من گفتم: «نميشود كه برگشت!...»
گفت: «فرض كنيم ميشود.»
گفتم: «اين دفعه شايد بروم رياضي بخوانم.»
اما بعداً ديدم جوابي كه دادهام جواب چندان درستي نميتوانسته باشد. حتي شايد صادقانه هم نبود. بديهي است كه اين برگشتن فقط تجربهاي فكري يا thought experiment است. تجربه يا آزمايشي كه فقط در دنياي تفكر ميتواند صورت بگيرد. باري، وقتي اين تجربه را انجام ميدهم و برميگردم به 38سال پيش، ميبينم جوابي كه آن شب به دوستم دادم جواب درستي نبوده است.
درهرحال، اين برگشتن به 2 صورت برايم متصور ميشود. در اولي ميبينم وقتي من برميگردم به 38سال پيش كل دنيا هم بايد با من برگردد تا بتوانم دقيقاً همان «من»اي باشم كه 38 سال پيش بود. پس بيزحمت همه شما همكلاسانم هم بايد با من برگرديد و دوباره همان همكلاساني باشيد كه در شهريور ۱۳۵۶ به دانشكده پزشكي دانشگاه تهران آمدند.
براي اينكه همهچيز بايد همانطور باشد كه آن زمان بود چراكه من بايد دقيقاً همان كس باشم كه 38سال پيش بودم، بنابراين تمام شرايط و اتفاقات و آدمهايي كه من را ساختند بايد همان باشند كه آن زمان بودند. پس بديهي است كه همۀ انتخابهايم هم خودبهخود همان قبليها ميشود. همينطور زندگيام كه عيناً همين زندگي ميشود و من آن را با تمام جزئياتش تكرار ميكنم.
صورتِ ديگري كه اين برگشتن ميتواند بهخودش بگيرد اين است كه مثلاً وقتي برگشتم به 38سال پيش، زندگي ديگري را، اين بار با تصميمها و انتخابهاي ديگر و با آدمها و اتفاقاتي ديگر، طي كنم. يعني اينكه يك «من» ديگر باشم، با يك زندگي ديگر. اما، وقتي فكر ميكنم، نميتوانم خودم را به چنين انتخابي راضي كنم و زندگي را يكبار ديگر، اين بار با انتخابها و اتفاقات ديگر و با آدمها و احساسهاي ديگر، از سر بگيرم. مخصوصاً اگر يادِ زندگي قبلي هم همچنان با من باشد.
در دوران دانشكده، بعضي اتفاقات باعث شد از ترم آخر علوم پايه به بعد، از عدۀ زيادي از همكلاسانم عقب بيفتم و مجبور شدم بقيۀ دوران تحصيلم را با تأخيري چند ماهه و جدا از آنها بگذرانم. با آنكه تقريباً 10 نفر از آنها هم هميشه با من بودند، اما دائم اين احساس را داشتم كه انگار از اصل خود دور افتادهام. اين احساس حتي تا روز آخر هم كه فارغ التحصيل شدم رهايم نكرد. احساسي از همين نوع است كه حتي تصور بيرون رفتن از زندگي فعلي و انتخاب يك زندگي ديگر را برايم ناممكن ميسازد. حتي اگر، در آن زندگي جديد، تجربيات اين زندگيام هم با من باشد و من با استفاده از آنها بتوانم ديگر هر اشتباه يا حماقتي را مرتكب نشوم.
پس مينشينم و همين زندگيام را كه تا حالا گذراندهام خوب از نظر ميگذرانم. تلخيهاي زيادي در آن است. لحظههاي بسياري كه وقتي آنها را از سر ميگذراندم آرزوي مرگ كردم. سرتاسرش پر است از ناكاميها، محروميتها، از دست دادنها و مخصوصاً آن جسدهاي زيباي آرزوهايي كه گاهي چه زود پَرپَر شدند و گاهي هم بعد از جان كندنهاي طولاني از دست رفتند و من تك تكشان را با دستهاي خودم دفن كردم. اما اتفاقات ديگري هم هست؛ اتفاقاتي كه زياد نيستند اما انگار بدم نميآيد تكرار شوند.
و روزي هم در آن است كه او دوباره ميآيد.در دوران خاصي از زندگيام فقط گهگاهي او را ديدهام. هيچگاه با او حرف نزدهام. فقط تماشايش كردهام. اما آن دوران در تصوير او خلاصه شده است. همۀ يك دوران چند ساله و پُرالتهاب در تصوير او خلاصه شده، بهطوري كه هر وقت خواستهام به آن دوران فكر كنم، اول تصوير او به يادم آمده است. سالهاي سال از آن دوران گذشته است، بدون اينكه ديگر حتي او را ببينم، يا خبري از او بشنوم، اما از يادم نرفته است.
آن وقت يك روز، بعد از آن همه سال، ناگهان او دوباره ميآيد و اين بار با هم حرف ميزنيم. هر وقت كه چيزي ميگويد چند دهه از گذشته را برايم متحول ميكند. عجيب است! واقعاً متحول ميكند! حتي با حرفهاي كاملاً معمولي همهچيز را متحول ميكند. آن وقت دل به دريا ميزنم و اين را به او اعتراف ميكنم. ميگويم هر وقت به آن دوران فكر كردهام هميشه تصوير تو به يادم آمده است. ميگويد: «چقدرخوشحالم كه الان دوباره هم به آخر حرفها رسيديم.» بعد هم ميگويد: « يه روزي، اين فاصلۀ چند ساله رو هم تعريف ميكنيم.»
نه! دوست ندارم، اين اتفاق را بگذارم و هيچ اتفاق ديگري را به جايش انتخاب كنم. پس اگر زمان به سال ۱۳۵۶ برگردد، بيهيچ ترديد و تأملي دوباره انتخابهاي آن سال را تكرار ميكنم، تا اين اتفاق بتواند تكرار شود. اشكالي ندارد. حاضرم، بهخاطر اين يك اتفاق، همۀ حماقتها و اشتباهاتم را هم كه در 38سال گذشته مرتكب شدهام دوباره مرتكب شوم. همۀ تلخيها و سختيها هم ميتوانند دوباره برايم اتفاق بيفتند...
زندگي از كجا ياد گرفت اين بندها را برايمان بسازد؟ از كي بود؟ بندهايي كه هم خودِ زندگي را برايت سخت ميكند، هم لحظهاي را كه ميخواهي آن را ترك كني. وقتي تو تنها نگهبانِ خاطرهاي زيبا هستي، نبايد مرگت هم مرگِ چندان راحتي باشد. چون بعد از تو ديگر كسي نخواهد بود تا آن خاطرهات را بهخاطر بياورد و با رفتنِ تو آن هم براي هميشه نابود ميشود.
- پزشك، نويسنده و مترجم ادبيات انگليسي، فرانسوي و اسپانيايي
نظر شما