دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴ - ۰۷:۱۱
۰ نفر

میترا شکری: سامانسرای لویزان نخستین مرکز شبانه‌روزی کاهش آسیب‌های اجتماعی زنان است که توسط شهرداری تهران راه‌اندازی شده است.

آمده‌اند تا سامـان بگیـرند

زناني كه در اين مركز حضور دارند همگي از نداشتن خانواده و جايي براي زندگي رنج مي‌برند، اغلب اعتياد دارند و براي بهبود به اين مركز آمده‌اند. اينجا خانه اميدي است براي كساني كه سال‌هاست در انتظار روزنه‌ نوري هستند تا شايد نور اميدي باشد براي رسيدن به مسير درست زندگي و‌ ترك اعتياد.

  • ون‌هاي سفيدرنگ

اگر در خيابان ون‌هاي سفيدرنگي را ديده‌ايد كه روي آنها نوشته «جمع‌آوري متكديان و بي‌خانمان‌ها» و درباره آنها اطلاعات درستي نداريد، بايد بدانيد مدت زيادي است كه شهرداري تهران براي جمع‌آوري كساني كه سرپرست ندارند و بي‌خانمان هستند، مكان‌هايي را به اسم سامانسرا راه‌اندازي كرده است و در آنجا به كساني كه عموما اعتياد دارند كمك مي‌كند تا بتوانند زندگي تازه‌اي را شروع كنند. ون‌هاي شهرداري معمولا دستفروش‌ها، بي‌خانمان‌ها، متكديان و كارتن‌خواب‌هاي معتاد را از سطح شهر جمع‌آوري مي‌كنند و آنها را طبق وضعيتي كه دارند به بهزيستي يا سامانسرا تحويل مي‌دهند. سامانسراي لويزان كه تنها سامانسراي زنانه تهران‌ است در شرقي‌ترين نقطه تهران قرار دارد.

  • خانه اميد

سامانسراي لويزان ساختمان نوساز و سفيدرنگي است كه سال‌هاست سرپناه زنان بي‌خانمان و بي‌سرپرست است. اين مركز را سازمان رفاه، خدمات و مشاركت‌هاي اجتماعي شهرداري تهران راه‌اندازي كرده و هدفش اين است كه بتواند به اين زنان كمك كند تا راه ديگري به غير از خلاف و اعتياد براي خودشان انتخاب كنند.براي كساني كه روزهاي زيادي را در خيابان‌هاي شهر و پارك‌ها گذرانده‌اند، جايي كه سقف داشته باشد برايشان مثل آرزو است و سامانسرا به گفته خودشان برايشان بهشت است. آنها در اين مركز، هر قدر كوتاه، مي‌توانند لذت زندگي را تجربه كنند. حضور در اين مركز معمولا يك دوره تقريبا يك ماهه، همراه با غذا، جاي خواب، خدمات پزشكي و روانپزشكي و البته كلاس‌هاي آموزشي است اما گاهي اوقات مواردي وجود دارد كه به صلاحديد مسئولان مي‌توانند دوره 21روزه‌شان را تمديد كنند و روزهاي بيشتري را در اين مركز بگذرانند.

  • سن و سال مطرح نيست

براي رسيدن به طبقه اول سامانسرا بايد از حياط و حراستي كه آنجا وجود دارد بگذريم و پله‌هاي آهني را بگيريم و بالا برويم تا برسيم به طبقه اول كه اتاق مديريت، اتاق مشاوره و بخش اداري در آن قرار دارد. روي پنل‌هايي كه بر ديوارها نصب است عكس‌هايي از بازديد مسئولان و هنرمندان به چشم مي‌خورد. شهردار تهران،اعضاي شوراي شهر، هنرمندان، ورزشكاران و خيلي از مسئولان مملكتي براي بازديد از اين مركز آمده‌اند و هر كدام به‌نحوي قدمي براي بهبود اوضاع آنها برداشته‌اند. زنان با لباس يكدست صورتي در طبقه اول تردد مي‌كنند و هركدام بنا به كاري كه دارند وارد اتاق‌هاي مختلف مي‌شوند. براي ورود به سامانسرا سن و سال مطرح نيست؛ از دختران جوان تا زناني كه گاهي سن و سال‌شان به 60سال مي‌رسد در اين مركز حضور دارند. وقتي پاي صحبت‌هايشان مي‌نشينيم مشكلات زيادي دارند اما محال است در ديدار نخست و زماني كه نگاه‌شان مي‌كني لبخند نزنند. آنها از اينكه مدتي است توانسته‌اند به جاي آسفالت‌هاي تهران روي تخت‌هاي مرتب بخوابند احساس خوبي دارند. زماني كه زنان توسط ون‌ها به اين مركز مي‌رسند قبل از هر كاري مشخصات‌شان گرفته مي‌شود تا با خانواده‌هاي‌شان درخصوص وضعيت آنها صحبت كنند. البته بعضي از زنان همكاري نمي‌كنند و درباره محل زندگي و شماره تماس‌شان دروغ مي‌گويند و همين مسئله كار مددكاران را سخت‌تر مي‌كند. آنها فكر مي‌كنند اگر دورغ بگويند كه كسي را ندارند مي‌توانند زمان بيشتري در اين مركز بمانند. بعد از اينكه مشخصات افراد، سوءسابقه آنها، بيماري واگيردار احتمالي و... مشخص شد مسئولان سامانسرا با تعامل بهزيستي و ارگان‌هاي قضايي درباره افراد تصميم‌گيري مي‌كنند. گاهي اوقات حكم بر آن مي‌شود كه بعضي از زنان براي مدتي راهي بهزيستي شوند و برخي ديگر با مساعدت مسئولان سامانسرا به خانه‌هايشان بر‌گردند. اگر همراه اين زنان كودكي باشد مددكاران سعي مي‌كنند بچه را به پدر يا خانواده درجه يك كه شرايط نگهداري از او را دارند بدهند. در غيراين صورت معمولا به شيرخوارگاه مي‌رود تا مشكل مادرشان برطرف شود و بتواند با خانواده زندگي كند.

  • مثل يك خانه گرم

در سال‌هاي گذشته در تهران مراكزي راه‌اندازي شد تحت عنوان دي‌آي‌سي (DIC). در اين مراكز كه هم زنانه دارد و هم مردانه، وضعيت به اين شكل است كه معتادان شب‌ها ساعت 6عصر وارد آن مي‌شوند و با گرفتن يك وعده غذاي گرم و جاي خواب كمي استراحت مي‌كنند اما 6صبح روز بعد مجبور هستند آن مكان را ترك كنند. اگر سري به اين مراكز زده باشيد، معمولا معتادها قبل از ورود جلوي در مركز يا سر كوچه آن در حال مصرف مواد هستند و بعد از وارد شدن تنها كاري كه مي‌كنند اين است كه يك غذاي گرم بخورند و بخوابند. اما سامانسرايي كه شهرداري تهران راه‌اندازي كرده است با اين مراكز كاملا متفاوت است. سامانسرا مانند يك خانه خودماني و امن است با اين تفاوت كه به جاي 5نفر در آن بيش از 100 نفر زندگي مي‌كنند؛ 100نفري كه قصه زندگي‌شان بي‌شباهت به يكديگر نيست و تمام‌شان يك نقطه مشترك به نام «بي‌خانماني» در زندگي‌شان دارند.زنان هر روز صبح كه از خواب بيدار مي‌شوند تا شب برنامه‌هاي متفاوتي دارند. آنها به جاي اينكه مثل گذشته به‌دنبال يك تكه نان در خيابان‌هاي تهران تكديگري كنند، تختخوابشان را مرتب مي‌كنند، صبحانه‌شان را ميل مي‌كنند، اگر سيگاري باشند سهميه تعيين شده سيگار روزانه‌شان را مصرف مي‌كنند، به حياط با صفاي‌شان مي‌روند و با وسايل بازي‌اي كه آنجا وجود دارد سرگرم مي‌شوند. اگر وقت دكتر داشته باشند به دكتر مراجعه مي‌كنند يا درخواست مي‌دهند با خانواده‌هايشان تماس بگيرند تا بتوانند با آنها صحبت كنند. هنوز ساعت به يك ظهر نرسيده آنها ناهارشان را خورده و ظرف‌هايشان را هم جمع كرده‌اند و دوباره براي استراحت عصرگاهي به تخت‌هايشان برمي‌گردند. عصرهاي سامانسرا معمولا به كلاس‌هاي تفريحي و هنري و درد دل‌هايي مي‌گذرد كه هر زني با ديگري در ميان مي‌گذارد.

  • هجوم تكان‌دهنده شيشه

اكثر مددجوياني كه در اين مركز حضور دارند به گفته خودشان با مصرف شديد شيشه وارد آنجا شده‌اند. اغلب تعادل روحي ندارند و از بيماري‌هاي مختلف شخصيتي رنج مي‌برند. تعدادي از زنان سامانسرا بر اثر توهماتي كه داشته‌اند به‌خودشان آسيب رسانده‌اند يا آنقدر شرايط خانواده را سخت‌ كرده‌اند كه خانواده‌شان آنها را بيرون كرده و آنها جايي جز خوابيدن در پارك‌ها نداشته‌اند. در سامانسراي لويزان پزشكان و روانپزشكاني وجود دارند كه به شكل روزانه به اين افراد مشاوره‌هاي تخصصي مي‌دهند تا بتوانند مشكلاتي كه به واسطه مصرف مواد توهم‌زا و محرك براي‌شان به‌وجود آمده را كمرنگ كنند و رفته‌رفته آنها را از بين ببرند.

او يكي از جوان‌ترين‌هاست با زخم‌هايي كه پيرترين‌ها هم ندارند
من خوب مي‌شوم

محبوبه 16ساله است. تا قبل از اينكه سراغش برويم خودش دور و برمان نمي‌آيد اما مسئولان خوابگاه مي‌گويند از بهترين دخترهاي اينجاست؛ با اينكه با بدترين وضع وارد خوابگاه شده؛ دختري جوان كه حدس‌زدن سنش از روي قيافه‌اش كار سختي است. اصلا به محبوبه نمي‌آيد كه يك دختر جوان باشد، چه برسد به اينكه بخواهي قبول كني فقط 16سالش است. روي دست‌هايش پر از جاي بريدگي است و يك زخم بزرگ روي ساعد دستش؛ جاي تزريق‌هاي پي‌در‌پي كه هنوز خوب نشده.

خجالت كشيدنش كپي دخترهاي 16ساله است. روي تختش نشسته و با‌ دختري كه صاحب تخت بالايي است حرف مي‌زند. البته فقط محبوبه حرف مي‌زند. آن دختر فقط گريه مي‌كند. انگار چشمه اشكش خيال ندارد خشك شود. بيشتر كه دقت مي‌كنيم حرف‌هاي محبوبه اصلا هم غمگين نيست. دارد از بچه خواهرش حرف مي‌زند كه خيلي خوشگل است و شيرين زبان است و اينها؛ «آخرين باري كه ديدمش 3سالش بود. الان بايد برود مدرسه. خواهرم با شوهرش رفت شهرستان و از آن وقت تا به حال ازش خبري ندارم. من و برادرم با هم زندگي مي‌كرديم. برادرم از من يك سال كوچك‌تر است. الان نمي‌دانم برادرم كجاست. هيچ كدام از هم خبر نداريم.»

زخم‌هاي روي دستش آنقدر بزرگ هستند كه نشود درباره‌شان حرف زد. جاي چاقوها تقريبا خوب شده اما زخمي كه بر اثر تزريق روي دستش مانده شبيه يك سوراخ است. رويش را باند پيچي كرده‌اند. به زخم‌هايش كه اشاره مي‌كنيم خجالت مي‌كشد؛ «به خدا الان ديگه خوب شدم. من مي‌خوام برم بهزيستي. اونجا خياطي يادمان مي‌دهند و از اين كارها. بعد هم مي‌روم بيرون و برادرم را پيدا مي‌كنم و زندگي مي‌كنيم.»

ما هم خيلي دلمان مي‌خواهد همه‌‌چيز به همين آساني باشد كه محبوبه مي‌گويد. بهزيستي و خياطي و بعد هم آزادي و پيدا كردن برادرش؛ «پدرم معتاد بود. مادرم وقتي برادرم را به دنيا آورد رفت شهر خودشان. بعد هم پدرم يك روز رفت و ديگر نيامد. ما پيش عموهايمان مانديم. عموها مي‌گفتند پدرتان توي جوب مرده. بعد ما را فرستادند خانه عمه مان توي شوش. خواهرم را شوهر دادند. بعداز چند وقت هم برادرم از خانه عمه فرار كرد. من هم رفتم دنبالش. همان وقت‌ها پيدايش كردم و با هم زندگي مي‌كرديم؛ هر جايي كه مي‌شد. تا اينكه من را گرفتند و آوردند اينجا.» قصه معتاد شدنش هم خيلي ساده‌تر و نگفتني‌تر از اينهاست كه بخواهد بگويد؛ او هم مثل همه خيابان گرد‌ها. با اين تفاوت كه محبوبه جثه قوي و بزرگي داشته و مي‌توانسته از خودش دفاع كند. خيلي زود وارد يك باند ثبت نشده كيف قاپي مي‌شود و باقي قضايا.

در تمام مدتي كه با محبوبه حرف مي‌زنيم دختري كه روي تخت بالايي نشسته‌گريه مي‌كند. وقتي مي‌خواهيم با او حرف بزنيم يك چيزهايي مي‌گويد كه متوجه نمي‌شويم. تند حرف مي‌زند و با يك لهجه خاص. چهره‌اش مظلوم است. چهارزانو روي تخت نشسته و دانه‌هاي درشت اشك سر مي‌خورد روي گونه‌هايش. وقتي سعي مي‌كنيم شمرده از او سؤال كنيم كه چرا آنقدر گريه مي‌كند ريز مي‌خندد و مي‌گويد: «گريه نمي‌كنم كه، چشمام آب مرواريد دارن خودشون گريه مي‌كنن».

کد خبر 295380

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha