از ماجراهای درون این سریال، درست یا غلط بودن رفتار شخصیتهایش گرفته تا حواشی و شایعات پیرامون آن که مدتی است روی جلد بعضی نشریات جا خوش کرده است.
در میان این حرفها و حدیثها که پیرامون سریال نرگس شنیده میشود یکی از آنها که برای مدتی نقل محافل شد ماجرای جایگزینی ستاره اسکندری بهجای پوپک گلدره بود. حکایت ناگوار تصادف پوپک گلدره و مرگ او پس از ماهها بستری بودن را همه شنیدهاند.
مرگ یک هنرمند همواره دردناکتر از حد معمول جلوه میکند، این مورد هم چنین بود و همدردی بسیاری را هم برانگیخت که واقعاً در نوع خود کمسابقه بود.
به هر حال زمانی که پس از گذشت نزدیک به یکسوم سریال نرگس، بخشهای موجود از بازی پوپک گلدره پایان یافت و نوبت نمایش نقشآفرینی ستاره اسکندری رسید.
این مسئله در ابتدا واکنشهای مختلفی را برانگیخت؛ واکنشهایی که بسیاری از آنها طبعاً بیشتر از سر احساسات بود بهخصوص اینکه پوپک گلدره درگذشته بود و خواه ناخواه در پیرامون او سمپاتی خاصی هم وجود داشت.
با این اوصاف با یکسری فرضهای از پیش مشخص در مقایسهای که میان اسکندری و گلدره صورت میگرفت کفهترازو به سمت گلدره سنگینی میکرد.
این مسئله نیز چندان دور از ذهن نمیتوانست باشد و بیشک خود ستاره اسکندری به هنگام قبول ایفای نقش نرگس پس از عدم امکان همکاری گلدره، چنین اتفاقی را میتوانسته پیشبینی کند.
علاوه بر رابطه احساسی خاص تماشاگران با گلدره و سمپاتی عاطفی بهوجود آمده، از آنجا که او ایفاگر نخست این نقش بوده از شرایط مطلوبتری برای ایجاد ارتباط با تماشاگر برخوردار بود؛ چرا که در شروع سریال زمانی که تماشاگر هنوز ذهنیتی از این نقش نداشت بازی پوپک گلدره به آن عینیت بخشید؛ بهخصوص اینکه معمولاً قسمتهای نخست هر سریال بهواسطه شرایطی که دارند عمدتاً به معرفی شخصیتها و آشناسازی تماشاگر با آنها اختصاص پیدا میکند.
بنابراین شخصیت نرگس در این سریال با شمایل پوپک گلدره و جنس بازی او در ذهن تماشاگران نقش بست و به آن عادت پیدا کردند. اما در میانه راه وقتی قرار شد بازیگر دیگری این نقش را ادامه دهد فینفسه با مشکلات بسیاری دست به گریبان بود.
او دیگر از شرایط خاص قسمتهای نخست که صرف معرفی و آشناییها میشود نمیتوانست بهرهمند شود.
با وجود اینکه تماشاگر ذهنیت دیگری درباره این نقش داشت یکباره وارد ماجرا میشد. پس دور از انتظار نیست که برای تماشاگر، غریبه و غیرقابل قبول جلوه کند و بر همین اساس ایجاد دافعه نموده و تماشاگر را پس بزند.
دشواری کار تنها به این ختم نمیگردید؛ چرا که این پارادوکس همواره در ادامه سریال وجود داشت. هر بار که به هر دلیل ذهن تماشاگر به گذشته بازمیگشت تصویر دیگری را به یاد میآورد. بنابراین ستاره اسکندری نهتنها در جا انداختن خود به عنوان نرگس میکوشید بلکه باید بهگونهای جلوه میکرد که آن تصور پیشین را از این شخصیت کنار زده و بتواند همراهی تماشاگر را بهدست آورد.
از همین رو قابل پیشبینی بود که تماشاگران مجموعه نرگس از همان نخستین قسمتهایی که ستاره اسکندری در این نقش روی صفحه تلویزیون قرار میگرفت، احساسی دوگانه و حتی غریبه با او داشته باشند و بر همین اساس بسیاری حضور او را ناموفق ارزیابی کنند بدون آنکه به دشواری کار توجه داشته باشد.
اما حالا با گذشت چندین قسمت از حضور ستاره اسکندری به نقش نرگس فرصت آن فراهم آمده است تا نگاهی منصفانهتر به این مسئله داشته باشیم.
بدون آنکه قصد پرداختن به نقاط قوت یا ضعف این مجموعه تلویزیونی را داشته باشیم و یا اینکه قصد مقایسه هنر و قدرت میان این دو بازیگر (گلدره و اسکندری) در میان باشد، تنها تمرکزی روی این ماجرا داشته باشیم یک نقش واحد با خصوصیاتی ثابت و از پیش معین توسط دو بازیگر با دو جنس بازی متفاوت چه نتایجی دربرداشته است.
دو بازیگری که در گذشته نقشآفرینیهای خوبی از آنها شاهد بودهایم، اما هریک از قابلیتها و تواناییهای متفاوتی برخوردارند، شگردهای متفاوتی را در بازیگری بهکار میگرفتهاند و به همین واسطه شیوه کار آنها جنس بازیشان با یکدیگر فرق داشته است.
اما با توجه به شرایط پیشآمده مجبور بودهاند هر دو یک شخصیت را بازی کرده و به اجرا بگذارند. از آنجایی که نویسنده فیلمنامه سریال اشاره دارد که از همان ابتدا برای نقش نرگس پوپک گلدره را در نظر گرفته و شاید بر اساس این انتخاب این شخصیت را پرداخته است.
بنابراین نه تنها گلدره به عنوان بازیگر بخشهایی از ویژگیهای فردی خود را به آن تحمیل کرده است. بلکه این مسأله حتی پیش از آن با توجه به در نظر گرفتن این بازیگر برای نقش نرگس در فیلمنامه نیز با توجه به قابلیتهای خاص این بازیگر شخصیت نرگس شکل گرفته است.
با در نظر گرفتن گذشت یک سوم این مجموعه و جا افتادن شخصیت نرگس و آشنایی تماشاگر با خلق و خو و شمایل این شخصیت وقتی قرار میشود ستاره اسکندری جای او را بگیرد با توجه به جدی بودن فضای فیلم و در نظرگرفتن این بازیگر برای ادامه کار بدون ایجاد تغییر در فیلمنامه اسکندری در واقع باید نرگسی که گلدره در اذهان شکل داده است را با همان ویژگیها و خصوصیات بازی کرده و ادامه دهد.
چرا که فرض بر ادامه حضور شخصیت نرگس در سریال گذاشته شده و از آنجایی که قرار نیست با نرگس دیگری هم روبهرو باشیم هر گونه تغییر در فیلمنامه با توجه به شیوه کار این بازیگر جدید منتفی است.
بنابراین ستاره اسکندری باید در مسیری حرکت کند که از پیش مشخص است و در حقیقت تا جای ممکن سعی در نزدیک کردن خود به شمایل قبلی نرگس داشته و حتی به شکلی کنترل شده شگردهای معمولی بازیگریاش را کنار گذاشته و از شاخصههای کار پوپک گلدره برای بازآفرینی این نرگس داشته باشد.
درست است که به ناچار ظاهر نرگس تغییراتی کرده، اما فرض بر آن است که در قصه این نرگس همان نرگس قبلی است، بنابراین کنشها و واکنشهای او نیز باید همانی باشد که در گذشته از او شاهد بودهایم، چرا که تنها با همین شیوه است که میتوان به نتایج از پیش معین رسید.
بیشک خود فیلمساز نیز قصد آن را نداشته است که با تغییر بازیگر شخصیتی دیگرگونه را در سریال به کار گیرد و به انسجام آن بیش از پیش لطمه وارد کند. با توجه به اینکه سعی بر آن بوده تا بازیگر جایگزین تا حد ممکن شباهتهای ظاهری هم با پوپک گلدره داشته باشد.
به این ترتیب فیلمساز ظاهرا برً انسجام کار خود توجه داشته است، اما اینکه تا چه میزان توانسته با کنترل بازیگر جدید و نزدیک ساختن او به شخصیت قبلی در این زمینه موفق شده باشد، بحث دیگری است.
اما حاصل کار ستاره اسکندری به نقش نرگس به گونهای متفاوت با آنچه پیش از این با بازی گلدره شاهد بودهایم، به نظر میرسد.
البته این به آن معنا نیست که اسکندری بازی ضعیفی در این مجموعه از خود به اجرا گذاشته باشد، اما چگونگی بازی او دارای ویژگیها و ریزهکاریهایی است که در نهایت شخصیتی را ساخته است که نسبت چندانی با آنچه در یک سوم ابتدای فیلم شاهد بودهایم ندارد.
این درحالی است که ستاره اسکندری به نقش نرگس توانسته است به گونهای عمل کند که همدلی و همراهی بیشتری را در تماشاگر برمیانگیزد. نرگسی که مهربانتر، آرامتر و حسابشدهتر عمل میکند.
شخصیت که گویی در بروز واکنشهایش بیشتر تابع عقل و حسابگری خود به نظر میرسد، اما نرگس با بازی پوپگ گلدره بیشتر تابع احساس خود به نظر میرسید.
واکنشهای تند و سریع نشان میدهد اگر در مقابل شوکت میایستد بیشتر بر اقتدار شخصی خود تکیه دارد تا اینکه تابع حسابگری به نظر آید، بنابراین در موقعیتهای مختلف این سریال پوپک گلدره با توجه به موضعی که نسبت به شخصیت شوکت گرفته عمل میکند، اما نرگس ستاره اسکندری به نظر میرسد در انتظار تغییر و بهبود رفتاری آدمهاست، حتی اگر نسبت به آن مشکوک نیز باشد.
بیتردید هر بازیگری دارای پارهای ویژگیهای فردی و شگردهای همیشگی است که اغلب با توسل به آنها در قالب نقشهای مختلف قرار میگیرد و حتی تا اندازهای نیز از فردیت خود را نیز در این نقشها با خود به همراه میکشد.
تفاوت این دو نرگس بدون آنکه بحث خوب بازی کردن یا نکردن آنها باشد به دلیل تفاوتهایی که این دو بازیگر داشتهاند به نتایج دیگرگونهای هم ختم شده است، اما اینجاست که یک کارگردان دقیق باید حضور خود را بر بازیگرانی که در اختیار گرفته تحمیل کند و آنها را تحت کنترل و راهنمایی خود قرار داده و آن بازی مورد نظر را طلب کند.
بیشک با توجه به حوادث پیشآمده و تغییر ناگزیر بازیگر اصلی این مجموعه سیروس مقدم باید با حساسیت بیشتری روی کار بازیگر تازهاش نظارت داشت و دست او را در اجرای نقش تا این اندازه بازنمیگذاشت.
معمولاً هرگاه در فیلم یا مجموعهای بازی کاملاً متفاوت و دگرگون شده از یک بازیگر میبینیم باید برای یافتن دلایل آن به نحوه کار سازنده آنها توجه داشته باشیم.
فیلمساز به عنوان صاحب اثر است که گروه همکار را به آن جهت که مورد نظر خود است هدایت میکند.
اما در نرگس چنین اتفاقی نیفتاده است شاید اگر سیروس مقدم از عهده کنترل بازی اسکندری برآمده نتیجه کار از انسجام بیشتر و یکدستی قابل قبولی برخوردار میگردید.
به این ترتیب بازی خوب ستاره اسکندری و تمام دشواری و حساسیتی که در این کار با آن دست به گریبان بوده نیز جلوه بیشتر و بهتری میتوانست پیدا کند.