوست داشت... اتفاقا وقتی همسن و سالهای خودمان-آنهایی که زیاد با موسیقی ایرانی آشنا نیستند-ساز را از نزدیک میبینند، یکخرده ارتباط راحتتر میشود. بهخصوص وقتی که میبینند یک آدم شبیه خودشان دارد چنین سازی میزند، یکخرده برایشان قابل درکتر میشود.
وقت پریدن رسید
سعید جعفریان: بین ما و گذشتهمان شکاف عجیبی جاخوش کرده. اصلا اینکه به چیزهایی که در قدیم وجود داشته برچسب میزنیم و اسم سنتیرویشان میگذاریم، از وجود همین شکاف لعنتی خبر میدهد.
خیلی روشن است؛ همه چیزهایی که داشتهایم، همه آن چیزهایی که در زمان خودشان نو، متجدد و تازه بودهاند، وقتی که به این شکاف عجیب رسیدهاند، ترس برشان داشته، نپریدهاند و در زمان خود ماندهاند.
این ترس باعث شده همه آن چیزی که پشت سرمان جا گذاشتهایم، در زمان و مکان خودش در جا بزند و کوتاه بماند و بعد از این همه سال لاجرم بپوسد. این دقیقا داستان موسیقی ما هم هست.
به موسیقی پشت شکاف –شکاف بین ما و گذشته- یک مارک گنده چسباندهایم و به آن سنتی میگوییم و موسیقی این ور شکاف هم هچل هفتی است که به مزرعه ملخ زده میماند؛ نه هویتی دارد و نه جوششی.
دل خوش کردهایم به تقلیدهای ناشیانه فلانی از آن خواننده غربی یا کپی خنده دار و زرشکی یک اثر ماندگار.
موسیقی سنتیمان هم که برای خودش هی سازکوک میکند و هی زخمه میزند و هیچ توجهی به مخاطب این قرنی-مخاطب سرسام گرفتهاش- ندارد و برای خودش گوشه ای خلوت کرده و برای از ما بهتران دلیدلی راه انداخته.
اصلا بیش از حد فاخر، بزمی یا بهتر بگویم کهنه و قدیمی است. چرا باید یک جوان موسیخ سیخی که عکس جیمز هتفیلد روی پیراهنش دیده می شود، تار و تنبور گوش بدهد؟ واقعا هیچ دلیلی ندارد چون آنها که ساز سنتی کوک میکنند، از پریدن میترسند؛ از شکافی که هر روز بزرگتر و بزرگتر میشود.
همین است که به محض پخش شدن موسیقی سنتی، موج رادیوها عوض میشود و جایش را موسیقی بیریشه، گستاخ و مصرفی میگیرد که لااقل شور امروزی دارد.
در صورتی که میتوانیم موسیقی بومی، موسیقی خودمانی و درست و درمان تولید کنیم و به جای اینکه کاسه گدایی جلوی موسیقی پرابهت و ترسناک غربی بگیریم، آن ور شکاف را از زمان عبور بدهیم و این قرنیاش کنیم، سازهایمان را با حال و هوای برجهایمان کوک اضافه کنیم.
شکست تفاخر موسیقی سنتی به نفع هنر تمام خواهد شد و برای این شکست باید آرام آرام آن را از پل گذراند، تاتیتاتیاش کرد و حرکت به او آموخت.
در عین حال نباید از زمین خوردن اش بترسیم چون این اولین گامهای معلق یک موجود هزار ساله است.