چهارشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۶:۲۱
۰ نفر

رویا هاشمی - محیا ساعدی: وقتی هر سه جلوی رویمان نشسته‌اند، گپ می‌زنند، شوخی می‌کنند و چشم‌هایشان پر می‌شود از برق بازیگوشی. تازه می‌فهمیم که تصویر و حال و هوایشان نه شبیه آدم‌های الکی سفید توی فیلم‌های سینمایی است و نه شبیه آدم‌های عبوس و طلبکاری که لابه‌لای روزمرگی‌هایمان از آنها برایمان ساخته‌اند.

بابا آب داد... بابا نان داد... بابا جان داد

 ليلا وزيني فوق‌ليسانس ادبيات نمايشي دارد و چند‌ماه قبل از به دنيا آمدنش صدايش كرده‌اند فرزند شهيد. مهدي عباسي هم 5ساله بود كه توي سردشت، بمب‌هاي شيميايي صدام براي هميشه پدرش را از او گرفتند. عبدالله روا هم كه اين روزها چهره آشناي اجراهاي تلويزيوني است تمام خاطراتش با پدر، به عمليات كربلاي 5 مي‌رسد؛ وقتي كه خودش فقط 11ماهه بود. قرار بر اين بود كه اين بار آنها برايمان از پدر حرف بزنند؛ از پدرهايي كه اگر الان كنارشان بودند به قول خودشان دنيا را به پايشان مي‌ريختند، قربان‌صدقه‌شان مي‌رفتند و هر ازگاهي هم مثل همه پدرهاي دنيا براي كارهاي كرده و نكرده‌شان به جانشان غر مي‌زدند. خودشان مي‌گويند كلمه پدر برايشان مثل يك واژه عجيب و غريب است؛ يك كلمه ناآشنا كه با آن مي‌شود خيلي از جاهاي خالي زندگي را پر كرد؛ مثل جاي خالي امضاي پدر پاي قباله ازدواج ليلا يا جاي خالي پدر توي نخستين كار مهدي و يا جاي خالي پدر پاي نخستين اجراي زنده تلويزيوني عبدالله. روز پدر بهانه خوبي بود براي اينكه سراغ بچه‌هايي برويم كه روز پدر و جنس پدرانه‌هايشان با همه آدم‌هاي دوروبرمان فرق مي‌كند.

  • در همه سال‌هاي گذشته حال و هواي روز پدر براي شما چطورگذشته؟

مهدي عباسي: خب، مهم‌ترين فرقش براي ما با بقيه اينجاست كه مثل هميشه پدر نيست! من هميشه سعي مي‌كنم هفته‌اي يك‌بار هم كه شده سري به مزارش بزنم ولي روز پدر حتما مي‌روم.

عبدالله روا: تا يكي‌دو سال پيش كه با مخاطبان زيادي در كارم آشنا شدم حتي روزهاي تولد خودم هم يادم نبود و توي خانواده هم به‌طور عمومي توجه به سالگرد‌هاي مختلف هميشه در درجه چندم اهميت بوده، حتي بنده خدا مادرم چندان خاطرش نيست كه از ما هديه روز مادر دريافت كرده باشد و با وجود اين هيچ وقت گلايه‌اي ندارد. حالا با درنظر گرفتن اين موضوع، همه هميشه به من گفته‌اند كه پدرم خيلي مهربان‌تر از مادرم است؛ براي همين مي‌دانم كه پدرم هم گلايه‌اي ندارد. من از نظر ظاهري شايد جزو آن دسته از فرزندان شهدايي هستم كه به‌نظر مي‌رسد با پدرم رابطه زيادي ندارم چون كمتر مي‌‌رسم بروم سرخاكش چون الان600تا700كيلومتر تا آنجا فاصله دارم. ولي ارتباطم بيشتر ارتباط باطني است؛ يعني چيزي كه خودم از پدرم درك مي‌كنم. هر لحظه احساس مي‌كنم كنارم حاضر است و اين بيشتر توي زندگي‌ام متجلي بوده، به‌خاطر همين براي من از اول فروردين تا روز آخر اسفند‌ماه هر‌روز روز پدر است.

