شهدایی که بعد از 8 سال دفاع با چنگ و دندان و بعد از هر تفحص، مهمان شهرها شدند، خود حکایت غریب و جدایی داشتند که شاید نقطه اتصال و آشنایی بسیاری از آنها همان حضورشان در جبههها بود و شبهای عملیات.
من که جبهه نرفتم، من که ندیدم شبهای عملیات چطور با همسنگریهای خود خداحافظی میکردید، من که ندیدم چگونه و چطور ناگهان پرکشیدن به آسمان را بر زمینی ماندن ترجیح میدادید، اما نتیجه آن این شد که امروز من آزاد و سرافراز زندگی میکنم.
اما حکایت این تفحص اخیر چیز دیگری است.
همه آنهایی که در این سالها دائم میگفتند جنگ دیگر تمام شده است، این همه شهید گمنام را چرا تفحص میکنند و میآورند، بگذارند شهدا در همان سرزمینی که سر برخاک گذاشتند تا ابد بمانند، این بار نفس بریدند.
تفحص 270 شهید که 175 نفرشان غواص و خط شکن بود و تعدادی از آنها با دستان بسته به شهادت رسیدهاند، تمام خاطرات 8 سال دفاع مقدس را بار دیگر زنده کرد. 8 سالی که همه هدف، دفاع از کشور و دین و ناموس بود. گویا یک همبستگی نانوشته میان مردم شکل گرفته بود.
پیدا شدن این شهدا باعث شد باردیگر برای آنهایی که روزی از زیر قرآن ردشان کردیم و وقتی راهی جبهه شدند و برایشان دست تکان دادیم و با نوای کربلا از دید ما محو شدند، قلبهایمان بتپد.
حالا امروز به خانه برگشتهاند...
برادر عزیزم که با دست بسته شهیدت کردند، چون از دستهای باز و آزاد تو میترسیدند.
به خانه خوش آمدی...
دلنوشته زهرا حیدری مدیر اداره اخبار «استانها»ی ایسنا.
نظر شما