او همچنین در شیوههای مرسوم نگرش به جهان با عرضه روشهایی دیگر تردید ایجاد میکند. مثلا: آزادی، که در اندیشه لیبرالی بیشتر به معنای حراست از عرصه زندگی خصوصی در برابر مداخله و اجبار دیگران تلقی میگردد، در اندیشه آرنت مشارکت در عرصه عمومی تعریف میگردد و در نتیجه «آزادی» با «زندگی سیاسی» یکسان تعریف میشود. مقاله حاضر جستاری است کلی که نمایانگر اندیشه او در این حوزه است.
آرنت از اندیشه اولویت امر طبیعی بر امر مصنوعی در اندیشه سیاسی کلاسیک انتقاد میکرد. او این اولویت را واژگون میسازد، یعنی طبیعت را با ضرورت یا نبودن آزادی یکسان میشمارد و در عوض از توانایی ویژه انسان در خلق جهانی انسانی و آزاد ستایش میکند.
فرا رفتن از طبیعت شاخص تمیز انسان از حیوان است.
از این رو در اندیشه آرنت عمل سیاسی آزاد، به مثابه آرمان اصلی انسان، بر بهزیستی و رفاه که آرمان غالب عصر مدرن است، اولویت مییابد. بدینسان از دیدگاه او انسان در برابر راههای مختلف قرار دارد و باید از میان آنها دست به گزینش بزند.
آرنت معتقد است که حتی در زبان روزمره ما لایههای پیچیده از معنا نهفته است که ما از آنها آگاه نیستیم. مثلا: واژگانی که ما امروزه به صورت مترادف به کار میبریم درگذشته به تجارب گوناگون اشاره داشتهاند. به ویژه در علوم اجتماعی معاصر با ساده و یکدستسازی زبان، لایههای پیچیده معانی آن را نادیده گرفتهاند. از این رو وی در آثارش مکرر به ریشه واژهها در یونان و روم قدیم باز میگردد.
به نظر آرنت در زبانهای باستانی وجوهی از زندگی نهفته است که اکنون وجود ندارد. در مقابل تصورات رایج ما درباره معنای زندگی و زندگی بهتر و وسایل رسیدن به آن نوپدید و جدید است.
هویتی که ما برای خود در نظر میگیریم فرآوردههای تاریخی نوظهور است.آرنت معتقد است در یونان باستان، حضور در زندگی عمومی هدف اصلی انسان بوده و رفاه جسمانی و اجتماعی فقط وسیلهای برای رسیدن به حضور در عرصه عمومی بوده است.
اما امروزه دستیابی به رفاه، غایت بشر است و در جهان مدرن، با رشد سرطانی بخش فایدهگرای وجود انسان، آدمی از چنان هدفی دور شده و آن را فراموش کرده است که حتی واژه روشنی برای بیان آن تجربه تاریخی ندارد. از این رو، واژهها به منزله گنجینههای تجربههای تاریخی انسان اهمیت بسیار دارند.
آرنت تاریخ را نیز مخزن تجارب پیچیده انسانی میداند، اما معتقد است که فرهنگ جاری فقط بخش محدودی از آن را باز مینماید و بقیه را به فراموشی میسپارد. او همچنین سنت تفکر سیاسی را یکی از عوامل اصلی تجدید تجربه انسانی و فراموشی تجارب گذشته نهفته در زبان میداند.
به زعم آرنت سنت فلسفه سیاسی غرب از آغاز با مجرداندیشی و فلسفهگرایی به یکی از عناصر عمده تجربه انسانی، یعنی تجربه سیاسی، توجه نکرده است. در نتیجه، جهان سیاست، جهانی غیراصیل شناخته شد که تنها در پرتو جهان اصیل مثل و ماهیات ممکن بود معنایی داشته باشد و بدین ترتیب انسان از خود به دور افکنده شد.
واژگانی که در این سنت رایج شد حقیقت سیاسی، عمل انسان و حوزه عمومی آن را منعکس نمیکرد. بدینسان در طی تاریخ نه تنها ضرورتاً پیشرفتی حاصل نمیآید، چه بسا عرصههایی از تجربه اصیل و راستین آدمی نیز فراموش شود، مثلا: آزادی به معنای عمل آزاد فرد در زندگی عمومی و در میان همگنان، که در تجربه یونانی پدیدار شده بود، با حفظ همان واژه جای خود را به آزادیای میدهد که معنایش عقبنشینی فرد به درون عرصه خصوصی زندگی است.
به زعم آرنت، امروزه زیستن به شیوهای کاملا خصوصی یعنی محرومیت از اموری که لازمه حیات واقعی انسان است درآمده است. او معتقد است در سنت فلسفه سیاسی غرب، آزادی یا در قالب سنت فلسفی مابعدالطبیعی و ضد سیاسی و یا در سنت مذهبی مطرح شده است و به همین علت، ویژگی اصلی و سیاسی خود را که به عمل در عرصه حیات عمومی مربوط میشود، از دست داده است.
در نتیجه، تجربه عملی آزادی روی هم رفته نادیده مانده است؛ درحالی که واژه آزادی همچنان به صورتی کلی به کار میرود و مصادیق تاریخی خاصی را در بردارد که هر یک نیازمند واژهای از آن خود است. پس سنت فلسفه سیاسی غرب با گرایش انتزاعیاش تجربه سیاسی آزادی را درست باز ننموده و تعبیر نکرده است و در نتیجه برای انسان در حیات عمومی گمراه کننده بوده است.
به نظر آرنت، مارکسیسم نیز مانند لیبرالیسم و علوم اجتماعی غربی، یکی از جریانهای فکری و روشنفکرانهای است که در منطق آنها انسان نه موجودی آزاد، بلکه شیئی تابع فرآیندهای اجتنابناپذیر و قوانین آهنین تاریخ است.
آرنت میگوید: «زندگی انسان با فاصله گرفتن از طبیعت تحقق مییابد و با آزادی عجین است. اما امروزه با ظهور رفاه به منزله سعادت و به جای آزادی در عرصه عمل عمومی، اقتصاد به سیاست حملهور گردیده و سیاست جزو زندگی خصوصی و خانوادگی شده است.»
به اعتقاد آرنت پیشتر جامعه و اقتصاد در خدمت سیاست بود، اما اکنون سیاست در خدمت جامعه و اقتصاد قرار میگیرد و تلاش برای معاش بر کار خلاق و عمل در عرصه عمومی پیش گرفته و برتر شمرده میشود. کار، تولید، مصرف، رفاه و فراوانی به ارزشهای مسلط در جهان مدرن بدل شده است.
آرنت، ریشههای توتالیتاریسم که پدیده مدرن و خاص قرن بیستم است را در تحولات تاریخی و فرهنگیای میداند که به پیدایش جامعه مدرن انجامیده است. به زعم او جنبشهای توتالیتر محصول تودهای شدن جامعه و ذرهای شدن فرد در عصر جدید است. توتالیتاریسم در نتیجه تخریب عرصه عمومی و شرایط احساس تنهایی توده پیدا میشود که این شرایط در عصر جدید بیش از هر زمان دیگری گسترش یافته است. جهان مدرن احساس پریشانی و بیریشگی تودهها را فراهم ساخت.
آرنت، سه وجه فعالیت بشر را از هم تمیز داده که عبارتند از: تلاش برای معاش، کار خلاق و عمل. به نظر او تلاش برای معاش ترکیبی از ضرورت و بیهودگی است و دور فاسد تولید و مصرف در آن تکرار میشود. حاصل تلاش برای معاش باز تولید مکرر حیات آدمی است که غایتی فراتر از خود ندارد و طبیعی و اجتنابناپذیر است.