ليلا وزيني: من مثل آقاي عباسي هميشه سعي مي‌كنم كه سرخاك پدر حاضر باشم. حالا نمي‌دانم كه چقدر باهم هم حس هستيم! ما وقتي سر خاك مي‌رويم همان سنگ براي ما باباست، براي ما موي سفيد باباست، براي ما دست باباست. احساس مي‌كنم كه مزار شهدا يك تكه از بهشت است و سنگ قبر باباي من يك تكه از دلم. من روز پدر را قطعا به مادر هم تبريك مي‌گويم چون مادرم ظرافت زن بودن را فراموش كرد تا ما بچه‌ها كمبود نداشته باشيم. روز مرد روز مادرم است چون او كاري كرد كه خيلي از مردها نكردند.

  • خب، تعريف و درك شما از رابطه پدرانه چقدر با بقيه فاصله دارد؟

عبدالله روا: ما خيلي كمتر از بقيه بچه‌هاي مردم «پدر» را درك كرده‌ايم. خانم وزيني 2‌ماه قبل از تولدشان پدرشان شهيد شده. خود من توي 11ماهگي پدرم را از دست دادم و مهدي حتما خاطرات زيادي با پدرش ندارد. ما هيچ‌وقت تجربه فرزند يك«پدر»بودن را نداشته‌ايم. يا تجربه يك محبت پدرانه و آن چيزي كه به‌صورت ظاهري بقيه از آن برخوردار هستند را نداشته‌ايم و خب، همه اينها دست به‌دست هم مي‌دهند كه ما درك كمتري نسبت به اين موضوع داشته باشيم. كلمه پدر براي ما مثل واژه شپهتوته! همين قدر عجيب و غريب كه شما براي بار اول آن را مي‌شنويد و اصلا نمي‌دانيد كه چي هست! براي خيلي از ماها واژه پدر چنين چيزي است!

  • كجاي زندگي‌ خودتان بيشتر از همه جا و هميشه جاي خالي پدر را احساس كرديد و گفتيد اينجا جايي است كه ديگر حتما بايد مي‌بود؟

عبدالله روا: عظيم زارع شعري دارد با اين حال كه «امشب عروسي مي‌كنم جاي تو خالي/ پاي قباله جاي امضاي تو خالي» اين فكر مي‌كنم لحظه‌اي هست كه پدر بايد حتما مي‌بود!

مهدي عباسي: من آلبومي دارم كار مي‌كنم اين روزها به اسم «اين خونه، بي‌تو!» كه وصف حال خودم با پدرم است. جايي هست كه اينطور حرف مي‌زند «چقدر درد دارم از اين طعنه‌ها/ تو نيستي من اين درد به كي بگم؟/ ازم وقتي مي‌پرسه بابات كجاست؟/ به يه همكلاسي بايد چي بگم؟»

ليلا وزيني: روزي كه تمام وجودم پر مي‌كشيد كه ‌اي كاش بابا بود، روز عروسي‌ام بود؛ وقتي كه قرار بود بابا دستم را به‌ دست همسرم بسپارد و بگويد دخترم، همه وجودم، دست تو امانت باشد. اما بابا نبود، حيف!

  • تا حالا شده توي خلوت خودتان از پدر گله كرده باشيد براي نبودنش يا رفتنش؟

مهدي عباسي: بله! گاهي وقت‌ها كه خيلي اذيت مي‌شويم يا تحت فشار قرار مي‌گيريم گله مي‌كنيم. من خيلي وقت‌ها كه ناراحتم يا سر خاكش مي‌روم يا عكسش را توي گوشي نگاه مي‌كنم، سريع شروع مي‌كنم به گله كردن ولي با اين‌حال الحق والانصاف هم ديدم كه هميشه پدرم پشتم بوده و هست! من خيلي وقت‌ها توي زندگي‌ام به گرفتاري‌هايي رسيده‌ام كه به قول معروف ماجرا «به مو رسيده ولي پاره نشده» و ايمان دارم كه آنجا حتما ردپاي بابا بوده.

  • بين محيط‌هاي مختلف از اينكه فرزند شهيد هستيد حرفي مي‌زنيد؟

ليلا وزيني: نه اينكه هرجا برسيم بعد از سلام عليك شروع كنيم بگوييم ما فرزند شهيديم ولي اگر صحبتي باشد راحت اين موضوع را بيان مي‌كنيم!

