با نوشیدنیها و نیشیدنیهای گوارا. بروبچسی از گونههای مختلف انسانی مانند لوس، ملوس، با خلوص، بیخلوص، با نیش و بینیش. خلاصه اینکه تعارف نفرمایید و بفرمایید توی کافه.
قربان شما، كافهچي
نيشخوان
اندر حكايت مكاشفهي اسب بخار
حکایت کردهاند در ایام زمستان روزی میرزا مشخصخان توتآبادی به صحرا همی شد تا حال و هوایی بخوردندی. هوا سرد بودندی و از سرما سنگ ترکیدندی. ناگهان اسبی بدیدندی که از دهانش بخار همی بیرون آمدندی. حیرت کردندی و انگشت حیرت به دهان همی گرفتندی. گفتا: «جلالخالق! اسب بخار که میگویند همین است؟!»
بیت:
در حاشیهی باغ، بسی نقش و نگار است
ماشین بابام هزار و یک اسب بخار است
هر کس که ببیندش بگوید:
خوش آنکه بر این اسب، سوار است
خواجه وايرلس مجاني
نيشونوش
این شعر را جدی نگیرید. کلاً هیچ شعری را جدی نگیرید. مگر اینکه شاعرش میرزا جدیخان شوخ آبادی باشد. مدرسه خیلی هم جای خواب نیست. مگر آزمونهای پیدرپی و امتحانات پدر دربیار میگذارند کسی به خواب برود. این دوبیتیها تقدیم به بروبچس شوخ کافه نیشگون.
اخراجي ها و وراجي ها
درون مدرسه خوابیده بودم
چو شیری در قفس ماسیده بودم
چو گوشم را گرفت آقا معلم
کمی از کار خود ترسیده بودم
*
مرا از مدرسه اخراج کردند
کت و کیف مرا حراج کردند
شدم مستخدم بنگاه املاک
مرا همکار یک وراج کردند
*
کمی نان و کمی آب و کمی ماست
کمی دوز و کلک با اندکی راست
به من فهماند توی کار دنیا
تمام نیک و بد از ماست و برماست
میرزا کافیخان میکسآبادی
چت و مت
در کافهی ما و از نظر کافهچی آدمها سه دسته هستند. دستهی اول را که بیخیال، اصلاً عددي نیستند! دستهی دوم آدمهای فشن و دستهی سوم آدمهای خشن هستند. دستهی چهارم هم که جزء هیچ دستهای نیستند، عمراً پایشان به کافهی ما برسد. متن زیر حاصل چت بین دو آدم از دستهی دوم و سوم است:
نیشفشن: حال شما چهطوره دوست عزیز؟
نیشخشن: به شما ربطی نداره، فضولی مگه؟
نیشفشن: نه، میخواستم بپرسم که با ماهیقرمزت چیکار کردی؟
نیشخشن: خودت با ماهی قرمزت چیکار کردی؟
نیشفشن: من بعد از سیزدهبهدر انداختمش توی حوض بزرگ پارک محلهمان. آخه من طرفدار محیطزیست هستم.
نیشخشن: مال من زود مرد من هم انداختمش جلو گربههای وحشی توی حیاطمان.
نیشفشن: وا! چرا؟
نیشخشن: آخه من طرفدار حیاتوحش هستم!
تعبيرگاه خواب
همانطور که میدانید در کافهی ما میزی هست مخصوص تعبیر خواب. به قول این بازاریان، خواب از شما، تعبیر خواب از ما.
مشتری: در خواب دیدم که رفتهام به رستورانی سنتی و سفارش دیزی دادم. وقتی دیزی را آوردند، دیدم توی ظرف همهچیز هست بهغیر از آب. گارسون را صدا زدم و گفتم: «ما آبگوشت خواستیم، این چیه؟ پس آبش کو؟!»
گفت: «شرمنده. به دلیل کمبود بارندگی از آب خبری نیست. شما فعلاً با گوشتش سرگرم شو تا سروکلهی نزولات آسمانی در نقشههای هواشناسی پیدا بشه.» خواستم گوشتش را بخورم، دیدم همهاش استخوان است. گفتم: «پس گوشتی که گفتی کجاست؟»
بشکن زد و خوانندگی کرد: «گوشتا رو گربه برده. دمبه رو جا گذاشته.»