نشانه تلاش برای معاش به طور کلی این است که هیچ اثری از خود برجا نمیگذارد. نتیجه آن به سرعت مصرف میشود، همچنان که کوشش لازم برای کسب آن چنان پایدار نخواهد ماند.
اما کار خلاق فعالیتی است که از طبیعت فراتر میرود و بر روی آن عمل میکند، آن را تغییر میدهد و جهان مصنوعی را میسازد. فرهنگ و تمدن محصول این کار است. کار خلاق، تکراری و بیهوده نیست، بلکه فعالیتی است آزادانه و مظهر اختیار آدمی.
اما عالیترین نوع فعالیت انسان، «عمل» است. عمل وجوهی تجربی از زندگی آدمی را در بر میگیرد که با آزادی در ارتباط است و در عمل است که انسانها خود را به منزله افرادی بیهمتا آشکار میسازند. در واقع مفهوم «عمل»، اساس فلسفه سیاسی آرنت به شمار میرود.
نتایج عمل، برخلاف دو نوع پیشین، بر افراد آشکار نیست و از همین رو عمل فعالیتی آزاد است. عمل تنها فعالیتی است که مستقیما میان انسانها جاری است، بدون آنکه اشیا یا مواد در آن دخیل باشند. عامل نمیتواند پیامدهای عمل خویش را تعیین و تنظیم کند؛ بنابراین نتیجه عمل را نمیتوان از نیت او حدس زد. همین نظمناپذیری و پیشبینیناپذیری عمل آزاد انسان سرشت تاریخ و سیاست را رقم میزند.
عمل و جوهی تجربی از زندگی آدمی را در برمیگیرد که با آزادی در ارتباط است. از این رو، در اندیشه آرنت «عمل سیاسی آزاد»، به مثابه آرمان اصلی انسان بر بهزیستی و رفاه، که آرمان غالب عصر مدرن است، اولویت مییابد.
به گمان وی سنت سراسر فلسفی غرب به «فعالیت انسانی» اهمیت نداده و «اندیشه» را از «عمل» برتر شمرده است. در عصر حاضر، علوم اجتماعی رفتارگرا شدهاند و با عمل کاری ندارند. بنابراین، «رفتار» جانشین «عمل» به منزله عالیترین شکل رابطه انسانی شده است و بنابراین آرنت از وضع موجود انتقاد میکند.
آرنت معتقد است دولت- شهرهای یونان از مظاهر اصلی عرصه عمل عمومی و آزاد بود. بنابراین سیاست در دولت- شهرهای یونان وضع شد، زیرا در آنجا حوزه عمومی و حوزه خصوصی از یکدیگر متمایز بود. خانه در حکم حوزه خصوصی، عرصه ضرورت و تلاش برای معاش بود و فقط سروران و بردهداران از این ضرورت معاف بودند و در حوزه عمومی با هم قطاران خود در زندگی سیاسی شرکت میکردند.
به نظر آرنت امروزه هم امکان عمل آزاد وجود دارد، اما لازمه آن برقراری حوزهای عمومی است که در جامعه مدرن رو به زوال بوده است. به این تعبیر، در دنیای مدرن سیاست رو به زوال است. در جامعه مدرن انسانها به اجتماعات کارگران و کارمندان بدل شده است. انسان مدرن نقش فاعلی خود را با نقش مفعولی خود عوض کرده است.
آرنت معتقد است که انسان در عصر جدید، بیجهان شده است. انسان بی جماعت و بیجهان پیامد انسان تودهای و ذرهگونه است. از جهان بیگانگی، ویژگی عصر جدید است. در نتیجه حوزه عمومی رو به افول رفته و به جای آن، نگرانی نسبت به نفس گسترش یافته است. در عصر جدید، به علت تحولات بنیادی و مستمر انسان، جهان و جماعت مشترک و پایدار خود را از دست داده و در وضع بیجهانی گرفتار آمده است و در نتیجه، احساس امنیت، معنا و واقعیت خود را از دست داده است.
آرنت میگوید: «توسعه اقتصادی به معنای امروزی، تلاش برای معاش را جانشین کار خلاق و عمل سیاسی کرده و انسان را هرچه بیشتر بیجهان و بیسیاست ساخته است.»
آرنت معتقد است که انسان در دوره مدرن به دو نوع بیگانگی رسیده است: از یک سو بیگانگی به جهان و از سوی دیگر بیگانگی به زمینی که در آن زندگی میکند. این بیگانگی دوگانه به دلیل گسستی است که با گذشته انسان صورت گرفته است.
آرنت نسبت به آینده بشر بدبین است و میگوید: «واقعا ممکن است عصر مدرن که با آن فوران بیسابقه و امید بخش فعالیت بشر آغاز شد، به انفعالی آن چنان مردهوار و سترون بیانجامد که تاریخ نظیر آن را هرگز ندیده است.» او بیجهانی انسان مدرن، طبیعت زدگی و رفتاری شدن زیست اجتماعی را مهمترین ویژگیهای تباهی انسان مدرن میداند.
زندگی و آثار
«هانا آرنت» در سال 1906 در شهر «هانوفر» آلمان به دنیا آمد. او تنها فرزند خانواده بود. وی در سن 4 سالگی به همراه خانواده به شهر کونیگسبرک- محل تولد و زندگی ایمانوئل کانت- مهاجرت کرد.
پدر او مهندس پل آرنت در سال 1913درگذشت و یک سال بعد به خاطر حمله ارتش روسیه در جنگ جهانی اول، وی با مادرش به برلین فرار کردند.
در 16 سالگی در دانشگاه برلین در زبانهای یونانی، لاتین و الهیات مسیحی آغاز به تحصیل کرد و در سال 1924 آرنت جوان با درجه ممتاز وارد دانشگاه «ماربورگ» شد و رساله دکترایش «مفهوم عشق از نظر آگوستین قدیس» بود.
در سال 1933 با به قدرت رسیدن نازیها، آرنت منزلش در برلین را پناهگاه مخالفان قرار داد و دستگیر شد و بعد از یک هفته آزاد شد. در همان سال به همراه مادرش ابتدا به پراگ و پس از آن به ژنو رفتند و بعد از مدتی به پاریس رفت و در سال 1940 با هاینریش بلومر یکی از پناهندگان سیاسی ازدواج کرد.
در همان سال او و شوهرش در پی فرمان حبس عمومی دستگیر شدند و آرنت به اردوگاه زنان در نزدیکی مرز اسپانیا فرستاده شد و در پی سقوط فرانسه آزاد شد. شوهرش را آلمانیها آزاد کردند و آنها بار دیگر همدیگر را دیدند. یک سال بعد آن دو، از فرانسه به آمریکا رفتند. بعد از جنگ، در سال 1949 وارد آلمان شد و به عنوان کارشناس از آلمان بازدید کرد و نتایج تحقیقاتش را در روزنامهها به چاپ میرساند.
او در سال1951 یکی از مهمترین کتابهایش به نام «سرچشمههای توتالیتاریسم» را منتشر کرد . در سال 1958 کتاب مهم «وضع بشر» را منتشر کرد. در سال 1959 جایزه لسینگ را برد و در سال 1963 کتاب مهم «انقلاب» را نوشت. در سال 1967جایزه زیگموند فروید و در سال 1974 جایزه زونینگ را برد.
از دیگر آثار مهم او میتوان به کتابهای میان گذشته و آینده (1958)، انسانها در عصر تاریک (1968)، درباره خشونت (1970) و بحران جمهوری (1972)اشاره کرد. او که خود را نظریهپرداز سیاسی میدانست بعد از سالها تلاش و تحقیق در سال 1975 درگذشت.