عبدالله روا: باباي من اگر خلافكار هم بود من ازش مي‌گفتم ديگر چه برسد به اينكه باعث افتخارم هم باشد. باباي من رفته جان خودش را براي مملكت داده آن‌وقت من از گفتنش خجالت بكشم؟

مهدي عباسي: باعث تأسف است كه خيلي از همدرد‌هاي من نمي‌گويند كه فرزند شهيدند ولي من اگر قبلا آرام مي‌گفتم بچه‌شهيدم، امروز شده روي سينه‌ام بنويسم بچه شهيدم، اين كار را مي‌كنم!

  • فكر مي‌كنيد چرا بايد از گفتنش ابا داشته باشند؟

مهدي عباسي: ببينيد! بچه‌هاي امثال ما سال‌هاست كه از بعضي‌ها متلك مي‌شنوند و اين متلك‌ها آنقدر جمع شده كه به‌دنبالش خيلي‌ها ديگر از اين موضوع حرف نمي‌زنند ولي من حرف مي‌زنم.

ليلا وزيني: ببينيد! اين موضوع بين آدم‌هاي مختلف متفاوت است؛ مثلا من وقتي توي دانشگاه براي بار اول گفتم كه فرزند شهيدم تا چند روز صحبت بعضي‌ها اين بود كه با سهميه آمدم دانشگاه و حتي بچه‌ها تا مدتي از من دوري مي‌كردند و يا سؤال مي‌كردند كه چقدر حقوق مي‌گيرم؟ چه وام‌هايي به من تعلق مي‌گيرد؟ ولي خود همان بچه‌ها بعدا به من مي‌گفتند كه همه اينها اگر هم واقعيت باشد باز هم چيزي نيست چون تو بابا نداري.

  • چه چيزي بيشتراز همه، بچه‌هاي شهدا را آزار مي‌دهد؟

عبدالله روا: چيزي بين همه بچه‌هاي شهدا مشترك است؛ اينكه هيچ وقت از غم‌ها و حوادث و اتفاقات مختلف، متلاطم نمي‌شوند چون در وضعيت قرمز به دنيا آمده‌اند و توي شرايط بحراني بزرگ شده‌اند. براي ما چيزي عادي به‌نظر مي‌رسد كه اگر كسي ديگر با آن شرايط مواجه شود احتمالا فكر مي‌كند كه يك بحران بزرگ است. ما كلا در يك شرايط بحراني روحي بزرگ شديم؛ نه اينكه فكر كنيد كه در تلاطم بزرگ شديم؛ انگار كه يك شرايط عادي داشتيم ولي هميشه يك نوع نگاه آزاردهنده برايمان وجود داشت. نمونه ساده آن مدرسه ما بود؛ اينكه همه مي‌خواستند باباي آدم باشند اين خيلي چيز بدي بود؛ اينكه معلم اداي بابا درمي‌آورد، ناظم و همسايه هم همين‌طور و اين چيز زجردهنده‌اي است.

مهدي عباسي: چيزي هست كه خيلي دلم مي‌خواهد از آن صحبت كنم؛ اينكه روزي اگر پدران ما رفتند و جنگيدند به خاطر اين بود كه آنها بي‌تفاوت نبودند ولي ما بي‌تفاوت شديم. خيلي براي ما بد است كه يكي توي ميدان كاج با چاقو آدم بكشد و ما بايستيم، تماشا كنيم و فيلم بگيريم. و من دلم مي‌خواهد كه نه فقط توي سرزمينمان بلكه جهاني عاري از بي‌تفاوتي داشته باشيم.

  • روز مرگ صدام چه احساسي داشتيد؟

مهدي عباسي: خوشحال نشدم چون صدام آنقدر جنايت كرده كه با همه اين جنايت‌ها دوست داشتم مي‌ماند و عذاب مي‌كشيد.

ليلا وزيني: من هم دقيقا با آقاي عباسي هم‌نظرم كه‌اي كاش زنده مي‌ماند و به عاقبتي مي‌رسيد كه قطعا عاقبتش بي‌عاقبتي بود.

