دوشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۶ - ۰۸:۲۱
۰ نفر

سید حسین امامی: عصر مدرن از دیدگاه‌ها و نقطه‌نظرهای مختلفی مورد انتقاد و تردید قرار گرفته است.

شاید اولین حُسن انتقاد این باشد که می‌تواند در شناسایی نقاط ضعف و رفع آن به انتقاد شونده کمک کند. اهمیت نقادی و انتقادپذیری در بین اندیشمندان بسیار مهم است، تا به این حد که پوپر، عقل را به معنی قبول آمادگی برای انتقاد از طرف خود و دیگران تعریف می‌کند و روش انتقادی را جریانی عام‌تر از آزمون تجربی می‌داند. در پی، انتقادات برخی از اندیشمندان قرن بیستم را از انسان و دستاوردهای مدرن می‌خوانیم.

جورج‌گسینگ (1903-1875): گسینگ انزوای وحشتناک انسان مدرن را در داستان‌های خود وصف می‌کند و برای رهاندن انسان از این وضع به جستجوی قطعیت‌های از دست رفته می‌پردازد.

وی به علم مدرن به منزله عامل اصلی ایجاد وضع رقت انگیز انسان مدرن می‌تازد و می‌گوید: من از علم می‌ترسم و از آن نفرت دارم و معتقدم که علم همواره دشمن بی‌رحم بشر خواهد بود، زیرا   سادگی، آرامش زندگی و زیبایی جهان را از بین می‌‌برد و بربریت را در لباس تمدن باز می‌گرداند.

آثار گسینگ که همگی در شمار ادبیات داستانی است، اعتراض به ناکامی‌ها و تنهایی‌های ناشی از زندگی مدرن است که گریبان‌گیر همه طبقات اجتماعی شده است. او به ویژه به سکولاریسم به مثابه مهمترین عامل تخریب زیبایی در ادبیات و فلسفه می‌تازد. در نظر او، جمع‌گرایی مدرن و از آن جمله سوسیالیسم، تنوع و فردیتی  را که فرح بخش زندگی انسان است ‌ از میان می‌برد.

گسینگ در مورد وضع مدرن می‌گوید: وحشی سازی جهان همچنان به خوبی پیش می‌رود‌.
بی‌شک در آینده جنگ‌هایی رخ خواهد داد. کسی چه می‌داند که چه وضع وحشتناکی در انتظار ماست. دست‌کم یک قرن و نیم است که تمدن به چنین وضع ناگواری گرفتار شده است.

او منتقد سرسخت دموکراسی است و می‌گوید: خدا نکند آن‌قدر زنده بمانیم ‌ که ببینیم  دموکراسی به همه قدرت‌های دلخواه خود دست یافته است. او معتقد است که دموکراسی، انسان‌ها را به شکل توده درمی‌آورد و انسان توده‌ای، موجودی تباه و شرور خواهد بود و یگانه راه گریز از ناروایی‌های تمدن مدرن پناه بردن به سنت‌هاست.
دبلیو اچ مالاک(1923-1849): او در دفاع از مذهب و حیات سنتی و آرامش قدیمی‌ در انگلستان به نزاع با پوزیتیویست‌ها و هواداران علم و اندیشمندان برجسته‌ای چون هربرت اسپنسر و برنارد شاو پرداخت.

مالاک در کتاب« آیا زندگی ارزش زیستن دارد؟»  به انتقاد ازپوزیتیویسم و گرایش‌های اثباتی در علوم اجتماعی می‌پردازد. به نظر او پوزیتیویسم راه را بر الحاد می‌گشاید و الحاد برای حیات ارزشی انسان پیامدهایی ناگوار دارد. در نظر وی زندگی اخلاقی، سعادت و بهروزی انسان بدون مذهب ماوراءالطبیعی به کلی ناممکن خواهد شد. پوزیتیویست‌ها هرگز نمی‌توانند شهر خدا را بنا کنند. مدرنیسم بی‌مذهب جز جهانی کسالت‌بار و بی‌روح ارمغانی ندارد. تنزل وقتی عمق می‌یابد که هیچ تصوری از غایات اخلاقی نداشته باشیم و در اخلاقیات پوزیتیویستی وضع چنین است.

به نظر مالاک، در برابر علم بنیاد برانداز و ‌اخلاق ستیز باید به این روش قدیمی ‌باز گردیم که آیا دین فی‌نفسه متضمن حقیقت است یا نه؟ به نظر او اعتبار مذهب را نمی‌توان بر علم مدرن و پوزیتیویستی استوار ساخت و علم مدرن فقط منادی بربریت جدیدی است که با ابزارهای تمدن بر تمدن اخلاقی و راستین انسان تاخته است.

او همچنین به دموکراسی می‌تازد و معتقد است در هر دولت متمدن دموکراسی فقط در پرتو همکاری با الیگارشی تعین می‌یابد. دموکراسی جدید با تکیه بر آموزه‌های پوزیتیویسم بر اصول عقل محض تاکید می‌کند و به تمدن اخلاقی انسان نگاهی تحقیر‌آمیز دارد. به نظر مالاک، محصول علم و عقل مدرن چیزی جز هرج و مرج اجتماعی، اخلاقی و روحی نبوده است.

