احمد عزیزی یکی از نامهای درخشان تاریخ ادبیات معاصر کشور است. این شاعر کرمانشاهی با ورود خود به عرصه شعر در کنار کار و فعالیت مطبوعاتی در اوایل انقلاب بسیار اثرگذار بود و به گفته دوستان و بسیاری از شاعران، فضای شعر انقلاب را در آن سالها تحت تاثیر قرار داد.
از او کتابهای زیادی منتشر شده. استعداد و نبوغ او در زمینه سرودن و نوشتن بینظیر و پشتکارش در تولید مثالزدنی بود اما متاسفانه حادثهای در اسفند 86 باعث شد این نبوغ و استعداد برای سالها اسیر تخت بیمارستان شود و در کما بهسر ببرد.
هرچند حال احمد عزیزی این روزها کمی بهتر از پیش است و میتواند به اتفاقات اطرافش واکنش نشان دهد اما هنوز مردم ایران از حنجره و قلم این شاعر انقلاب و اهل بیت(علیهمالسلام) محرومند.
اسفند امسال هفتمین سال این محرومیت است. به همین بهانه با زینب عزیزی خواهر این شاعر گپ و گفتی درباره خانوادهشان، زندگی احمد عزیزی، دوران انقلاب و جنگ تحمیلی و همینطور وضعیت امروزش داشتیم که از نظر میگذرانید.
- خانم عزیزی! لطفا کمی درباره خانوادهتان و فضایی که بر آن حاکم است توضیح دهید.
ما سه برادر و چهار خواهریم که من بزرگترین آنها هستم و احمد بعد از من است. پدر من کارمند شهرداری سرپل ذهاب بود و 10 سال آخر خدمتش شهردار سرپل ذهاب شد. او سال 83 به رحمت خدا رفت.
مادرم در حال حاضر در قید حیات است. غصّه احمد تقریبا زمینگیرش کرده و به سختی با واکر راه میرود و بیشتر روی تخت است. البته کارهای شخصیاش را میتواند انجام دهد.
- لطفا مقداری از ارتباطات خانوادگیتان برای ما بگویید. احمد عزیزی بهعنوان یکی از اعضای خانواده چطور برادر و فرزندی است؟
احمد جزء نادر اشخاصی است که پدر و مادرم را بسیار اکرام میکرد. هیچکس را ندیدم که تا این اندازه به پدر و مادرش احترام بگذارد. او مرتب دستشان را میبوسید و کارهای آنها را انجام میداد. بهلحاظ مالی پولی برای خودش نگه نمیداشت و هرچه داشت در طبق اخلاص میگذاشت و تقدیم پدر و مادرمان میکرد. روابط احمد با ما بسیار حسنه بود. یادم هست وقتی آشپزی میکردم چند بار من را میبوسید که گاهی میگفتم احمد غذایم خراب شد! میخندید و باز محبت میکرد؛ چه به من و چه به خواهران دیگرم. زمانی که احمد به کرمانشاه میآمد ما مهمانیهایمان شروع میشد و ما خواهر و برادرها لحظهای رهایش نمیکردیم.
- به جز برادرتان کسی در خانواده ذوق و استعداد ادبی دارد؟
بله، مرحوم پدرم شاعر بود و دو کتاب هم از خودش به یادگار گذاشته به نامهای «گلزار عزیزی» و «داوان گل» که هر دو به زبان کردی سروده شدهاند. پدرم وصیت کرده بود که این دو کتاب بعد از فوتش چاپ شوند که تاکنون این فرصت دست نداده بود اما بهتازگی برای چاپش اقدام کردهایم و یکی از اساتید دانشکده علوم هم وقتی آن را دید ما را تشویق کرد و گفت این کتابها فوقالعاده است. بهعبارتی استعداد ادبی در خانواده ما هست. من و خواهرم شهلا چیزهایی مینویسیم.
- شعر مینویسید یا نثر ادبی؟
من گاهی رمان مینوشتم. گاهی اوقات هم شعرهایی مینوشتم که احمد آنها را برایم اصلاح میکرد. وقتی تهران بود ساعتها تلفنی با هم صحبت میکردیم و او شعرهای تازهاش را برایم میخواند. من هم اگر چیزی نوشته بودم برایش میخواندم. حتی اگر 10 بار نیاز به اصلاح داشت میگفت بخوان تا درستش کنم.
- احمد برای شما، مادر یا دیگر اعضای خانوادهتان هم شعر گفته بود؟
احمد برای خواهرم سوسن شعر گفته و در کتاب «روستای فطرت» چاپش کرده. برای من هم در کتاب «ترجمه زخم» مطلبی با عنوان برای «خواهرم زینب» نوشته که بهصورت نثر است. برای پسرم کاوه هم شعر گفته که البته چاپ نشده.
- از فعالیتهای ایشان در دوران انقلاب چیزی به خاطر دارید؟
نوشتههای امام خمینی(ره) در آن سالها از طریق احمد و پسرداییام بهصورت کپی بهدستم میرسید. البته بیشتر احمد این کار را میکرد. احمد در سخنرانیهایش خیلی صریح و انقلابی حرفهایش را علیه رژیم میزد. یادم هست شور و نشاطی که احمد و خانواده ما در 22 بهمن ماه 57 داشت، هرگز فراموششدنی نیست. احمد تمام دقایق روزهای پیروزی انقلاب در کوچهها و خیابانها کنار مردم بود.
- دوستان احمد از ارادت قلبی و عاطفی ایشان نسبت به امام خمینی(ره) به نیکی یاد میکنند. در این خصوص بیشتر توضیح دهید.
احمد مرحوم امام(ره) را عاشقانه دوست داشت و اشعار زیادی برای ایشان گفته و مطالب زیادی به نثر نوشته. مثلا در کتاب «کفشهای مکاشفه» نوشته:
یا خمینی تیغ تیزِ لا تویی
یا خمینی خرقه الّا تویی
یا خمینی منکِر تو منکَر است
- درباره سالهای جنگ هم توضیح میدهید؟
بله، احمد اولین روز جنگ، ما را جمع کرد. ما تا آخرین لحظه در شهر بودیم و مرتب توپ و موشک به شهر اصابت میکرد. فکر میکنم آن زمان در جهاد یا ارگان دیگری در سرپل ذهاب مسئولیت داشت. بههر حال زمانی که شهر قصرشیرین و سرپل ذهاب در تیررس دشمن بود احمد پیاده از منطقه قلعه شاهین آمد و به ما پیوست. میگفت دو روز است راه رفته. از بس پیاده رفته بود، پاهایش تاول زده بود. همزمان با جنگ، احمد راهی تهران شد و کارش را با روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد. همانجا متوجه نبوغ سرشارش شده بودند. تقریبا همان اوایل ترتیب یک مصاحبه با احمد را از طریق صدا و سیما دادند. در این بین گاهی هم جبهه میرفت و میآمد.در خیلی از بمبارانهای کرمانشاه حضور داشت و به چشم خودش صحنهها را میدید و این را در اشعارش بهخوبی منعکس کرده است:
شهر ما از ضجه اصغر پر است
اصغر چسبیده بر دیوارهها
اصغر مخلوط با آهن پارهها...
چنین مضامینی در اشعارش زیاد است. «بسیج کلمات عاشقان» جزو کارهایی است که کلا درباره جنگ است و حماسههایی که رزمندگان آفریدند.
- نبوغی که شما به آن اشاره کردید، مسئلهای است که شعرای مطرح کشور و دوستان و همکاران ایشان به آن اشاره کردهاند. لطفا کمی بیشتر درباره این نبوغ در استفاده از کلمات یا در بهخاطر سپردن متون و... توضیح دهید.
نبوغ احمد در آثارش مشخص است. احمد نیازی به تفکر نداشت و بلافاصله میتوانست جوابی بدهد و شعر بسراید. او صدای بسیار خوبی داشت. یادم هست که به مسجد میرفت و اذان میگفت یا به مرقد احمد بن اسحاق در سرپل ذهاب میرفت و اذان میگفت. قدرت بسیار زیادی در یادگیری داشت. یعنی اگر کسی سخنرانی میکرد و احمد در جلسه سخنرانی حضور داشت، کل مطالب را حفظ میکرد. حتی با تقلید کردن از آن شخص. حتی صدا و تمام حرکات آن شخص را میتوانست حفظ و ضبط کند. ما هر دو بچه بودیم اما در همان زمان احمد اشعاری مینوشت. احمد 18 ماه از من کوچکتر است ولی میدیدم که آثار او قویتر از من است. گاهی نوشتههایش را در دفتر خودم یادداشت میکردم و به مدرسه میبردم و میگفتم اینها را خودم نوشتهام! احمد این کارها را میدید و به من میخندید. البته گاهی اوقات بر سر این مسائل دعوایمان میشد. نبوغ احمد واقعا مشخص بود. در مجلسی که احمد حضور داشت کسی احساس خستگی نمیکرد و نیازی به تلویزیون و دیگر وسایل سرگرمی نبود. البته تلویزیون آن زمان از نظر ما مذموم بود و خود ما نمیگذاشتیم بابا تلویزیون بخرد اما احمد در جمع خانواده همه را سرگرم میکرد. قصه میگفت، آواز میخواند و خطاطی میکرد. نقاشیاش هم خیلی خوب بود و همه را مجذوب خودش میکرد. بچههای محله هم گرد احمد جمع میشدند.نمایشنامههایی که در محل اجرا میکرد در خاطر همه مانده. ما بچه که بودیم اهالی را دعوت میکردیم و قصه رستم و سهراب را اجرا میکردیم. به من نقش میداد و با هم نمایش اجرا میکردیم. احمد این طور بود. ذوق سرشار و استعداد فوقالعادهاش در حدی بود که معلمانش به مرحوم پدرم مراجعه میکردند و میگفتند فلانی! کلاس ما به درد احمد نمیخورد. چون آنچه که ما میگوییم او از حفظ است. نبوغ احمد در این حد بود.
- لطفا درباره وضعیت فعلی ایشان در بیمارستان هم توضیح دهید. آن طور که از شعرایی که به دیدن برادرتان آمدهاند شنیدهام، همه میگویند علاقه بینظیری از طرف شما نسبت به ایشان وجود دارد. ممکن است این شرایط برای کس دیگر و خانواده دیگری بهوجود بیاید و این علاقه و مراقبت اینقدر پایدار نباشد و خسته شوند. چه چیزی وجود دارد که با گذشت این همه سال خسته نشدهاید؟
من و احمد از بچگی با هم بودیم و خیلی به هم علاقه داشتیم. من میدیدم احمد چطور با آن سیمای معصوم و قشنگش جلب توجه میکرد. هر جا آواز میخواند و میرفت همه به او توجه میکردند و من این را دوست داشتم. همینطور احساسات لطیف خودش نسبت به ما باعث این عشق و علاقه شده. این طور نبود که مثل یک پسر یا مرد با خشونت رفتار کند. درست است که ما هم مثل بعضی از خواهر و برادرها با هم دعوا میکردیم ولی احمد خیلی لطیف بود و در کنارش بودن برایم خستهکننده نبود و نیست. ضعف و ناتوانی احمد برای من و خواهرانم دردآور است. وقتی دور هم جمع میشویم، کارهایش را میخوانیم و گریه میکنیم. من در کنارش حالت یک پرستار را دارم. فکر کردن به احمد هنوز بعد از گذشت چند سال برایمان زجرآور است. این مسئله بهخصوص خواهر کوچکم را خیلی آزار میدهد. امکان ندارد روزی بگذرد و سوسن برای احمد گریه نکند. من چون خواهر بزرگتر هستم مرتب دلداریاش میدهم و میگویم باید به خدا توکل کنیم و هرگز نباید از لطف خدا ناامید شویم. برای همین با امیدواری کار و پرستاری میکنیم و منتظر فضل و کرم خدا هستیم.
- این امید را چقدر در وجود برادرتان حس میکنید؟ بهنظر شما ایشان هم به آینده و بهبودی امیدوارند؟
من گاهی اوقات با احمد صحبت میکنم و میگویم فکر نکن مردم تو را فراموش کردهاند. همچنان برای مردم عزیزی و دوستت دارند. خودت میدانی که خدا چه هنرهایی در وجودت به ودیعه گذاشته. این نشانه عشق خدا به توست. اینکه عنوان شاعر اهل بیت داری، عنوان خیلی بزرگی است. باید یادت باشد همانطور که کتاب «معجزات امام حسین(ع)» را با گریه به من دادی و گفتی آبجی ببین آقا چه معجزاتی کرده، ما منتظر همین معجزات هستیم. وقتی این حرفها را میشنود، گریه میکند. وقتی مشغول پرستاری از او هستیم، گاهی میخندد و گاهی گریه میکند. احساس میکنم امیدوار است و توکلش را از دست نداده.
- در مدت بیماری، دوستانش، شعرا و مسئولان دولتی به او سر زده و احوالش را میپرسند؟
مهمترین عیادتی که صورت گرفت، عیادت مقام معظم رهبری از احمد بود که حقیقتا قوت قلبی بود برای همه ما و حتی خود احمد. علاوه بر این عیادت شعرا معمولا میآیند. مخصوصا آنهایی که با او در ارتباط بودهاند با من تماس میگیرند و بعضیها هم دلشان نمیآید احمد را ببینند. میگویند ما نمیتوانیم ضعف احمد را ببینیم و منتظریم بلند شود و آن وقت او را ببینیم. خیلی از شعرا به دیدن او آمدهاند. خوانندگان، هنرمندان و مسئولان دولتی به عناوین مختلف به دیدن احمد آمدهاند.
- در هزینههای بیمارستان از طرف دولت مساعدتی شده است؟
هزینه بیمارستان بعد از اینکه از بیمه صدا و سیما خارج شد، بلاتکلیف است و احمد هنوز دفترچه ندارد. یعنی به من دفترچهای ندادهاند. اگر هم صادر شده بهدست من نرسیده و حالا قرار شده از طرف مددکاری بیمارستان بیمه سلامت شود. البته کماکان داروهای احمد را بهصورت آزاد تهیه میکنم و این را به اطلاع خیلی از کسانی که میشناختم رساندهام. بهعنوان یک همراه مریض که توان مالی ضعیفی دارد این هزینهها کمرشکن است. احمد یک مختصر درآمد بازنشستگی و از کارافتادگی دارد که این اصلا کفاف مخارجش را نمیدهد. کفاف امور تغذیهاش را هم نمیدهد! ما حتی یکبار هم از غذای بیمارستان استفاده نکردهایم. کلا آبمیوه و غذای تجویز شده را از خانه برایش میبریم. داروهای احمد آزاد است و قیمتهایش کمرشکن.
- چند وقت پیش شما در خبری اعلام کرده بودید برادرتان کتابهایی دارد و آنها را به ناشرانی سپرده اما نه از ناشر خبر دارید و نه از وضعیت نشر آنها. آیا خبری از آن کتابها شد؟
نه، هنوز کاری برای ما انجام ندادهاند. ما چرکنویس یکی از آثار کُردی به نام «شون میل کان» را پیدا کردیم و دادیم برای چاپ و فکر میکنم از زیر چاپ هم در آمده باشد اما اطلاع دقیقی نداریم.
- اگر نکتهای باقیمانده بفرمائید.
مثل همیشه از پرسنل بیمارستان امام رضا(ع) تشکر میکنم. من و خواهرم جمعا شش هفت ساعت روزانه در بیمارستان هستیم و بقیه زمان را آنها برای احمد و بقیه مریضها زحمت میکشند. زحمتی که برای احمد میکشند واقعا قابل تقدیر است. احمد الحمدالله بعد از گذشت هفت سال که 15 اسفند امسال وارد هشتمین سال میشود، هنوز نه زخم بستر دارد و نه مشکل حادی که نگران کننده باشد. این برای بیماری که هفت سال روی تخت باشد و به این مشکل دچار نشود،کم نظیر است. من این را نتیجه زحمات پرسنل بیمارستان و دعای خیر مردم میدانم. خیلیها پشت تلفن برای احمد گریه میکنند. من این کارهای مردم را فراتر از کار برای یک شاعر میدانم. قطعا مردم احمد را از خودشان میدانند. کارهای احمد برای ائمه اطهار(علیهمالسلام)باعث شده مردم اینقدر به او عشق بورزند.
منبع: همشهري پايداري
نظر شما