گفتم: «انگار گوشتا رو گربه برده و دمبه را هم یکی دیگه برده.»
گفت: «شرمنده. صورتحساب را بیارم خدمتتون؟» گفتم: «بیار.» با یک فاکتور 100هزار تومانی بالای سرم نازل شد و حالم را گرفت. من هم گفتم: «کیف پولم افتاده زیر میز.» وقتی خم شد کیف را بردارد. فوری از خواب بیدار شدم و رفتم دستشویی. فوری صورتم را شستم که خواب از سرم بپرد. حالا تعبیر خوابم چیه؟
خوابگزار: جان دلم، خواب تو تعبیر ندارد. چون وسطش جر زدی و از خواب بیدار شدی. به قول معروف: بابا تو دیگه کی هستی؟ با این هوش و زرنگی، دست شیطون رو بستی. اما به اینجور خوابها، خوابهای سریالیشیطانی میگویند. تو باید در اولین فرصت خودت را با آب و نمک ضدعفونی کنی. غذا خوردن و جیمشدن از خواب کار خیلی زشتی است و بدون شک در قسمت بعدی خوابت گارسون میآید و پول دیزی را از حلقومت بیرون میکشد. به خانواده سلام برسون و بگو در مصرف آب صرفهجویی کنند تا امسال دچار بیآبی
نشویم.
خواب چاكلت
نيشنهاد كتاب
اين خانه بهفروش ميرسد!
یک پغورقاتی بود که وسایل خانهاش از دستش کلافه بودند. پغور قاتی، هیچوقت حال وسایل خانه را نمیپرسید. هیچوقت احوالی از آنها نمیگرفت. از صبح تا شب برای خودش زندگی میکرد. از شب تا صبح هم برای خودش میخوابید. هرچه وسایل خانه آه میکشیدند، فایده نداشت. هرچه ناله میکردند، فایده نداشت. هرچه غر میزدند، فایده نداشت. هر چه قرقر میکردند، فایده نداشت. پغورقاتی نه دستی به سرورویشان میکشید، نه یک نگاه بهشان میانداخت.
این کلمههایی که خواندید، الکیپلکی نبود. بخشی از کتابی بود که میخواستیم به شما معرفی کنیم. شاید شما هم شلختهپلخته هستید با این پغورقاتی همذات پنداری کنید. شاید حس کنید او هم جزئی از وجود شماست، یا شما بخشی از وجود او هستید. با خواندن کتاب «خانهی پغورقاتی» به پرسشهایتان جواب خواهید داد. طاهره ایبد این کتاب را نوشته و سحرحقگو آن را به تصویركشيده است.
اگر خواستید این کتاب را بخرید و کمی بخندید و شاد و شنگول شوید، میتوانید این خانهی عجیب و غریب را به قیمت 1700 تومان از کتابفروشیهای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان تهیه کنید.
کاپوچینو
نيش خبر
خبر اول اینکه پنج شش تا از بچههای تحریریهی هفتهنامهي دوچرخه، متولد فروردین هستند. طبق روال سالهای گذشته نیمی از فروردین تعطیل بود و نیمهی دیگرش هر روز با شیرینی تولد یک نفر شیرین میشد، ولی امسال هنوز که هنوزه، ما شیرین کام نشدهایم. معلوم است تورم کار خودش را کرده، هم تورم معده، هم تورم اقتصادی.
خبر دوم اینکه هفتهنامهي دوچرخه هم صاحب صفحهی اینستاگرام شده است. این خبر را مسئول این صفحه به خبرنگار اعزامی ما اعلام کرد. یعنی همهچیز عوض شده ها! یعنی از وقتی اینترنت و گوشیهای لمسی سروکلهشان پیدا شده، رسانههای کاغذی همچین ماستها را کیسه کردهاند که نگو و نپرس.
شنگول خنگولآبادي
نظر شما