اروینگ بابیت(1933-1865): به نظر بابیت، انسان مدرن در نتیجه گرایش به طبیعت محض چنان‌که دلخواه ژان‌ژاک روسو بود، تباه شده است. به گفته او، در عصر مدرن، قدرت اعمال اراده بر طبیعت به این معنا از میان رفته و انسان گرفتار توحش طبیعت شده است. او می‌گوید: برخلاف آموزه‌های بیکن و روسو، مسائل انسانی با رجوع به عقل جدید حل نمی‌شود.به زعم بابیت تمایلات تساوی‌طلبانه دموکراسی مدرن، آزادی و جوهر روحانی فرد را نابود کرده و انضباط روحانی و انقیاد حواس و لذات را، که شرط رشد آدمی‌ است، از میان برده است.

بابیت می‌گوید: با سلطه علم و طبیعت‌گرایی و فایده‌گرایی، آزادی روح آدمی‌ نابود شده است. در نتیجه، وی پیش‌بینی می‌کرد که مبانی علمی‌ و عقلی و طبیعت‌گرایانه و فایده‌گرایانه دنیای مدرن سرانجام از هم می‌پاشد و هرج و مرجی سراسری پدید می‌آید. به نظر بابیت طبیعت‌گرایی حسی روسویی موجب نفی دوگانگی نفس آدمی‌ و تاکید بر امیال جسمانی شده است و اراده انسان برای تحدید انگیزه‌های حسی و عقلی را، به منزله مهمترین ویژگی انسان، نابود کرده است.

بابیت در کتاب دموکراسی و رهبری استدلال می‌کند که رهبری حقیقی در جامعه نفی‌ناشدنی است و دموکراسی که این حقیقت را نادیده می‌گیرد، تهدیدی است برای تمدن. استدلال کلی او این است که سیاست در عصر مدرن در معرض آثار منفی و مخرب ناتورالیسم قرار گرفته است و همه اندیشمندان مدرن به نحوی در ایجاد این وضع نقش داشته‌اند.

به نظر بابیت، در اندیشه‌های عصر مدرن نظریه کار جانشین نظریه لطف الهی شده است. همه اندیشمندان عصر جدید از دوران جنبش اصلاح دین به بعد، از جمله بیکن، لاک، اسمیت و مارکس بر کار به منزله فرآیند اساسی جامعه تاکید کرده‌اند. اما به نظر بابیت کار واقعی، کار روحانی است، به معنایی که بودا می‌گفت و این خود مبنای مفهوم عدالت در نظر افلاطون است، یعنی این که هر کس کار شایسته خود را انجام بدهد.

جورج سانتیانا(1952-1863): سانتیانا از گرایش‌های عقلی‌، عملی و اخلاقی رایج سخت برآشفته بود و می‌گفت: جهان فکری در دوران زندگی من جهانی آشفته از اصول نادرست و آرزوهای کور بود که مرا از خود بیگانه ساخت. او از لحاظ فلسفی به دوگانه‌انگاری وجود در قالب روح و ماده می‌تاخت و برآن بود که دوگانه کردن جهان به معنای روح‌زدایی از حوزه روح است. دوگانه کردن حقیقت هر دو نیمه آن  را کاذب می‌سازد. تنها یک جهان وجود دارد و آن همان جهان طبیعی است و تنها یک حقیقت در مورد آن متصور است.

در اندیشه سانتیانا، جامعه خوب جامعه‌ای زیباست و از این رو زیبایی‌شناسی بر علم برتری دارد. او از همین دید زیبایی شناختی است که به جامعه صنعتی مدرن حمله می‌کند و می‌گوید: این جامعه حکم می‌کند که همه ملت‌ها باید چیزهایی مشابه مصرف کنند و جیره همگان از مرکز اداری داده شود. بدین‌سان یوتوپیای اصالت فایده‌ای در جامعه مدرن، که بر رفاه بخشی استوار است، حوزه روح و هنر را نابود می‌سازد.

او در سراسر آثار خود به بدعت‌های لیبرال می‌تازد و لیبرالیسم را موجب افول انسانیت و تمدن می‌داند. او می‌گوید: لیبرالیسم به ابزاری برای اعمال سلطه بر مالکیت و آموزش و مذهب و عقیده بدل شده است. او معتقد است شعار اولیه لیبرال‌ها و هواداران اصالت فایده، یعنی بیشترین شادی برای  بیشترین مردم، اینک در جامعه مدرن به بیشترین تن‌آسایی بیشترین مردم بدل گشته است.

هدف اصلی لیبرالیسم نه آزادی فردی، بلکه ترقی و توسعه امکانات مادی است. به‌علاوه، لیبرالیسم   شک و تردید و ناامنی اخلاقی را به همراه می‌آورد. رقابت برای ثروت و قدرت تمامیت فرد را در‌هم می‌شکند و او را خسته و فرسوده می‌سازد. به زعم وی نظام لیبرال، با نشر خرافات از طریق رسانه‌ها و مطبوعات توده‌ها را اغفال می‌کند و استقلال و فردیت انسان را می‌زداید. در جهان لیبرال زندگی شتابزده و کار یکنواخت شده است.

 انسان‌ها از بعد سیاسی آزاد شده‌اند، ولی از جنبه اقتصادی، تحت سلطه نظام کارخانه‌ها به سر می‌برند. نظام لیبرال جز مکانیسم سرمایه‌دارانه، هیچ چیز دیگر را عقلانی نکرده است.


سانتیانا به دموکراسی اکثریتی و توده‌ای سخت حمله می‌کرد و از شور و احساسات عوام و تاثیر آن در سیاست وحشت داشت و می‌گفت: توده ذهن کرم و چنگال اژدها دارد. قهرمان واقعی کسی است که چنین هیولایی را بکشد.

کد خبر 27236

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز