سه‌شنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۴ - ۰۷:۰۳
۰ نفر

مرجان همایونی: همه شبیه به هم هستند، لباس‌های کثیف و پاره با ظاهری ژولیده، پوست‌هایی که از لاغری به استخوان چسبیده و قدهای خمیده.

شبی با کارتن خواب‌های بی‌خواب

بي‌توجه به نگاه سنگين برخي از اهالي شهر خيابان‌گردي مي‌كنند به اميد غذا و پولي براي مواد. قيافه‌هايشان شبيه به هم است اما هر كدام سرنوشتشان داستاني دارد كه نقطه مشترك اغلب آنها سقوط پس از نخستين مصرف مواد‌مخدر است. هر كدام در گوشه‌اي نشسته‌اند و با چشماني بي‌فروغ به سمتي خيره شده‌اند اما نگاهشان هدفي ندارد. ساعت از نيمه‌هاي شب گذشته اما خبري از شام ميان اين جمعيت نيست و سعي مي‌كنند با درد خماري، گرسنگي را از ياد ببرند. سقف خانه‌شان آسمان است و تختخوابشان تكه كارتن پاره‌‌اي كه از ميان زباله‌ها آن را پيدا كرده‌اند. هيچ توقعي از اهالي شهرشان ندارند و اميدشان به پسمانده‌هاي غذايي است كه در ميان آشغال‌ها پيدا مي‌كنند. شايد وجه تشابه اين مردم، فقرشان باشد اما همه آنها معتاداني بي‌سواد و بي‌كس و كار نيستند بلكه خوب كه دقت كنيد در ميان آنها افرادي را پيدا مي‌كنيد كه براي خودشان كسي بوده‌اند و با يك لغزش كارشان به اينجا كشيده شده است. وقتي متوجه نيت مسافران اتوبوس زردرنگ ما مي‌شوند در كمتر از 10ثانيه اتوبوس را در حلقه خود نگه داشته و ادامه حركت را ناممكن مي‌كنند. ساعت 10شب چهارشنبه دهم تيرماه، اتوبوس اعضاي باشگاه سبقت مجاز همشهري راهي خيابان‌هاي جنوب تهران شد تا ميزبان مهمان‌هاي ناخوانده شهر باشد؛ افرادي كه با ديدن غذا از سوي ميزبانانشان به سمت اتوبوس آنها هجوم آوردند؛ مرد و زن‌هايي كه مدت‌ها بود يك وعده غذا را جز از پشت ويترين رستوران‌ها يا در دست مشتريان اين مغازه‌ها جايي نديده بودند؛ افرادي كه دلشان پر مي‌كشيد براي يك وعده غذاي گرم و از آن مهم‌تر يك نگاه پر از مهرباني.

  • قدمي در راه خير

خيابان‌‌ها بعد از اذان مغرب خلوت شده و اهالي شهر به خانه‌هايشان پناه برده‌اند تا در كنار خانواده شبي را در آرامش سر كنند. اتوبوس بدون هيچ ترافيكي‌ از خيابان‌هاي جنوب شهر عبور مي‌كند. براي سرنشينان اين اتوبوس زمان به كندي مي‌گذرد. حس ناشناخته‌اي در همه وجود دارد؛ حس‌هايي كه با هم يكي نيست و هركدام از آنچه خواهند ديد پيش‌زمينه‌اي را در ذهن دارند.«حس جديدي دارم، هميشه آرزو داشتم كه در كارهاي خير شركت كنم و در اين مورد يك حس نوستالژيك دارم. حس مي‌كنم با اين كار، يك قدم به سمت زندگي حضرت علي(ع) نزديك شده‌‌ام؛ مردي كه نماد مردانگي و مروت هست. اينكه نيمه شب اين برنامه صورت مي‌گيرد و از نزديك با اين ماجرا روبه‌رو مي‌شويم علاوه بر حس هيجاني كه به من مي‌دهد، انرژي خوبي را هم در من به‌وجود مي‌آورد.» اينها را يكي از اعضاي باشگاه سبقت مجاز مي‌گويد. خانم شكوهي يكي از اعضاي قديمي اين جمع است؛ خانمي كه مسئوليت جمع‌آوري هزينه پذيرايي از مهمانان امشب را هم به‌عهده گرفته بود؛«در مدت كمتر از 10روز در گروه اعضاي فعال باشگاه سبقت مجاز، اين موضوع اعلام و كمك‌ها شروع شد. كمك‌هاي اعضا از 10هزار تومان تا 600هزار تومان بود و بيش از 5ميليون تومان براي اين كار جمع‌آوري شد. ما موفق شديم با اين پول براي 450بي‌خانمان غذاي گرم تهيه كنيم و به مناسبت تولد كريم اهل‌بيت امام حسن(ع) و براي همسوشدن با اين امام بزرگوار به سراغ افرادي برويم كه در اين شهر نيازمند غذاي گرم هستند. هر چند آنها هر روز به اين غذاها نياز دارند و ما اميدواريم كه هموطنان‌مان آنها را فراموش نكنند. حس خوبي ندارم، دلم از ديدن چنين منظره‌هايي ريش‌ريش مي‌شود. زماني كه براي بازديد از كهريزك رفتيم، مي‌دانستم به ديدن افرادي مي‌‌روم كه نياز عاطفي دارند، آنها دوست دارند كه يك نفر كنارشان بنشيند و به حرف‌هايشان گوش دهد اما مهمانان امشب ما افرادي هستند كه نياز مالي دارند و اين مرا بيشتر ناراحت مي‌كند.»

  • سرايي براي بي‌خانمان‌ها

بالاخره اتوبوس به نخستين مقصدش مي‌رسد و در مقابل در بزرگ گاراژي توقف مي‌كند. در سفيد رنگ بزرگي كه تابلويي سر در آن نصب شده، هويتش را نشان مي‌دهد «مددسراي خاوران»؛ محوطه‌اي بزرگ كه مساحت آن از هزار متر فراتر است. مقابل در ورودي، ساختماني واقع شده است كه خانه بي‌خانمان‌هاي زيادي بوده و خواهد بود. با آنكه شب به نيمه‌هايش نزديك مي‌شود اما هنوز ساكنان اين ساختمان بيدارند. سكوت كاملا بر آسايشگاه حكمفرماست. از در ورودي تا آشپزخانه فاصله كوتاهي را بايد طي كرد. درست مقابل در آشپزخانه راهروي كوتاه ديگري وجود دارد كه خوابگاه بي‌خانمان‌هاي شهر را به‌خود اختصاص داده است. تخت‌هاي فلزي در دوطرف سالن خودنمايي مي‌كند؛ تخت‌هاي 2 يا 3طبقه‌اي كه در 2رديف در كنار هم قرار گرفته‌اند و هر كدام مختص به يكي از بي‌خانمان‌هاي شهر است. آقاي خان محمدي، مسئول مددسراهاي شهر تهران مي‌گويد: «مددسراي خاوران بزرگ‌ترين مددسرا در پايتخت است با ظرفيت 420تخت، البته اين ظرفيت در فصل سرد سال افزايش پيدا مي‌كند و گاهي اوقات به بيش از هزار نفر نيز مي‌رسد. مددسراهاي زياد ديگري در سطح شهر تهران وجود دارد كه ظرفيت تخت آنها از 50تا 150نفر است. پذيرش كارتن خواب‌ها از ساعت 5بعد از ظهر است و آنها موظف هستند كه ساعت 7صبح مددسرا را ترك كنند. در فصل زمستان به‌خاطر سردي هوا، گاهي ساعت پذيرش اين افراد بيشتر مي‌شود و حتي ساعت خروج آنها ديرتر است. با پايان ساعت كار مددسرا، ساكنين آن با اتوبوس‌هاي مددسرا به مراكز شهر انتقال داده مي‌شوند. زماني كه اين افراد بي‌خانمان به اين مددسراها مراجعه مي‌كنند اگر شماره‌اي از خانواده‌هايشان در اختيار ما قرار دهند، با آنها تماس مي‌گيريم و اطلاع مي‌دهيم كه افراد خانواده‌شان در مددسرا هستند كه معمولا از سوي آنها شنيده مي‌شود كه در جريان هستيم و بهتر است شب را آنجا بمانند.»