  • وقتي به‌خود «جنگ» مي‌رسيد به چه چيز‌ي فكر مي‌كنيد؟

عبدالله روا: خود جنگ از نظر من يكي از منحوس‌ترين چيزهايي است كه تا حالا توي دنيا به‌وجود آمده. شايد خيلي كوتاه اگر بخواهم جواب بدهم ياد يكي از شعرهاي قيصر مي‌افتم: «شهيدي كه برخاك مي‌خفت/ سرانگشت درخون خود مي‌زد و مي‌نوشت/ دو سه حرف برسنگ / به اميد پيروزي واقعي/ نه در جنگ/ كه برجنگ» به‌نظرم‌ اي كاش از اول هيچ جنگي نبود، اينجوري هيچ وقت نه يتيمي وجود داشت نه طعنه‌اي! من خودم يك‌بار توانستم براي پدرم شعر بگويم و قاعدتا خيلي از حرف‌هايي كه خيلي سخت روي زبانم مي‌آمد توي شعرم آمده بود؛ دلم مي‌خواست حتي اين شعر هم نبود؛ چون اگر جنگي وجود نداشت اين شعرهم وجود نداشت! دلم مي‌خواست كه من آنقدر زود درگير اين سؤالات سنگين نمي‌شدم! خود ما الان مثلا بايد توي دوراني مي‌بوديم كه كمي با پدرمان به اختلاف بخوريم يا نظراتمان باهم فرق كند يا مثلا كاري مي‌كرديم كه پدرمان زنگ مي‌زد سرمان داد مي‌كشيد! نه مثل الان كه همه انتظار دارند ما مثل پدرهاي خودمان باشيم! باورتان مي‌شود كه الان من 3 سال از پدر خودم بزرگ‌ترم ولي هميشه احساس مي‌كنم كه من يك وظيفه دارم.

  • مگر جنس بزرگ‌شدن شما با بقيه چه فرقي داشت؟
عبدالله روا:

اشتباهات ما را از كودكي خواه‌ناخواه بزرگ‌تر ديدند و دورمان كردند از آزمون و خطاهايي كه گاهي وقت‌ها يك بچه به آن احتياج دارد. اي كاش ما مي‌توانستيم مثل همه مردم عادي دنيا بچگي كنيم يا مثل همه مردم عادي دنيا اشتباه كنيم؛ اشتباهي كه شايد يك دختر يا پسر جوان انجام بدهد چيزي نباشد ولي اگر من انجام بدهم خيلي اشتباه بزرگي به‌نظر برسد. به‌عنوان مثال يك نفر مي‌رود نظامي مي‌شود. به او مي‌گويند شما كه الان توي نظام هستي اگر اشكالي به‌وجود بيايد تو را مي‌برند دادگاه ويژه نظاميان؛ يعني مثلا اگر قند‌خوردن جرم باشد اگر مردم عادي قند بخورند يك سيلي به او مي‌زنند ولي اگر يك نظامي همان قند را بخورد به او دوتا سيلي مي‌زنند. ولي خب، در ازاي آن وقتي يك شخص قبول مي‌كند كه يك نظامي باشد يك چيزي هم به‌دست مي‌آورد و در قبالش محدوديت‌ها را قبول مي‌كند. ولي براي ما از اول انگار يك دادگاه نظامي به‌صورت مجازي وجود داشت كه خيلي سنگين‌تر وسخت‌‌تر از همه دادگاه‌هاي واقعي دنيا بود.

  • اگر فرزند شهيد نبوديد فكر مي‌كنيد دوباره همين جايي قرار داشتيد كه الان هستيد؟

ليلا وزيني: چيزي هست كه دلم مي‌خواهد از آن حرف بزنم. بابا در 24سالگي در عمليات نصر4‌شهيد شد. تولد 24سالگي‌ام غم‌انگيزترين تولد عمرم بود. به‌خودم گفتم بابا حالا من يك‌سال از شما بزرگ‌تر شدم! من وقتي به دنيا آمدم پدري نداشتم قطعا به‌نظرم وقتي از اين حرف مي‌زنند كه ناف طرف با فرزند شهيدبودن بسته شده براي من از اول هم اينطور نبود؛ يعني به شكلي كه بخواهم مجبور به چيزي باشم. براي همين فكر مي‌كنم اگر هر شرايط ديگري هم پيش مي‌آمد من همين جايي بودم كه الان هستم.

عبدالله روا: اگر بابا بود احتمالا خيلي با الان فرق مي‌كردم. خيلي بيشتر به من خوش گذشته بود. احتمالا خودم كمتر با مشكلات مواجه شده بودم. البته آدم سختي‌هايي كه توي زندگي‌اش مي‌بيند تبديل به سرمايه‌هاي زندگي‌اش هم مي‌شود و ما به‌واسطه سختي‌هايي كه لاجرم مجبور بوديم تحمل كنيم ‌مقداري آدم‌هاي خودساخته‌تري هستيم.

  • از خاطرات پدر چه چيزي را بيشتر از همه دوست داريد؟

ليلا وزيني: متأسفانه همان اوايل بسياري از اين يادگاري‌ها از ما گرفته شد و ما هيچ وقت نفهميديم كه چي شد؟ هر وقت سراغش را گرفتيم گفتند كه توي موزه است، حالا كدام موزه ما هم نمي‌دانيم ولي من از پدر يك دست لباسش را كه گلوله به قلبش اصابت كرده و سجاده و مهرش به يادگار داريم.

عبدالله روا: تسبيحش

مهدي عباسي: يك كيف چرمي

  • پدرهايتان در وصيت‌نامه‌ شان به شماها اشاره كرده‌اند؟

ليلا وزيني: نه فقط يكي كه حتي سه چهار تا! چون آنها براي هر عملياتي كه مي‌رفتند يك وصيت نامه مي‌نوشتند.

عبدالله روا: بله، پدرم براي من نوشته: «شما فكر كن جايي بنشيني كه هر لحظه‌اش يك خمپاره كنارت مي‌زنند و هر لحظه منتظر مرگي و حتي نسبت به آن مشتاقي و آرزومندي.»

مهدي عباسي: من پدرم يتيم متولد شده بود و خودش خيلي سختي كشيده بود. انگار يتيمي توي خانواده ما ارثي است(مي‌خندد). براي مادرم نوشته بود كه من خيلي سختي كشيدم تو اجازه نده كه بچه‌هاي ما هم سختي بكشند!ولي ما سختي كشيديم، خيلي هم كشيديم!

  • توي وصيت‌نامه برايتان گفته‌اند كه چرا مي‌جنگند؟

عبدالله روا: راستش را بخواهيد پدر من خيلي اهل زدن حرف‌هاي فلسفي توي وصيت‌نامه‌اش نبوده و از طرفي هم من فكر مي‌كنم كه شهدا خيلي اهل حرف زدن نبودند آنها اهل عمل كردن بودند. شما جاي پدر من حرف بزنيد؛ بچه 11ماهه را مي‌گذارد توي بغل مادرش، بعد عمه بچه كه خواهر خودت باشد بچه را دوباره مي‌دهد دست‌ات، بعد دوباره بچه را پس مي‌‌دهي. بعد دوباره عموي بچه او را مي‌دهد دست‌ات و باز دوباره او را از شيشه ماشين مي‌دهي بيرون و بعد هم مي‌روي و 45روز بعدش هم شهيد مي‌شوي.

  • كجاي زندگي وقتي روي يك بلندي ايستاديد صداي دعاهاي پدرتان را شنيديد؟

عبدالله روا: همه اتفاقاتي كه منجر به ورود من به تلويزيون شد جوري بود كه نمي‌توانستم آنقدر خوش‌شانسي بياورم و فكر مي‌كنم اينجا جايي بود كه خيلي ردپاي پدرم درش مشخص بود. البته اين را هم بگويم كه من براي انتخاب شغلم خيلي دقت كردم چون هميشه دلم مي‌خواست جايي باشم كه براساس اتصالم به يك آدم بزرگ مثل پدرم، روي من قضاوتي نشود.

  • فكر مي‌كنيد خود شماها اگر روزي پدر شديد پدر‌هاي فوق‌العاده‌اي خواهيد شد؟

مهدي عباسي: من هنوز ازدواج نكرده‌ام ولي هميشه توي ذهنم هست اگر روزي بچه دار شوم همه دنيا را به پاي بچه‌ام مي‌ريزم چون هيچ‌وقت هيچ‌كس دنياي خودش را به پاي من نريخت.

کد خبر 293661

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha