منظورمان از هلو همان سلام است. به قول طراحان جدول «سلام فرنگي». بله، سلام فرنگي به شما دوستان خوب كافه. يادتان باشد، منظورمان از هلو، هلو نيست. همان هلويي كه ميخوريم و موقع خوردنش آب از چك و چانهمان راه ميافتد. منظورمان همان هلو است. آخه داريم خودمان را براي امتحانهاي خرداد آماده ميكنيم و من فقط در اولين كلمهي اولين درس زبان انگليسي ماندهام. «هلو!»
قربان شما،كافهچي
تعبيرگاه خواب
دماغ گلابي!
بخش تعبير خواب در خدمت مشتريان گرامي است. ما اين تعبيرها را ضبط و ثبت كرديم تا براي مشتريان هفتهنامهي دوچرخه هم قابل مصرف باشد. لطفاً قبل از مصرف آن را خوب تكان دهيد.
مشتری: همانطور که میبینید من دختری 16ساله هستم. چند شب پیش خواب دیدم یک ملخِ چندش، آمده، نشسته نوک دماغم. هر چه هم اون رو کیش میکنم، انگاري چسبيده باشه، بلند نمیشه. یک مرتبه برادرم گفت: «صبر کن تا نجاتت بدم.» بعد با مگسکشی سنگینتر از لنگه دمپایی کوبید روی دماغم. ملخ پرید و غیبش زد، اما دماغم عينهو گلابی شد. مادرم مرا دکتر برد و دکتر بعد از معاینه و اینا گفت: «باید دماغت رو عمل کنیم. چون بدجوری انحراف داره. اگه یه ساعت دیرتر اومده بودی، دماغت کنده میشد.» خلاصه دماغم رو عمل کرد و اينقدر كوچولو و ناز شد كه نگو، عينهو آلبالو! تعبير خوابم چیه؟
خوابگزار: دختر گلم اگر میخواهی یک خرج اساسی روی دست بابات بگذاری و خجالت میکشی چرا بحث خواب دماغ را پیش میکشی؟ به نظر من که دماغت هیچ اشکالی نداره و مثل یک گل است نه گلابی. اصلاً برای همین آن ملخ رویش نشسته. البته دیدن ملخ در خواب دلالت بر این دارد که به زودی یک وام کلان گیرتان میآید. و دیدن دماغ نشانهی آن است که جایی نیاز به تعمیر دارد.
بنده فکر میکنم تعبیر خواب تو این است که بابایت باید آن وام کلان را بگیرد و دماغ تو را تعمیر کند. به این نوع وام، «وام دماغ» هم گفته میشود.
خواجه وايرلس مجاني
نيشونوش
ترانهاي براي خرداد رؤيايي
فقط ما از درس و مدرسه شاكي نيستيم. اين ميرزا كافيخان ميكس آبادي هم دادش رفته هوا و دارد خودش را به در و ديوار ميكوبد. بهش گفتيم: كافيجان، چرا خونت را كثيف ميكني؟ يك شعري ترانهاي چيزي ما را مهمان كن. او هم اين ترانه را فيالبداهه سرود و چنان كه ميبينيد و ميشنويد وصف حال است.
آی امان و آی امان و آی امان
(اين قسمت را بايد با چهچهه بخوانيد)
آی امان از دست بابا و مامان (الف)
هی به من گیر دهند از صبح تا شب
درس بخوان و درس بخوان و درس بخوان!
درس بخوان و عاقل و فرزانه شو
بهترین رتبه بیاور در جهان
تكرار الف
دکتر و مهندس و فیلسوف شو
گاز بده، سبقت بگیر از این و آن
دختر عمویت شده رتبهی بیست
حیف تو، عقب بمانی از الآن
تكرار الف
شدهام ضعیف و زرد و گیج و ویج
عینک از چشمم بیفتد بیگمان
من نمیدانم چرا این زندگی
پر شده از تِست و پرسشهای فان؟
تكرار الف
ما برای درسخواندن آمدیم
نه برای پرسش و حدس و گمان
درس بايد روح ما را پر دهد
ببرد تا اوج ابر و آسمان
باز هم تكرار الف
ميرزا كافي خان ميكسآبادي
چت و مت
شكايتكشي!
نيشفشن: شنيدي تعداد زيادي از سارقها و قاچاقچيها به تلويزيون اعتراض كردن؟
نيشخشن: برو بابا! اونايي كه اعتراض كردن، پزشكها بودن، نه قاچاقچيها.
نيش فشن: پزشكها رو كه خبر دارم.
نيش خشن: پس چي؟
نيش فشن: سارقها و قاچاقچيها هم اخيراً اعتراض كردن.
نيش خشن: آخه به چي اعتراض داشتن؟
نيش فشن: به سريال «ميكاييل»!
نيش خشن: آخه چرا؟
نيش فشن: خب، ديگه. اين سريال اونا رو مسخره كرده بود.
نيش خشن: اگه اينجور باشه كه ديگه نميشه فيلم و سريال ساخت.
نيش فشن: چرا نميشه. ميشه دربارهي صدفهاي دريايي، قورباغههاي باغي، بزهاي كوهي و... كلي فيلم و سريال ساخت و هيچكس هم صداشون رو نميشنفه.
نيش خشن: اي بيادب. من از دستت شكايت ميكنم.
نيش فشن: چرا؟
نيش خشن: تو به من اهانت كردي!
نيش فشن: آخ! يادم نبود بچههاي محل به تو ميگن
بز كوهي.
يخ چاي داغ
نيشخوان
اندر حكايت مردي كه از اسرار درون خبر داشت
حکایت کردهاند که در زمانهای قدیم پیری زندگی میکردندی که علم غیب داشتندی و همه به او عموغیبی میگفتندی. روزی جوانی به سرای او رفتندی و دیدندی که هر چه خوردندی با پوست خوردندی. پرتقال خوردندی، با پوست خوردندی. موز خوردندی، با پوست خوردندی. هندوانه خوردندی، با پوست خوردندی. حتی گردو را با پوست خوردندی.
جوان حیران گشتندی و به او گفتندی: «چرا هر چه خوردندی، با پوست خوردندی؟»
گفتا: «من که میدانم درونش چیست، چرا پوستش را کندندی؟»
جوان گفتندی: «بله!»
پاسخ دادندی: «ما اینیم.»
خواب چاكلت
نيشنهاد كتاب
اين كتاب را برخوانا
از كتابخانهي كافه بوي يك كتاب به مشام ميرسد و ميخواهيم به شما نيشنهاد بدهيم كه اين كتاب را بخوانيد. اسم اين كتاب هست: «سنگپا+گُل»
خب، ما هم مثل شما تعجب كرديم كه اين چه ربطي به آن دارد. وقتي كتاب را گشوديم ديديم اينطور نوشته: «سنگپا» هيچ ربطي به «گل» ندارد. اما در زمانهاي كه قناريها بر روي دودكشها و سيمهاي خاردار مينشينند و آواز ميخوانند، تخم گل را هم ميشود در ميان سوراخهاي سنگپا كاشت و منتظر شد جوانه بزند.
اين كتاب حاوي طنزنوشتههاي محمدكاظم مزيناني است و شامل قالبهاي مختلف طنز از جمله شعر، گفتوگو، كاريكلماتور، آگهي بازرگاني و چند چيز ديگر است. طنزهاي اين كتاب، هم شما را ميخنداند و هم به تفكر وا ميدارد. اگر هم نخنداند بالأخره به فكر كه وا ميدارد. ناشر اين كتاب نشر پيدايش (66970270) است.
براي اين كه حرف كافهچي را باور كنيد در اينجا بخشي از داستان منظوم «حكايت آن پري دريايي» از كتاب آورده ميشود. اين داستان به سبك داستان موش و گربهي عبيد زاكاني سروده شده است.
يك زمان، يك پريِ دريايي
نيم ماهي و نيمش انسانا
موي خيسش چو جلبك دريا
ريخته هر طرف پريشانا
چشمهايش به رنگ دريا بود
سرمهاي كرده چشمانا...
آه از آن گريههاي گرمش آه!
در دل شب زمستانا
گريهاش را شنيد يك صياد
اُف به آن مرد نامسلمانا
چون كه زيباپري دريايي
بود در تور او به زندانا
مرد صياد چون پري را ديد
لحظهاي مات گشت و حيرانا
خواست آزاد سازد از بندش
باز اما شد او پشيمانا
تور خود را كشيد و راه افتاد
سوي خانه، مثال دزدانا...
كاپوچينو
نيشخبر
خبر اول اينكه... سلامتي. بالأخره سلامتي هم خودش بهترين خبر است. ما همه اينجا حالمان خوب است و در كمال سلامتي به سر ميبريم. مگر ميشود آدم در جايي همچون دوچرخه كار كند و سالم نباشد. تازه، ما اينجا مرده را هم زنده ميفرماييم. البته بگذريم كه چند روز پيش سردبير يكي از مجلهها آمده بود ديدن ما، موقع برگشت پايش همچين پيچ خورد و كنترل از دستش در رفت كه نگو. فكر كنم ما چشمش زديم. مادرمان از قديم ميگفت چشمت شور است، باور نميكرديم.
خبر دوم اينكه... ما، هي ميديديم يكي از همكاران تندتند از در و ديوار دوچرخه عكس ميگيرد. گاهي هم از درو ديوار هم عبور كرده و از كلهي كچل ما هنگام فكر كردن، از انگشتان بيريخت آن يكي هنگام تايپ گزارش و از دندان ديگري هنگام خواندن لطيفههاي بيمزه و از سوراخ گوش بغل دستي هنگام مصاحبه و اينا. به جان خودمان نميدانستيم قضيه چيست. تا اينكه خبردار شديم براي صفحهي اينستاگرام دوچرخه عكس ميگيرد. فكر كنم آدرس آن صفحه اين است:
docharkheh_weekly
شما هم ببينيد بد نيست.
شنگول خنگولآبادي
نظر شما