  • شب‌هايي با امكانات تفريحي محدود

آقا هوشنگ يكي از ساكنين قديمي و به قول خودش يك جورهايي صاحبخانه اين مددسرا است؛ مردي كه حدودا 40ساله به‌نظر مي‌رسد و به‌گفته خودش 5سالي مي‌شود كه در اينجا سكونت دارد؛ «نخستين بار حدود 5سال قبل به اينجا آمدم و هنوز هم اين مددسرا خانه‌ام است و شب هايم را در آن سپري مي‌كنم. من توسط گشت 137به مددسرا انتقال داده شدم و كم كم تبديل شدم به يكي از قديمي‌ها و ساكنين اصلي اين ساختمان. زمستان‌ها من در كنار ساير مسئولان مددسرا كار مي‌كنم اما تابستان‌ها چون تعداد افراد كمتر است، مجبورم كه به شهر بروم و هر كاري از دستم برمي‌آيد انجام دهم. اگر مشكل آب و نبود امكانات ورزشي را ناديده بگيريم، مي‌توان گفت روي هم‌رفته مددسرا خوب است. اما وضعيت آب خيلي بد است و آب را به اينجا انتقال مي‌دهند و داخل تانكر مي‌ريزند و گاهي اوقات اين انتقال آب دير انجام مي‌شود. وسايل ورزشي‌مان هم خيلي كم است، داخل حياط وسايل ورزشي هست اما كم است و جوابگوي نيازهاي ما نيست. مسئولان زيادي از اين محل ديدن كرده‌اند و افراد زيادي براي ما مواد غذايي مي‌آورند اما ‌اي‌كاش به فكر يك كار براي ما و تفريحاتي براي ما هم بودند.»

  • هجوم براي داشتن غذاي گرم

ساعت از نيمه شب گذشته و اعضاي باشگاه به طرف اتوبوس حركت مي‌كنند تا غذاهايي كه براي آنها آورده‌اند را در اختيارشان قرار دهند. بعد از آن راهي يكي از ميدان‌هاي جنوب پايتخت مي‌شويم؛ ميداني كه خيلي از ما گذرمان براي خريد به آنجا افتاده است؛ ميدان شوش. برخلاف خيلي از ميادين شهر تهران كه در آن وقت شب سكوت در آن حكمفرماست و تنها صداي خش خش جاروي رفتگر شنيده مي‌شود، هياهويي در آن برپاست. گروه گروه كنار هم نشسته‌اند و مشغول صحبت هستند. داخل دست‌هاي آنها لوله‌هاي شيشه‌اي قرار دارد كه معروف به پايپ هستند و فندك‌هاي اتمي كه آتش را با شدت بيشتري از خود بيرون مي‌دهد. اگر تاريكي هوا را ناديده مي‌گرفتيم، باورش مشكل بود كه در اين لحظه، ساعت از نيمه شب هم گذشته است. بي‌خوابي در اين منطقه موج مي‌زند و ساكنين آن غرق در عالم خود هستند. اتوبوس در كنار آنها توقف مي‌كند و خيرين به همراه همكاران سبقت مجاز و مسئولان روزنامه همشهري به سراغ آنها مي‌روند تا شامي گرم را در اختيارشان قرار دهند. هجوم كارتن خواب‌ها كار را براي توزيع غذا سخت مي‌كند اما به هر زحمتي كه هست گروه كار خيرش را انجام داده و راهي خيابان قيام مي‌شوند.

راننده ميانسال پس از چند دقيقه رانندگي در مقابل پاركي توقف مي‌كند؛ محلي متفاوت با محل قبلي. ساكنين اين پارك آرام در گوشه‌اي دراز كشيده‌اند و تيم سبقت مجاز وارد پارك شده و به سراغ آنها رفته و به هر كدام بسته غذاي گرم را تقديم مي‌كند. زن جواني كه باردار است به درخت تكيه داده و با دستاني لرزان غذاي داغ را در دست مي‌گيرد. با آنكه هوا تاريك است اما مي‌شود برق خوشحالي را از چشمان او ديد.

توزيع غذا در اين پارك نيز به پايان مي‌رسد و محل بعدي بوستان شوش است؛ بوستاني كه در يك چشم برهم زدن سكوتش شكسته شده و صفي از كارتن‌خواب‌هاي خسته شكل مي‌گيرد. اينجا اهالي در صف ايستاده و هر كدام با گرفتن پكيج غذايي محل را ترك مي‌كنند. هر چند بعضي از آنها غذايشان را به‌دست ديگري مي‌دهند و دوباره در صف غذا مي‌ايستند اما دنياي اعتياد و بي‌خانماني، هنوز معرفتشان را از بين نبرده؛ چرا كه همديگر را صدا مي‌زنند و به من كه گوشه‌اي ايستاده‌ام و ناظر تلاش آنها براي داشتن يك غذاي گرم هستم، مي‌گويند:«خانم غذا هست، شما هم بيا. فقط تند باش تا تمام نشده است.»

  • نيازمندان بي‌نياز

ساعت از 2و نيم شب گذشته كه كار توزيع غذا به پايان مي‌رسد و سرنشينان اتوبوس خيرين، سوار بر اتوبوس شده تا به خانه‌هايشان بروند. چهره‌هايشان با 4ساعت قبل كه سوار خودرو شده بودند خيلي متفاوت است. نه اينكه از بيش از 4ساعت تلاش، خسته شده باشندبلكه به‌خاطر صحنه‌هايي است كه ديده‌اند. بازديد از مددسرا برايشان سخت بود و قلب‌هايشان را به درد آورده‌است. آنها دوست داشتند مي‌توانستند براي ساكنين اين سرزمين كاري انجام دهند. يكي از خيرين مي‌گويد: «بعد از ديدن اين صحنه‌ها دست كم از وجود چنين گرمخانه‌هايي خوشحال شدم. حداقل اين است كه خيلي از آنها شب‌ها را بين خاك و آشغال نبايد سپري كنند. اما به‌نظرم اين پايان كار نيست. قدم بعدي اين است كه روي آنها روان درماني كنند و اينكه چرا و به چه دليل به اين راه كشانده شده‌اند را بررسي كنند. در مرحله بعد با كلاس‌هاي روانشناسي آنها را از جو بدي كه در آن قرار دارند بيرون آورند و دوباره به زندگي برگردانند و آخرين قدم آموزش‌هاي كاري به اين افراد است، درست مثل ندامتگاه‌ها كه به زندانيان آموزش و كار مي‌دهند و بعد از آزادي مي‌توانند به بازار كار برگردند. اگر در كنار اين مددسراها به اين افراد كار هم آموزش دهند خيلي خوب مي‌شود و آنها انگيزه‌اي براي زندگي پيدا مي‌كنند. همه ما انسان‌ها پتانسيل بد شدن و خوب بودن را داريم، پس هيچ‌وقت نبايد ديگران را قضاوت كنيم و با دادن اعتماد به نفس به انسان‌هايي كه در مسير غلط افتاده‌اند مي‌توانيم دست آنها را بگيريم.»

  • به كدامين گناه

ديگري مي‌گويد: «فكر مي‌كردم صحنه‌هاي فجيع‌تري را در مددسرا ببينم؛ افراد كراكي كه بدن‌هايشان زخم شده باشد اما واقعا افراد، معمولي و از جنس خود ما بودند، فقط آنها فراموش شده بودند. خيلي بد است كه اين اتفاق برايشان افتاده. با خودم گفتم آنها ذاتا افراد بدي نيستند اما مسير زندگي پرخطر است و آنها هم يك لحظه در زندگي‌شان دچار لغزش شدند و زندگي‌شان به اينجا كشيده شد. آنها را در يك كوير مي‌ديدم كه هيچ پناهي ندارند و تنها و بدون اميد هستند. ما بايد راهكاري داشته باشيم كه به آنها اميد دهيم. اما زماني كه هجوم معتادان را براي گرفتن غذا ديدم، با خودم گفتم وضع آنهايي كه در مددسرا هستند خيلي از اينها بهتر است.»
دختر جوان ديگري مي‌گويد:«حضرت علي(ع) مي‌گويد خدايا از گناه‌هايي كه گناه مي‌آورد به تو پناه مي‌آورم، از گناه‌هايي كه خشكسالي به‌وجود مي‌آورد به تو پناه مي‌آورم... . قبلا مي‌دانستم كه اين افراد وجود دارند اما هرگز آنها را نديده بودم و فكر مي‌كردم كه اين افراد در حاشيه هستند و آسيبي به ما نمي‌رسانند. اما با ديدن آنها در مددسرا و خيابان به اين نتيجه رسيدم كه آنها اصلا در حاشيه نيستند و نزديك‌تر از آني هستند كه تصور مي‌كردم. بودن اين افراد حس امنيت را كم مي‌كند و باز هم از خودم مي‌پرسم خدايا چه كم كاري‌اي از ما سر زده كه برخي به اينجا كشيده شده‌اند.» مسافران شبگردي سبقت مجاز پس از بيش از 4ساعت تلاش براي اطعام 450كارتن‌خواب و بي‌خانمان به سمت خانه‌هايشان به راه مي‌افتند. اما بي‌شك آنها به آنچه در چند ساعت گذشته ديده‌اند فكر مي‌كنند و امشب آنها با تمام شب‌هايشان متفاوت است.

  • زماني براي مسئوليت تمرين

مهمان‌هاي مددسراي خاوران و ساير مددسراها فقط افراد معتاد نيستند بلكه بي‌خانمان‌هايي كه شاغل هستند، مسافران بدون محل اقامت و... هم وارد اين مددسراها مي‌شوند و اين را هم بايد به خوبي به ياد داشت كه متكدي‌ها جزو مهمانان اين ساختمان بزرگ نيستند، چرا كه آنها درآمدشان را از وضع ظاهري‌شان به‌دست مي‌آورند و نخستين شرط براي ورود به اين مددسرا‌ها حمام رفتن مهمان‌هاي اينجاست، به همين دليل آنها به اين مراكز مراجعه نمي‌كنند؛ چرا كه با حمام رفتن، منبع درآمدشان كه تيپ ژوليده و كثيفشان است را از دست مي‌دهند. افرادي كه به اين مددسراها مراجعه مي‌كنند معمولا شغل‌هاي كاذب مانند دستفروشي و جمع‌آوري ضايعات دارند يا در راه مانده‌ها و معتادان هستند. در كنار مهمان‌هاي اين ساختمان، اعضاي ثابتي هم وجود دارند كه در تمام شبانه روز در ساختمان حضور دارند. روانشناس، پرسنل خدمات و پزشك جزو افرادي هستند كه پاي ثابت اين مددسراها هستند. اما اين مددسراها تنها محل خوابي براي اهالي رهگذر آن نيست، مددجوها مي‌توانند از كتاب، سالن ورزش و مسابقات شعر و داستان و ديدن فيلم بهره ببرند. اينجا روزانه سالن تميز مي‌شود و قسمتي از مسئوليت مددسرا به‌عهده خود مددجوهاست. پتوها هر 15روز يك‌بار شسته و هر 3‌ماه يك‌بار معدوم مي‌شود. اينجا با آنكه ساكنينش مسافر هستند و شايد فرداشب ساكن اين ساختمان نباشند اما حس مشتركي با هم دارند و شب‌هاي پر از خاطره‌اي را در كنار هم مي‌گذرانند.

  • چشم هاي دختر 4 ساله

پاهايشان ياراي دويدن نداشت، با اين حال با تمام قوا مي‌دويدند تا به غذا برسند. زماني كه يكي از افراد تلاش كرد تا به كودكي كه مي‌خواهد از جوي رد شود كمك كند دختر بچه 4ساله با فرياد مي‌گفت: «غذاي خودم است، به كسي نمي‌دهم. مي‌خواهي برو خودت بگير.» چشم‌هاي پر از اشتياق دخترك 4ساله از داشتن غذا، ترحم‌بر‌انگيز بود، كاش مي‌شد كه هميشه چشمانش پر از شادي باشد. مادر كودك مي‌گويد: «او ترسيده، فكر مي‌كند مي‌خواهيد غذايش را بگيريد. تازه از سر كار به خانه آمده بودم كه يكي از همسايه‌هايمان گفت غذا مي‌دهند. خدا خيرشان بدهد، نمي‌دانستم امشب به بچه‌هايم چه وعده‌اي بدهم، چند شب است كه غذاي درست و حسابي نخورده‌ايم و من هر شب شرمنده بچه‌هايم مي‌شوم.»چند قدم آن طرف‌تر زن و مردي بودند و تلاش مي‌كردند غذاهايشان را داخل كيسه سفيد رنگي كه كهنگي و زمان، رنگش را به خاكستري تبديل كرده قرار دهند. مرد كه حالش بهتر بود و موهايش كاملا سفيد همانطور كه غذاها را داخل كيسه مي‌گذاشت اين جمله را هم گفت.
گفت: «هر روز يك‌بار برايمان‌ آش يا سوپ مي‌آورند، آن هم در‌ماه رمضان اما از غذاي گرم خبري نيست.
خير ببينيد اين نخستين شبي است كه غذاي گرم مي‌خوريم.»

  • يك لغزش براي نابودي زندگي

مرد جواني كه از خيرين سبقت مجاز است مي‌گويد: «ما بايد اول به خانواده خودمان توجه كنيم، يك لحظه غفلت از خانواده باعث مي‌شود كه آنها از ما دور شوند. تمام معتادان و بي‌خانمان‌هايي كه امروز ديديم، بي‌شك عزيزاني دارند و براي خيلي‌ها عزيز هستند اما مسير را اشتباه رفتند. ما هميشه ديگران را قضاوت مي‌كنيم و با خودمان مي‌گوييم مي‌خواستند به اينجا كشيده نشوند اما واقعا فاصله زيادي بين ما و آنها وجود ندارد.»

کد خبر 300406

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha