البته خانواده ابراهیمی ویژگی اخلاقی دیگری هم دارند. اینکه دوست دارند هر کاری را به تنهایی انجام بدهند. لیلا ابراهیمی در طول مصاحبه مدام میگفت: «اگر تنهایی باشد. اگر خودم انجام بدهم. اگر من باشم».
برای همین هم رشتهای را انتخاب کرده که خودش شروع کند و خودش به پایان برساند، آن هم به تنهایی. لیلا همیشه در حال تمرین است. صبح زود از خواب بیدار میشود، تمرین میکند و آسیب هم میبیند.
البته باز هم اخلاق خاص خودش را دارد؛ با پایش حرف میزند تا برای روز مسابقه آماده شود. لیلا ابراهیمی، اولین دختر دوندهای است که در یک مسابقه آسیایی مدال گرفته. لیلا در مسابقات قهرمانی آسیا برای اولین بار در مسابقات دوی 3000متر با مانع شرکت کرد و نفر سوم شد.
- علاقه به دویدن را چه زمانی کشف کردی؟
لیلا: من از خیلی وقت پیش میدویدم. از بچگی هر وقت میدویدم، حس غریبی داشتم. مسابقات دو و میدانی را که تماشا میکردم، همیشه یک حس خاصی داشتم. نمیدانم چهجوری بیان کنم. آن به پایان خط رسیدنها برایم جالب بود. همیشه برایم یک رؤیا بود که در پیست بدوم و به آخر خط برسم. اصلا تصور نمیکردم، در ایران هم پیست باشد. بیشتر برایم مثل یک آرزوی دستنیافتنی بود.
تا اینکه در مسابقات مدارس شرکت کردم و مقام اول را بهدست آوردم. بعد معرفی شدم به مسابقات داخل سالن. خیلی شلوغ بودم. رفتم جلو و گفتم آمدهام بدوم. یک خانمی آنجا مربی بود. گفت: خب برو بدو. من هم دویدم. بعد از چند دقیقه، دیدم همه برایم دست میزنند. بعد یکی از مربیها به نام خانم آقا محمدی به من گفت تست بده. در تستی که انجام دادم فقط 2صدم ثانیه با نفر اول ایران فاصله داشتم. همان موقع اسمم را برای تیم ملی رد کردند تا حالا که در تیم هستم.
- این حس غریب را که میگویی دقیقا چه حسی است؟
نمیدانم! یک احساس خاص. وقتی مسابقات دوومیدانی را تماشا میکردم، محو میشدم؛ محو سرعت، قدرت و استقامت دونده. همیشه با خودم میگفتم یعنی میشود یک روز من هم مثل آنها بشوم.
- وقتی به عنوان نفر دوم ایران به تیم ملی دعوت شدی، چه اتفاقی افتاد؟
آن زمان - قبل از ادغام فدراسیون - امکانات مثل امروز نبود. یک مقدار محیط بستهتر بود و بیشتر مدیران سلیقهای رفتار میکردند. من الان 8سال است که عضو تیم ملی هستم. 5 سال از عضویتم در زمان قبل از ادغام بود. در آن زمان، فقط در یک مسابقه فضای باز شرکت کردم و در آن مسابقه هم نفر اول شدم و فقط 2صدم ثانیه با رکورددار ایران - خانم شهین رضایی - فاصله داشتم.
آن زمان فقط به اول شدن فکر میکردم و اصلا رکورد زدن برایم معنا نداشت. ولی بعد از آن مسابقه، تازه فهمیدم رکورد زدن چه لذتی دارد. بعد از آن رکورد دیگر زیر نظر آقای فیروزی – همسر خانم آقا محمدی - تمرین میکنم و البته رکورد میزنم. با این حال، آن زمان امکانات زیادی نداشتیم. من همیشه در پارک میدویدم ولی بعد از ادغام ورزش بانوان و آقایان، وضعیت بهکلی فرق کرد. در سال اول، من 12 رکورد ملی را شکستم که البته چند سال پیش باید شکسته میشد.
مسئولان هم با این رکوردها امیدوار شدند و خوشبختانه سرمایهگذاری هم کردند. حالا با این مدالی که گرفتهام، بیشتر روی دو و میدانی خانمها سرمایهگذاری میکنند. البته از وقتی که آقای کریمی رئیس فدراسیون دو و میدانی شدهاند، روزگار بهتری داریم. ایشان برای هر رکوردشکنی، جایزه نقدی خوبی درنظر گرفتهاند. به چند مسابقه جایزه بزرگ هم اعزام شدهایم و همین مسئله، انگیزه بچهها را چند برابر کرده است.
- جایزه نقدی خوب یعنی چقدر؟
برای هر رکورد 500هزار تومان. درست است به اندازه پسرها نیست. خب، وضعیت فرق میکند. آقایان الان چند سالی است در سطح حرفهای کار میکنند. بنابراین رکوردشکنیها سختتر است، ولی دختران تازه رکوردشکنیها را شروع کردهاند.
- همه اینها به کنار، اصلا دویدن برای یک دختر جوان چه جذابیتی دارد؟
چرا فکر میکنید جذاب نیست؟شاید در ایران، مردم علاقه کمتری به دوومیدانی دارند. اما در بیشتر کشورهای دنیا، دوومیدانی، ورزش اول خانوادههاست. باور نمیکنید در قطر که مسابقه میدادم، انگار وسط استادیوم فوتبال میدویدم. همه صندلیها پر بود. چون مردم خیلی به دو و میدانی علاقه دارند.
- نه برای خودت چی داشت؛ به مردم دیگر کشورها کاری ندارم؟
مهمترین عاملی که باعث شد به دو و میدانی علاقهمند شوم، انفرادی بودن این رشته بود. اینکه لیاقت ورزشکار مشخص میشود؛ برایم خیلی مهم بود که به همه، قدرتم را ثابت کنم و اینکه خودم بدون نیاز به کس دیگری به خط پایان میرسم و برنده میشوم. همیشه دوست دارم کارهایم را خودم انجام بدهم و به پایان برسانم.
- در زندگی شخصیات هم همینجوری هستی؟
بله. دوست دارم کارهایم را به تنهایی انجام بدهم. اصلا روحیه من اینجوری است.
- در زندگی هم سرعت، عامل اول است؟
بله. من ذاتا موجود سریعی هستم؛ هم تو حرف زدن هم تو خوردن. ما خانوادگی سریع هستیم. باورتان نمیشود برادرهایم که ازدواج کرده بودند، وقتی همسرانشان را به خانه ما میآوردند، بنده خداها گرسنه میماندند. از بس ما سریع غذا میخوریم، آنها وقت نمیکردند غذا بخورند و گرسنه بلند میشدند. بعد از چند وقت، صدایشان درآمد و اعتراف کردند که همیشه گرسنه ماندهاند.
- اولین مدال آسیایی لیلا ابراهیمی، چقدر برایش اهمیت دارد؟ انگیزهات را برای رسیدن به مدالهای بهتر بیشتر کرده؟
اول بگذارید درباره این رشتهای که در آن مسابقه دادم و مدال گرفتم، کمی توضیح بدهم. دوی3000 متر با مانع رشته خیلی سختی است. فقط 11بار در جهان برگزار شده. در دوی 3000متر با مانع باید 7دور و نیم دور پیست بدوی. هر دور هم 5مانع دارد. هر مانع هم 3متر و 66سانت است. یکی از مانعها هم در چاله آب است.
ما اینجا امکانات دوی 3000متر را داشتیم، ولی به دلیل زمان کمی که داشتیم، نتوانستم تمرین کنم. قرار شد در اردن تمرین کنم. البته موانع مثل روز مسابقه نبود؛ چالهای که در روز مسابقه پر از آب بود، در روز تمرین پر از خاک بود. ولی با اطمینان به اینکه میتوانم، در مسابقه شرکت کردم. من اصلا به مدال این رشته فکر نمیکردم. بعد از 2ماه مصدومیت، تازه برگشته بودم و میخواستم به همه نشان بدهم، دوباره میتوانم رکورد بزنم.
قبل از مسابقه هم فکر میکردم تعداد شرکتکنندهها کمتر از رشتههای دیگر باشد. 2هفته بعد از این رقابتها مسابقات جهانی اوزاکای ژاپن برگزار میشد و من فکر میکردم بیشتر دوندهها برای اینکه آسیب نبینند، در این مسابقه شرکت نمیکنند. ولی وقتی رفتم سر خط، دیدم اشتباه کردهام. فقط یکی دو دونده حرفهای در این رقابتها شرکت نکرده بودند و بیشتر کشورها با بهترین دوندههایشان حضور داشتند.
هر وقت یاد مسابقه میافتم، خندهام میگیرد. در دور اول یک شیرجه زدم و تا گردن رفتم تو آب... لباسم فوقالعاده سبک و از جنس خوبی بود ولی همین لباس، آب را به خودش جذب کرد. بنابراین لباسم سنگین شد. هر وقت درون چاله آب میافتادم با نیرویی چند برابر شروع مسابقه خودم را از آب بیرون میکشیدم.
من با نفر دوم - که یک دونده اردنی بود - فقط یک قدم فاصله داشتم. متاسفانه من زمین را نمیشناختم ولی او چندین بار در این پیست تمرین کرده بود و کاملا میدانست چهجوری خودش را از چاله بیرون بکشد. من از حریف اردنی جلو بودم. هر وقت من به چاله میافتادم، او یک قدم جلوتر میرفت. از دور اول همدیگر را تعقیب میکردیم، ولی در دور آخر ریسک نکردم و خودم را به جلو پرتاب نکردم. زمین خیس بود و هرآن امکان داشت زمین بخورم و مصدوم شوم.
برای همین، حریف اردنی یک قدم جلوتر از من به خط پایان رسید و سوم شدم. زمان من 12/12 بود و زمان حریف اردنی 11/12؛ یعنی فقط یک قدم فاصله داشتیم.
- خانم ابراهیمی! راضی بودید که لیلا به صورت حرفهای ورزش کند، آن هم دو و میدانی؟
مادر: من دوست داشتم به صورت حاشیهای و تفریحی ورزش کند نه اینکه تمام وقتش را بگذارد برای دویدن و مسابقه. لیلا زبان میخواند، خیلی هم خوب نقاشی میکرد. من دوست داشتم همین کارها را ادامه بدهد. ولی لیلا مثل یک آدم عاشق بود؛ وقتی میگفتم به کار و زندگیات برس، انگار نمیتوانست از عشقش بگذرد.
الان 6 سال است که لیلا در هیچ میهمانی و عروسی فامیلی شرکت نکرده. 6 سال است که با ما به مسافرت نیامده. او سال تحویل و روزهای عید هم در اردو است و تمرین میکند؛ حتی خانه برادرهایش هم نمیرود.
همیشه به لیلا میگفتم این ورزشی که انتخاب کردهای، فقط حرف و حدیث و خستگی دارد. هیچ تضمین مالی هم ندارد. ولی هر چه ما میگفتیم و هر چه لیلا صدمه میدید عاشقتر میشد. صبح زود زمانی که همه در خواب ناز بودند، لیلا برای تمرین از خواب بیدار میشد. شب هم خسته و کوفته برمیگشت. وقتی دیدم علاقه دارد و عاشق است، ما هم کنار آمدیم. البته دختر منضبطی است. سروقت در تمرینات حاضر میشود؛ برف و توفان و بوران و باران نمیتواند تمرینات لیلا را تعطیل کند.
- چقدر حمایتش کردید؟
مادر: خیلی؛ چون راه درستی را انتخاب کرده بود برای همین هم احتیاج به حمایت داشت. لیلا خیلی زحمت میکشد و اگر به جایی هم رسیده، لیاقتش را دارد. وقتی لیلا اردن بود، با هتل در تماس بودم. پایش آسیب دیده بود. قبل از مسابقه که فیزیوتراپی میکرد با پایش صحبت میکرد، پایش را میبوسید و میگفت راه بیفت دیگر...
لیلا: پایم را بوسیدم و گفتم راه بیفت.
مادر: همیشه میگفت مامان من این همه زحمت کشیدهام چرا حالا باید آسیب ببینم؟ برای همین خیلی نگران بودم و کلی دعا کردم. بعد که خبر رسید لیلا مدال برنز گرفته، خیلی خوشحال شدم نه برای لیلا برای کل دختران کشورم؛ برای اینکه پرچم کشورم را یکی از دختران این سرزمین بالا برد، و این خیلی برایم مهم بود. مدال لیلا برای زنان ایران هم با ارزش بود.
- شما پدرو مادری بودهاید که همیشه از او حمایت میکردهاید؛ بعد از اینکه مسابقات لیلا زیاد شد، شما برایش برنامهریزی هم میکردید؟
پدر: نه، ما هیچوقت مجبورش نکردیم. هیچوقت در زندگی به هیچ کاری مجبورش نکردیم. همیشه حمایتش کردیم، اما مجبورش نکردیم که کاری را انجام بدهد، یا نه! چه آن موقعی که میخواست برود سراغ نقاشی، چه آن موقعی که مربیشان تشویقش کرد که برود سراغ دو. خودش هم جذب دو شد.
مادر: خودش این رشته را انتخاب کرد، خودش هم دنبالش رفت. چند وقت گذشت، وقتی دیدم پشیمان نمیشود، فهمیدم تصمیماش را گرفته.
پدر: لیلا مصمم بود، پس حتما قهرمان میشد. قهرمانی که فقط مدال طلا نیست؛ او واقعا پشتکار دارد.
- لیلا نظرت درباره مطبوعات و رادیو و تلویزیون چیست؟ این روزها خیلی بهات توجه میکنند؛ فکر میکردی بعد از مدالی که گرفتی اینقدر دیده شوی؟
لیلا: بعد از مدالی که گرفتم خیلی بهام توجه شد؛ باورم نمیشد اینقدر دیده شوم. در خارج از کشور خیلی بهام توجه شد، اما فکر نمیکردم این مدال برای ایرانیها هم مهم باشد. پیچیدن این خبر در ایران برایم مهم بود. فکرش را هم نمیکردم، اما رئیسجمهور برایم پیام تبریک فرستاد. چند روز است همهاش در رادیو و تلویزیون و روزنامه هستم. خیلی وقتم را میگیرد، اما برایم مهم است. خوشحالم که تلاشهایم و این ورزش دیده شدهاند.
- خانم ابراهیمی اصولا مادرها آرزوهای خودشان را در دخترانشان دنبال میکنند؛ آیا لیلا شما را به آرزوهای دوران جوانیتان رسانده؟
هیچ کدام از بچههای من آن چیزی که من میخواستم نشدهاند. من خودم فرهنگی هستم و خیلی دوست داشتم بچههایم سراغ درس و کتاب بروند و تا مدارک بالا درس و تحصیل را دنبال کنند. ولی نشد؛ یعنی هیچوقت به آنها اصرار نکردم آنچه که من میخواهم شوند. همیشه آزاد بودند تا راهشان را انتخاب کنند. لیلا هم مثل پسرهایم خودش راهش را انتخاب کرد. من دوست داشتم لیلا هم مثل خودم فرهنگی بشود ولی خب، این عقیده من است.
- شما چی آقای ابراهیمی؟
من که خیلی خوشحالم. من عاشق دو و میدانی هستم خودم قبلا ورزش میکردم. قهرمان اسکی هم بودهام. ورزش را خیلی دوست داشتم. وقتی هم لیلا گفت میخواهم دونده شوم، من خیلی خوشحال شدم. چون لیلا خیلی مصمم و محکم ایستاده بود و میگفت باید یک دونده پرافتخار شوم. برای همین هم همیشه حمایتش کردم. هیچوقت به او نگفتم این کارها آخر و عاقبت ندارد. هیچوقت نگفتم حالا که میخواهی حرفهای ورزش کنی، باید حتما مدال طلا بگیری. گفتم پله پله برو بالا تا به هدفت برسی.
- تا حالا شده به خاطر آسیبدیدگیهای لیلا، از او بخواهید دویدن را کنار بگذارد؟
مادر: بله، خیلی شده. همیشه یک کیسه آب یخ کنارش است. دو و میدانی ورزشی است که تمام بدن را درگیر میکند.
پدر: مادر لیلا همیشه ناراحت میشود. خب، مادر است دیگر ولی من میگویم همین آه و نالهها لیلا را مصمم میسازد تا به هدفش برسد. دویدن، عشق لیلاست ما سعی کردیم همیشه پشتیبان لیلا باشیم.
مادر: بله همیشه پشتیبانی کردیم ولی دورادور؛ یعنی هیچوقت به استادیوم نرفتیم. گذاشتیم خودش سختیها را ببیند و خودش با سختیها کنار بیاید. گفتیم اگر با سختیها کنار آمد، ادامه میدهد ولی ما همیشه از او مراقبت کردیم و با او همدل شدیم. هر دفعه از تمرین برمیگشت، مثل برج زهرمار بود؛ خسته بود و آسیب دیده. مینشستم حرفهایش را گوش میکردم بعد میگفتم این همان رشتهای است که خودت انتخاب کردی؛ نباید اینقدر کم تحمل باشی. البته یکی دو ساعت بیشتر طول نمیکشید، بعد دوباره شال و کلاه میکرد و میرفت سرتمرین.
پدر: البته خانم خیلی دوست داشتند لیلا زود ازدواج کند و برود سر زندگیاش ولی لیلا یک عشق و زندگی دیگر داشت. بعد هم خانم دیدند لیلا اهل این حرفها نیست، کوتاه آمدند.
لیلا : بگذارید من هم یک چیزی بگویم. من وقتی از تمرین خسته و کوفته برمیگردم، تمام کارهایم را مادر و پدرم انجام میدهند؛ یعنی وقت هیچ کاری را ندارم. صبح ساعت 5 از خواب بیدار میشوم و میروم تمرین. عصر هم خسته و کوفته برمیگردم.
- درس هم میخوانی؟
من سهمیه دانشگاه دارم و قرار است در رشته تربیتبدنی ادامه تحصیل بدهم. البته مدرک کارشناسی زبان انگلیسی هم دارم.
- الان برای مسابقات داخلی سالن ماکائو آماده میشوی؟
بله. مسابقات داخل سالن ماکائو را پیش رو داریم که خوشبختانه این مدال من، راه را هموار کرد و برای اولینبار با تیم کامل دختران در این رقابتها شرکت میکنیم.
- ورودی المپیک هم هست؟
ما برای المپیک 8 ماه وقت داریم. 5 تا هم سهمیه داریم که پسرها به دست آوردهاند. البته کار سختی است؛ باید چند مدال آسیایی بگیریم. رقابتها فشرده است. در
دو و میدانی، چیزی قابل پیشبینی نیست ولی اگر هدف داشته باشی و تلاش کنی، به هدفت میرسی. من که خیلی دوست دارم سهمیه المپیک را بگیرم؛ یعنی هدفم این است.
- یعنی اوقات فراغتی هم داری؟
فعلا که نه. وقتی برایم نمیماند.
مادر: یک دورانی بهترین شیرینیها را میپخت. دستپختاش حرف نداشت. نقاشی هم میکرد، یک هنرمند تمام عیار بود ولی حالا دویدن شده تمام زندگیاش.
- اگر به دختری که دویدن شده تمام زندگیاش، بگویند میتواند به خورشید دست بزند چه کار میکند؟ دست میزند یا این فرصت را از دست میدهد؟
به خورشید که دست بزنم، آتش میگیرم. یعنی چی به خورشید دست بزنم؟ یعنی این شانس را بدهند که به تنهایی به خورشید دست بزنم؟ اگر فقط این شانس متعلق به من باشد و فقط من بتوانم دست بزنم، بله دست میزنم.
- باز هم تنهایی؟
پدر: لیلا از بچگی همینطور بود. البته همه بچههای من این اخلاق را دارند. به من رفتهاند. من هم دلم میخواهد کارهایم را به تنهایی انجام بدهم.
- اگر یک روز لیلا به خانه بیاید و بگوید به تنهایی یک قتل انجام داده، شما به عنوان پدر و مادر لیلا چه کار میکنید؟ لیلا را تحویل میدهید یا پنهانش میکنید؟
پدر: من که حتما پنهانش میکنم. شاید کار اشتباهی باشد ولی من خیلی احساسی هستم. سعی میکنم دخترم را نجات بدهم.
مادر: ولی من تحویلش میدهم. من آدم منطقیای هستم. اگر لیلا یک نفر را کشته باشد باید جواب پس بدهد.
- لیلا جان! اگر یک در باشد و بگویند پشت آن در هر کس را که دوست داری میتوانی ببینی آن شخص چه کسی است.
برادرم. برادر کوچکم فوت شده و دوست دارم او را ببینم. کاش میشد.